
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۰۴
۱
جمالت آفتابِ هر نظر باد
ز خوبی رویِ خوبت خوبتر باد
۲
هُمای زلفِ شاهین شهپرت را
دلِ شاهانِ عالم زیرِ پَر باد
۳
کسی کو بستهٔ زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
۴
دلی کو عاشقِ رویت نباشد
همیشه غرقه در خونِ جگر باد
۵
بُتا چون غَمزهات ناوَک فشاند
دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
۶
چو لعل شکَّرینَت بوسه بخشد
مذاقِ جانِ من زو پُرشکَر باد
۷
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد
۸
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حالِ مشتاقان نظر باد
تصاویر و صوت








نظرات
حمیدرضا
مهسا
مجید باهر
آشنا
چنگیز گهرویی
کمال
کمال
محدث
فریبا نصیرآبادی
نادر..
تماشاگه راز
رضا
دکتر صحافیان
فرشید
پاسخ می گوید. همه هستی، چشمه ای نو و پیوسته جاریست زیرا حقیقت آن گفتگو و نجوایی بین عاشق و معشوق است، عاشقی که با عشق دمادم تازه خویش، چشم به تماشای تجلیات یار دارد و به تماشای حسنش نشسته و یاری که با جلوه پیوسته و تکرار ناپذیرش عشق او را می بیند.برگرفته از صفحهی اینستاگرام مشرق ساغر
در سکوت
برگ بی برگی