قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۸۴

۱

شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت

سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت

۲

تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است

کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت

۳

بر سر نظّاره روی تو بر من ناز کرد

ور نه بر من چشم روشن منتی دیگر نداشت

۴

تا بر زلف تو امروز آمدم مردم که دوش

خواب دیدم ناتوانی را که دل در بر نداشت

۵

گرچه محروم از جوابم هیچ‌گه در کوی تو

پر نزد مرغی که از من نامه‌ای بر پر نداشت

۶

بدگمانم با وجود آنکه دیدم آفتاب

بر سر کوی تو جیب چاک و چشم تر نداشت

۷

ناله‌ام می‌کرد اثر اما برای دیگران

تیر آهم دوش کج می‌رفت گویا پر نداشت

۸

حیرتی دارم که شب با لعل جان‌بخشت غنود

نقش دیبا با تو از بالین چرا سر بر نداشت

۹

مست غیرت بود قدسی دوش و ظرف شکوه پر

واکشید از لب حدیثی را که دل باور نداشت

تصاویر و صوت

دیوان حاجی محمدجان قدسی مشهدی به کوشش محمد قهرمان - حاج محمد جان قدسی مشهدی - تصویر ۴۰۴

نظرات