
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۴۱۷
۱
تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن
زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن
۲
بس که اشک گرم از دامان مژگان ریختم
عرف شد در عهد ما آتش ز آب افروختن
۳
هرکه از عشق منش پرسد، کند انکار، لیک
میکند خاطرنشانش در نقاب افروختن
۴
ما چو خم از باده لبریز و همان بر حال خویش
تنگ ظرفان و به یک جام شراب افروختن
۵
بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز
از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن
۶
بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز
از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن
۷
یافتی در بزم وصلش راه، قدسی زیبدت
آتش غیرت به جان شیخ و شاب افروختن
نظرات