
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۰۵
۱
صوفی ار باده بهاندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
۲
آنکه یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
۳
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد
۴
شاهِ تُرکانْ سخنِ مدعیان میشِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد
۵
گرچه از کِبرْ سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
۶
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
۷
نرگسِ مستِ نوازشکُنِ مردمدارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد
۸
به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد
تصاویر و صوت












نظرات
ملیحه رجائی
مجید باهر
مجید باهر
مجید باهر
سعیدمحمودیان
فرهاد
سعید محمودیان
مهدی فرخ اناری
عظیم توکلی
مصطفی
روفیا
کمال
مرتضی
هادی بزمی
حمیدرضاپوربنده
حمیدرضاپوربنده
هادی هدایتی
هیچ
سهیل
پاسخ گفت عارف کسی است که از زمان سحر که خواب برمی خیزد تا شب که سر بر بالین میگذارد خود رو بدترین بنده خدا بداند و هر روز بکوشد تا خود و تنها خود را اصلاح نماید و فردا آن نیز همچنان ،،،، مانند داستان حضرت موسی علیه سلام در هنگامی که بفرمان خدا قرار شد بدترین آفریده اورا برای خدا ببرد ،، و در محل قرار خود حاضر شد و دریافت اعتقاد به بدی در مومن ایجاد اصلاح را هر لحظه واجب میکند اینجانب معتقد هستم حافظ رحمت الله علیه نیز مانند همه مومن انگشت شمار هر عصری بصورت قلبی و عمل گرایانه خود را خطاکار و محتاج عنایت حضرت حق میدانست همچون مولا علی علیه سلام که هنگام نماز دردی در ایشان، دیگر دردها را ناچیز می ساخته ،، که تیر از پای مبارکش خارج میگردندالقصه جناب آقای کریمی پس از تصویر کردن فضای اولیه سروده شدن این بیت یعنی مجلسی که مریدان در یکسو نشسته و پیر در سوی دیگر به آنها نظر میکند آنهم نظر و نگاهی که درون میبیند ،، و سکوت او هزار حرف دارد و نگاهش هزار لطف و آموزه و اصلاح .... در چنین مجلسی که حافظ خود را خطای قلم صنع میداند ( هرچه هست از قامت ناراست و بی اندام ماست ور نه تشریف تو بر بالا کس کوتاه نیست ) لاجرم این سخن پیر که میگوید خطا بر قلم صنع نرفت ،،، آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد ..را هم در جواب میطلبد....
تماشاگه راز
محمد تقوی رفسنجانی
رضا
پاسخ به انتقادات واتهاماتِ وارده ازسوی متشرّعین ِ متعصّب می باشد، حافظ با بی پروایی ازباورها ورفتارهای خویش دفاع کرده وبا طنزی لطیف به رسم ِمتشرعیّن، فتواصادر کرده ومی فرماید: برای صوفی که مشغول سیروسلوک است وبراساس قوانین شریعت شراب حرام شده است، دریک صورت شراب خوردنش مجاز می باشد! به شرطی که به قدرظرفیت وتاب وتوان خویش بخورد وزیاده روی نکند!معنی بیت: چنانچه صوفی شراب رابه اندازه ومتناسب باظرفیت خویش بخورد وزیاده روی نکند اشکالی ندارد، گوارای وجودش باد! درغیراینصورت بهترآن است که بکلّی ازشراب خوردن پرهیزکرده وفکر خوردنِ آن رابه فراموشی سپارد!برومعالجه ی خودکن ای نصیحتگوشراب وشاهدشیرین که را زیانی داد؟آن که یک جُرعه مِی از دست تواند دادندست با شاهدِ مقصود در آغوشش بادجُرعه: مقداراندکی که یک بارنوشیده شود. به همان اندازه ای که دربیت مطلع مورد اشاره قرارگرفته است. "جُرعه" دراینجا به معنای به میزان ِ به اندازه ومتناسب باظرفیت خوردن است.ازدست تواند دادن: به معنی این است که توانسته باشد درکارخیری بزرگ پیشقدم شود ویک کاسه شراب به دستِ تشنه کامی برساند.