
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۴۰۶
۱
از وصل هر گل در چمن، چون غنچه دامان چیدهام
جمعیت دل را در آن زلف پریشان چیدهام
۲
ریزد به دامن دیده خون، من ریزم از دامن برون
او بهر دامان چیده گل، من گل ز دامان چیدهام
۳
تا برده ترک غمزهات، دستی به قربان کمان
چون ترکشت پهلوی هم، در سینه پیکان چیدهام
۴
چون دیده آیینهام مژگان نمیآید به هم
از بس که شوق دیدنت در چشم حیران چیدهام
نظرات