عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

شمارهٔ ۲۵ - خاکستری

۱

کسی کاو یار خود دارد چرا بر دیگری بندد

حرامش باد عشق آنکس که هم بر دیگری بیند

۲

از این آتش که من دارم ز شوق او عجب نبود

که آن مه چون به بالین آیدم خاکستری بیند

۳

همه عالم ز تاب مهر سوزنده شده عمری

که مهر از رشک این سوزد که از خود بهتری بیند

۴

اگر عاشق ز دل نالد ز گریه نیست پروایش

اگر بر جای هر مو بر تن خود نشتری بیند

۵

نکرد آن نامسلمان هیچ رحمی و می‌دانم

که بر من سوزدش دل گر سوی من کافری بیند

۶

خوش آن ساعت که در کوی بتان محیی رود سرخوش

به دستی شیشه در دستی پر از می ساغری بیند

تصاویر و صوت

نظرات