
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۴۰۴
۱
ز بس که دشمن نظّاره پریشانم
چو شمع گشته به یک جای جمع، مژگانم
۲
نشد ز سیل سرشکم خراب، کوی بتان
امین کشتی نوحم، اگرچه طوفانم
۳
ز عشق، رابطهام نگسلد به مردن هم
گواه دعوی من بس، بقای پیمانم
۴
شدم به دوختن چاکهای سینه، رضا
که هیچکس نبرد پی به داغ پنهانم
۵
به غیر، وصل تو دیدن چنان بود دشوار
که ترک وصل نماید به غایت آسانم
۶
فراخ روزی غم را ز تنگسال چه غم؟
همیشه نعمت غم حاضرست بر خوانم
۷
چو شعله در بدنم خون همیشه میرقصد
ز شوق آنکه کند غمزه تو قربانم
۸
چنان گرفته دل همدمان ز صحبت من
که غنچه گشته، گل چیده، در گریبانم
نظرات