
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۱۵ - درد بی حدّ
۱
گفتا کیی توبا ماگفتم کمین غلامت
گفتا مگر تومستی گفتم بلی زجامت
۲
گفتا چه پیشه داری گفتم که عشقبازی
گفتا که حالتت چیست گفتم غم و ملامت
۳
گفتا که چیست حالت گفتم که حال شاکر
گفتا کجا فتادی گفتم میان دامت
۴
گفتا زمن چه خواهی گفتم که درد بی حدّ
گفتا که درد تا کی گفتم تا قیامت
۵
گفتا چه می پرستی گفتم جمال رویت
گفتا چه داری با من گفتم بسی ندامت
۶
گفتا چگونه بی من گفتم که نیم بِسمِل
گفتا چه چیز داری گفتم همه غرامت
۷
گفتا چرا گدازی گفتم زبیم هجرت
گفتا که با که سازی گفتم به یک سلامت
۸
گفتا که کیست محیی گفتم همان که دانی
گفتا نشان چه داری گفتم که صد علامت
نظرات
یارمحمدی
خوزَم
عمر اسلام دوست
عمر اسلام دوست