
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۵۵ - بی ماه روی تو
۱
هرگز مباد آنکه بهشت آرزو کنم
خود را به هیچ ، بهر چه بی آبرو کنم
۲
چندین هزار جان گرامی شود به باد
گر من حدیث طرّه او مو به موکنم
۳
چون دست من به جام مرصّع نمی رسد
قلّاش وار دِرَمی از او آرزو کنم
۴
آن سال و مه مباد که بی ماه روی تو
یک لحظه زندگانی خود آرزو کنم
۵
خود را به دار برکشم از دست جور او
وز آه جان گداز رسن در گلو کنم
۶
محیی اگر به کعبه کنم روی در نماز
شرمم شود که روی دگر سوی او کنم
نظرات
د. ق. مصلح بدخشانی
افسانه چراغی
افسانه چراغی