
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۷۵
۱
از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست
بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟
۲
ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را
محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟
۳
در تماشای در و دیوار کوی ساقیان
دیده چون خورشید نتواند لب از خمیازه بست
۴
عالم از آوازه رسوایی ما پر شدهست
هرکسی گویا بر این آوازه صد آوازه بست
۵
ناز خوبان را دگرگون کی کند اشک نیاز
بر گلی بلبل کجا از گریه رنگی تازه بست؟
۶
از سر کوی تو قدسی خواست بگریزد ز اشک
شوقت آمد راه او از لطف بیاندازه بست
نظرات
سید محسن