شاهدِ مقصود: محبوب ومعشوقاین بیت جنبه ی دعایی دارد ودرادامه ی فتواییست که حافظ درباب شرابخواری صادر کرده است. معنی بیت: آن کسی که همّت می کند وکریمانه جام شرابی به تشنه کامی هدیه می کند الهی که به مقصودخویش برسد ودستانش به دستان معشوق گِره بخورد. آرزومی کنم که باهمان دستی که شراب می بخشد دست محبوبش راگرفته وبا او هماغوش گردد.آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کنداول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کندبه فریادم رس ای پیرخراباتبه یک جُرعه جوانم کن که پیرمپیرما گفت خطا بر قلم صُنع نرفتآفرین برنظرپاکِ خطاپوشش باداین بیت شاید فلسفی ترین، رمزآلودترین وحافظانه ترین بیت دیوان حافظ بوده باشد چراکه بسیاربحث انگیز واندیشه زاست.قلم صُنع : دست آفرینش، قلم آفرینش منظورکارخلقت واراده ی خداوند است.حافظ وقتی از "پیر" سخن می گوید کسی غیراز "پیرمغان" نیست. اوبه هیچکس رابه اندازه ی پیرمغان دوست ندارد. اومطیع این پیراست وبه گفته های اوایمان کامل دارد. اینکه این پیردوست داشتنی چه کسیست بر هیچکس معلوم نیست. هرکس به فراخور دانش وفهم خویش تصوّراتی داشته ونظریات متفاوتی صادرشده است. باتوجّه به ناشناس بودن "پیر" بنظرچنین می رسد که حافظ هرغزلی را می سرود ایمان خویش به توانمندی ونبوغ جوشانش بیشترمی شد واحساس می کرد که خود می تواند فراراهِ حقیقت جویان چون شمعی بسوزد وروشنایی ببخشد ازاین روهیچکس را به عنوان پیروراهنما انتخاب نکرده وبه جای آن درکارگاه خیال دست به خَلق ِ پیر وراهنمایی روشن ضمیر زده تا نکاتِ کلیدیِ یافته ها وعقاید شخصی خودرا اززبان اوبازگوکند.بعضی چنین برداشت کرده اند پیرماگفت: هیچ خطایی درآفرینش وجودندارد.آفرین برنظرپاک پیرما که خطاها را دید امّابه دیده ی اغماض نگریست وازخطاها چشم پوشی کرد.! بعضی دیگر نیزبراین باورند که پیر گفته هیچ خطایی درآفرینش وجود ندارد ودرست نیزگفته لیکن حافظ به طنز وتمسخرمی گوید آفرین برنظرپیرما که بزرگواری کرده وخطاهای آفرینش رانادیده گرفته است! این برداشت بدان دلیل نادرست است که حافظ به پیر وراهنمای خویش آنقدر ارادت دارد که هرگز نظریه ی اورا به تمسخرنمی نگرد. اگرنقل قول ازصوفی وزاهد ومدّعی بود شاید چنین برداشتی قابل قبول می شد امّا نقل قول ازپیر پاک باطن حافظ است و حافظ هرگزدرمقابل پیرو راهنمایِ خود گستاخی نکرده واورا مورد تمسخر وطنز قرار نداده است. 3- بعضی دیگرنیز معتقدند که منظورحافظ از (خطاپوشش ) اشاره به ستّارالعیوب بودن خداوند است که پوشاننده ی گناهان وخطاها می باشد!. این برداشت نیز درست نیست چراکه ترکیبِ (خطاپوشش) درمصراع دوّم ودرجائیست که سخن درموردِ گفته ی پیراست نه خداوند. بنابراین به ستّارالعیوب بودن ِخداوند ارتباطی ندارد.برخی دیگرکه دربرداشت معنی عاجز مانده اند،دست به داستان سازی پیرامون بیت کرده وبراین باورند که اصلاً منظور حافظ ازقلم صُنع،آفرینش وخلقت نبوده، بلکه در آن روزگاران فردی بنام صُنع الهِ خوشنویس بوده که خطاطی می کرده واز قضای روزگار........جل الخالق!!! بگذریم......معنی بیت: پیرما گفت که: درآفرینش هیچگونه خطا واشتباهی رُخ نداده است. مرحبا وآفرین به نظرپاک پیرما که خطاهاراندید ونظر به خوبی هاکرد وازبدیها وخطاها راچشم پوشی کرد. بعضی خطاپوش راصفتی برای پیر دانسته ومعتقدندکه پیری که حافظ ازاونقل قول می کند پیری پاک پندار ،پاک کردار وخطاپوش بوده است یعنی خطاهای مریدان را نادیده می گرفته است بنابراین "خطاپوش" به معنای مصرع اوّل ارتباطی ندارد وفقط وفقط صفتی برای پیر خوش فکرحافظ بوده است.