
سراج قمری
شمارهٔ ۴
۱
چو لب تو غنچه نبود، چو رخت سمن نباشد
بر زلف تو چمن را، سر یاسمن نباشد
۲
سخن از دهان تنگت چو شکر شکسته زاید
چه بود خود آن دهانی که شکرشکن نباشد
۳
تو چه محنتی که شادی زتو هیچ جان نبیند
تو چه آفتی که بی غم زتو هیچ تن نباشد
۴
دل و جان خویشتن کس ندهد به دست عشقت
مگر آن کسی که او را غم خویشتن نباشد
۵
چه سخن بود که رانی سختی زدیده و دل
سخن از جهان و جان گو که در آن سخن نباشد
۶
چه غم ار به تیر غمزه دل قبریت بدوزی
دل مرغ کشته را خود غم بابزن نباشد
تصاویر و صوت

نظرات
یاسر