
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۳۸ - شام بشارت
۱
تو لذت عمل را از کارِ زار ما پرس
آیین سلطنت را از حال زار ما پرس
۲
آن لذّتی که باشد از اشتهاد صادق
شام بشارت وصل از روزگار ما پرس
۳
مجنون عشق ما را از باغ و راغ کم گوی
از وی تو سور جوی و بوی بهار ما پرس
۴
از خان و مان وهرکس ، کردم خراب او را
منبعد اگر بخواهی اندر دیار ما پرس
۵
هر شب ز لطف پرسم احوال تو چگونه است
ذوق خطاب ما را از دل نگار ما پرس
۶
بر تربت خراب عشاق ما نظر کن
واز ذرّه ذرّه خاکش تو انتظار ما پرس
۷
عاشق نِئی چه دانی درد فراق ما را
رو رو تو این مصیبت از سوگوار ما پرس
۸
عاشق که از غم من کاهیده گشت و جان داد
این مرغ زار او را از مرغِ زار ما پرس
۹
تو صاف دل چه دانی نالیدن سحرگه
آیین دردمندی از درد خار ما پرس
۱۰
دل از غم دو عالم فارغ کن و پس آنگه
آنی به پیش محیی از لطف یار ما پرس
نظرات