
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۲۲ - شرح جور یار
۱
نمیدانم که او تا کی پی آزار خواهد شد
نگوید این دلم آخر از او بیزار خواهد شد
۲
بدین خو چند روزی گر بماند از جفای او
تنم بیمار خواهد گشت و جان افگار خواهد شد
۳
به خواب مرگ شد بخت من و گویند یارانم
که تو فریاد و افغان کن که او بیدار خواهد شد
۴
مکن بهر خدا عزم گلستان با چنین رویی
که دانم باغبان شرمنده از گلزار خواهد شد
۵
مَیَفشان دست چندی ای سرو ناز من
که هوش جان ز دست دست تو افگار خواهد شد
۶
چه گویم شرح جور یار و درد خویش با مردم
که بی تسکین مرا گویند با تو یار خواهد شد
۷
ز اندوه دل چاک و جگر تا کی برد محیی
که این عشق است و اینها هر زمان بسیار خواهد شد
نظرات