چنانکه ملاحظه می شود حافظ درخَلق این بیت به هدفِ اصلی خودرسیده است. اورندانه مطلبی درلفّافه ی ابهام پیچیده واززبان پیر خویش نقل کرده تا سئوال وپرسش ایجاد کندواندیشه هارا به پویش وادارد. طرّاحی ومطرح ساختن سوال اولیّن گام درفرآیندِ آگاهسازیست. حافظ استاد بی بدیل به زیرسئوال کشیدن همه چیز حتّا باورها واعتقادات است. برای رسیدن به حقیقت تنها گوش شنواکافی نیست وحقیقت جو باید که زبانی پرسشگرداشته باشد. دراین بیت درست است که حافظ درلفّافه سخن گفته است امّاباید دانست که حافظ غیراززبان پرسشگر، یک معترض اندیشمندنیزهست وگاه همانندِ دوستی صمیمی دربرابرخداوند می نشیند وبا اوگفتگومی کند وبااطمینان از رحمانیّت وبخشندگی خداوند، سخنانی گله آمیز برزبان می راند:این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟کاین همه درد نهانست ومجال آه نیستشاهِ تُرکان سخن مُدّعیان میشنودشرمی از مَظلمه ی خون سیاووشش باددرپس زمینه ی این بیت زیبا وکنایه آمیز، داستان ریخته شدن خون بیگناه سیاوش به دست شاه ترکان (افراسیاب) است. دراین داستان ، اطرافیان کینه توز تهمت ها وبدگویی های زیادی درمورد سیاوش پیش افراسیاب نموده واوراتشویق به ریختن خون سیاوش نمودند. حافظ رندانه خودرا درجایگاه سیاوش قرارداده، تاشاه شجاع را آگاه سازد. چراکه اطرافیان ِکینه توز درمورد او تهمت ها وبدگویی های زیادی کرده وبرای شاه شجاع ذهنیّت وبدبینی ایجادنموده بودند.حافظ با شاه شجاع که خود شاعرخوبی نیزبوده، روابطِ صمیمی وعاطفی عمیقی داشت. آنها مجالس اُنس واُلفتِ خصوصی داشته وبیشتراوقات باهمدیگربه عیش ونوش می پرداختند. توجّه ِ بیش ازحدّ شاه شجاع به حافظ ونشاندن ِ اوبرصدرمجلس، زمینه ا ی مناسب برای حسادتِ حسودان واطرافیان فراهم ساخت وآنها نیزکه بیشتر وابسته به متشرّعین خودبین ِ حکومتی بودند دست به کارشده وبه فتنه گری پرداختندتا اینکه روابط ِ این دو به تیرگی گرائید. حسودان وفتنه گران به همین قانع نشده وبا دستآویز قراردادن ِ بسیاری از اشعار ابهام آمیزحافظ که ازظاهر آنها بوی کفر وخروج ازشریعت به مشام می رسید،اتهاماتِ ناروا به حافظ زده و درپی تکفیر وحتّا قتل او برآمدند! آنها تلاش بسیارنمودند تانظرشاه شجاع را نیزباخود همراه کرده وکارحافظ رایکسره کنند. چنین گویندکه شاه شجاع جانبِ حرمت نگهداشته وباقتل حافظ مخالفت ورزید. لیکن بافشار تندروها ودلواپسان ِ کینه توز،ناچاراً به تبعیدحافظ به یزد اکتفانمود تاآتش کینه ورزان فروکش نماید. حافظ انتظارنداشته که شاه شجاع تحتِ تاثیرمتشرّعین اورااز شیرازتبعیدکند! اوانتظارخمایت بیشتری داشت. دراین بیت بایادآوری مظلومیّتِ سیاووش، وضعیّتِ نامساعدِخودرابیان کرده وبه شاه شجاع کنایه می زند.شاه تُرکان: ضمن اشاره به افراسیاب، کنایه ازسرورو سالار خوبرویان( شاه شجاع ) است.مَظلمه: مظلومیّتمعنی بیت:شاه تُرکان(شاه شجاع)تحتِ تاثیر سخنان فتنه گران ومدّعیانِ دروغین قرار گرفته ومی خواهند خون ِ سیاووشی دیگر(حافظ) بیگناه بر زمین ریزند. شرم برکسی باد که ازداستانِ سیاووش عبرت نگرفته وبرآن سراست تاداستانی دیگررقم زند وتاریخ تکرار گردد!شاه تُرکان چوپسندید وبه چاهم انداختدستگیراَرنشودلطفِ تَهمتن چه کنم؟گرچه ازکِبر سخن بامن درویش نگفتجان فدای شکرین پسته ی خاموشش بادکِبر: تکبّر وخودپسندی،ناز ازروی اِفادهشکرین: نوشین، دراینجا چون روی سخن احتمالاً شاه شجاع است،"شکرین" شاعربودن ِ اورامی رساند.یعنی شعرهای شیرین می سراید."پسته ی خاموش" استعاره ازلبهای بسته است.این بیت نیزدرامتدادِ همان برداشت معنی می شود. به اینصورت که: در جلسه ای درحضور شاه شجاع، اتهاماتِ حافظ مطرح شده وشاه شجاع تحت فشارهای متعصّبین،باحالتی غضب آلود سکوت اختیارکرده واز روی دلگیری وکدورت با حافظ سخنی نگفته است.