
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۲۰ - چون برقع بر اندازد
۱
تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد
اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد
۲
همه خوبان به حسن خویش می نازند
چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد
۳
بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند
شدم دیوانه آن تندخو یاری که او با من نمی سازد
۴
مکن ای مدّعی عیبم اگر نالم جدا از یار
که من در هجر می سازم و لیکن دل نمی سازد
۵
کجا پروا کند محیی که در عالم بود عاری
چنان مشغول کار است او که با خود هم نپردازد
نظرات
محسن