عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

شمارهٔ ۶۳ - محی دل افگار

۱

کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان

تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان

۲

دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز

جامه جان چاک گشته اشک در دامان همان

۳

آب شد در چشمه سنگ و سنگ شد در کوه آب

خوی عاشق همچنان ، دل سختی خوبان همان

۴

کافر از آتش پرستی رفت و آتش را نشاند

بت پرستیّ من و سوز دل بریان همان

۵

گر ترا نسبت کنم با مهرو مه باشد خطا

چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان

۶

گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد

عاشق رویت همان و ناله و افغان همان

۷

دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر

مملکت ویران شد و بیغوری سلطان همان

۸

به نخواهد گشت عالم زانکه گر گریم بسی

بخت من باشد همان بد مهری دوران همان

۹

هر زمانش شربتی دیگر مفرما ای طبیب

چونکه باشد محیی دل افگار را درمان همان

تصاویر و صوت

نظرات