
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۴۲۴
۱
فتنهای هر لحظه برمیخیزد از مژگان تو
آسمان از فتنه معزول است در دوران تو
۲
من که میگردم ز دور، آسوده نگذارد مرا
حال چشمت چیست یا رب پهلوی مژگان تو
۳
کی گرفتار غمت فارغ بود، در خاک هم
بگسلد پیوند جان و نگسلد پیمان تو
۴
دست من باد از گریبان پاره کردن بینصیب
گر شود کوته به صد شمشیر از دامان تو
۵
بی تو شبها سیر دلهای پریشان میکند
جز خیالت کس ندارد طاقت حرمان تو
۶
چون نسوزد استخوان من، که خون افتاده است
در میان دیده و دل بر سر پیکان تو
۷
رشک بر نظّاره میزان برم در کار عشق
این که یک چشمش بود محو و دگر حیران تو
تصاویر و صوت

نظرات