
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۲۳ - طعنه بدخواه
۱
من نمیگویم که جور روزگارم میکشد
طعنه بدخواه و بدعهدی یارم میکشد
۲
دور از او بیطاقتی باشد که روزی چند بار
محنت و دردی و داغ انتظارم میکشد
۳
من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو
از برای عبرت خلق آشکارم میکشد
۴
[گر] روم در کوچهای بازیچه طفلان شوم
ور نشینم گوشهای فکر تو زارم میکشد
۵
شب گذارم در خیالت روزگارم چون شود
روز، فکرِ ناله شبهای تارم میکشد
۶
شوق دیدارت مرا زین پیش [می کشت] و کنون
آرزوی بوسه، امید کنارم میکشد
۷
میکشد زحمت طبیبی غافل است از اینکه او
همچو محیی سوزش جانفکارم میکشد
نظرات
رمزی
رمزی