
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۴۸ - شرح عاشقی
۱
به غیر از سایه در کویت کسی محرم نمییابم
کنون روزم سیه شد آنچنان کان هم نمییابم
۲
چو مجنون آهوی صحرا از آن رو دوست میدارم
که بوی مردمی از مردم عالم نمییابم
۳
برو این ماتم و شیون بر ارباب عشرت کن
که غیر از لذّت و شادی من از ماتم نمییابم
۴
مگر آن مایه شادی بود غمگین که بیموجب
دل شوریده خود را دگر خرّم نمییابم
۵
مرا حدّ شکایت نیست لیکن اینقدر گویم
که از تو حالتی میدیدم و این دم نمییابم
۶
ندانم عشق من گمگشته شد یا بیخودی افزون
که آن خوشبختی اوّل ز درد و غم نمییابم
۷
منم عاشق مرا دل ریش باید نیش نی مرهم
که ذوقی کز جراحت بینم از مرهم نمییابم
۸
مگر در عاشقی محیی کم از فرهاد و مجنون است
اگر زیشان نباشد بیش باری کم نمییابم
نظرات