
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۸۵
۱
از پریشانی اگر حاصل شود کامم رواست
در خم زلفت دلم را شانه محراب دعاست
۲
گرچه دست کوتهم بیگانه است از گردنت
همتی دارم که با سرو بلندت آشناست
۳
میرم از غیرت چو چشم حسرتم در بر کشد
خاک راهت را که چشم توتیا را توتیاست
۴
دست در زلف تو دارم چون توانم بود امن؟
بر تنم هر تار پیراهن به جای اژدهاست
۵
مردم چشمم پریشانند از بیطاقتی
تا دلم را دست بیتابی در آن زلف دوتاست
۶
با خیال خاک پایت الفتی دارد از آن
مردم چشم مرا صد چشم حسرت در قفاست
نظرات