
عبدالقادر گیلانی
شمارهٔ ۷۰ - من کهام!
۱
من کیام رسوای شهر و عاشق دیوانهای
آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
۲
هم شوم شاد از غمش کاو در دلم منزل گرفت
هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانهای
۳
ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد
تا نکرد اوّل غمش صد رخنه در هر خانهای
۴
گه گیاه درد روید از دلم گه خار غم
من به حیرت کاین همه گل چون دمد از دانهای!
۵
میخورم خون دل و خود را به مستی میدهم
تا کنم گستاخ پیشش ناله مستانهای
۶
گفتهای محیی که باشد تا دم از عشقم زند
در طلب فرزانه و در عاشقی فرزانهای
نظرات
فاطمه