
سراج قمری
شمارهٔ ۱۵
۱
آیا دلم از رنج برآساید گویی؟
بند از گره زلف تو، بگشاید گویی؟
۲
هرگز بود آن روز که چون طوطی، قمری
از پستهٔ لبهات، شکر خاید گویی؟
۳
خورشید نشاطم که ز گردونش کسوف است
روزی رخ از آن آینه بنماید گویی؟
۴
گرچه شب زلفین تو آبستن غمهاست
زان زنگیم آخر طربی زاید گویی؟
۵
نه در حق من هرچه ترا شاید، میگوی
زیرا که ترا هرچه نمیشاید گویی
۶
خط بر طرف روی تو یارب چه خوش افتاد
بر ماه کسی غالیه میساید گویی؟
تصاویر و صوت

نظرات
محمد خراسانی