
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۵۱
۱
دل دیوانه کی در گوش گیرد پند دانا را
حباب از خیمه نتواند که پوشد روی دریا را
۲
ملک در موسم گل آروی جام می دارد
چرا چون دیو باید داشتن در شیشه صهبا را؟
۳
به چشم خونفشان رفتم ز شهرستان برون روزی
چو جیب غنچه پر کردم ز گل دامان صحرا را
۴
نسیمی نگذرد بر شاخ گل در گلشن کنعان
که خاری نشکند در سینه از غیرت زلیخا را
۵
در آب دیده چون گرداب از آن بر خویش میپیچم
که سودای که یا رب در خروش آورده دریا را
۶
مرا قید محبت زندگی وارستگی مرگ است
به سر افتم چو سرو از گل برون آرم اگر پا را
۷
سر کوی محبت تنگ باشد بر هوسناکان
فضای شهر زندان مینماید اهل صحرا را
تصاویر و صوت

نظرات
سید محسن