بااین احتمال معنی بیت:اگرچه (شاه شجاع) ازروی خشم وغضب با من ِ درویش سخنی نگفت (وازمن دلجویی نکرد) بااین حال من ازاودلگیرنیستم جانم فدای لبهای شکرریزش باد که ازبداقبالی من همچون پسته ی سربسته هستند. بگذرزکِبر ونازکه دیده است روزگارچینِ قبای قیصروطَرفِ کلاهِ کِیچشمم از آینه داران خط و خالش گشتلبم از بوسه ربایان بر و دوشش بادخط : موهای ظریفی که برگرداگردِ صورت (بناگوش وپشت لبها و...) می روید وازمنظرعاشق، نوعی زیبایی ودلربائیست.بَرو دوش: سروصورت وشانهدرادامه ی بیت قبلی،حافظ میزان ارادتش رانشان می دهد.چنانکه قبلاً نیزگفته شده،رابطه ی عاطفی اوباشاه شجاع فراترازرابطه ی شاه وشاعر می باشد،این رابطه بقدری عمیق است که وقتی ازاوتعریف وتمجید می کندچنان عاشقانه وعاطفی سخن می گوید که اگرکسی نداند روی سخن باکیست گمان می کند که مخاطبِ حافظ دختری چهارده ساله ی شوخ وشهرآشوب است که دل اورا ربوده وشیدای خودکرده است.!معنی بیت:چشمان من همیشه به سیمای اودوخته شده وهمچون آئینه ای زیبائیهای رخسار او (خال وخطش) راانعکاس می دهد. باتوجّه به کلمه ی "باد" معنی مصرع دوّم را هم می توان به شکل دعایی برداشت نمود: (ای کاش که لبانم فرصتِ بوسه زدن بر سروصورت وشانه هایش را پیدا می کرد) هم می توان به این صورت که : خوشحالم که لبانم همیشه این سعادت را داشته که برسرو صورتِ اوبوسه زند،معنی کرد. دل ودینم ،دل ودینم بِبُرد ستبَرو دوشش بَرودوشش بَرودوشنرگس ِ مستِ نوازش کنِ مردم دارشخون عاشق به قدح گر بخورد نوشش بادنرگس: چشمقَدَح: کاسه ای که دونفرراسیر گرداند.معنی بیت: چشمان مستِ مردم دارِمحبوب (شاه شجاع) ازروی بزرگواری وکرم همه راموردِ لطف خویش قرارمی دهد، اوحق دارد اگر خون عاشقانش راقدح قدح بخورد وآنهارا سربکشد،گوارای وجودش باد.خونم بخور که هیچ ملک باچنین جمالازدل نیایدش که نویسد گناه توبه غلامیِّ تو مشهور جهان شد حافظحلقه یِ بندگیِ زلفِ تو در گوشش بادحلقه ی بندگی: درقدیم اربان وصاحبان ِ قدرت،به منظور مشخصّ کردن وتثبیت مالکیّت،حلقه ای بانشان بخصوص، درگوش غلامان خود می بستند اشاره به این موضوع است. جالب اینجاست که حافظ ازروی اشتیاق واختیار این حلقه را درگوش خودمی بندد نه ازروی اجبارواکراه.معنی بیت: حافظ به دلیل آنکه چاکر و ارادتمند توست در جهان مشهور شده است، خدایا کاش حلقه ی غلامی ِ تو که ازحلقه های زلف توست از گوش او(حافظ) دور مباد.گویند شاه شجاع خوش سیما وخوش قدوقامت بوده وهمیشه موهای خودرا بلند نگاه می داشته، حافظ دراغلبِ غزلهایی که خطاب به شاه شجاع سروده به زلف وخال وخط اواشاره نموده است.گوش من وحلقه ی گیسوی یارروی من وخاک درمِی فروشداوردین شاه شجاع آنکه کردروح قُدُس حلقه ی اَمرش بگوش
جلیل Jalilomidi@yahoo.com
مهدی ابراهیمی
مهدی ابراهیمی
عباس مهدیان
Behzad Behzadi
طراحی سایت
مسعود
محمد علی
جمشید پیمان
پاسخی بیابیم: " پیر ما" در اینجا اسم معرفه است. بنا براین اگر حافظ مورد مواخذه قرار می گرفت باید به اصطلاح امروزی ها این " پیر ما" را لو می داد! و این با منشی که حافظ در شعر هایش از خودش نشان داده است متباین می شود!عقیده دارم حافظ در رابطه با کفر گوئی ـــ به اعتبار کفریات متعددش ـــ ظاهرن بیمی نداشته است. اما همیشه که کفر نمی گفته است؟ صدها برابر چند بیت کفرآمیزش، بیت های مبین اعتقاد و ایمانش به خدا ـــ با همه ی ویژگی های قرآنی اش ـــ سروده است. فکر می کنم این بیت جنجالی( دیگران جنجالی اش کرده اند!) یکی از همان بیت هائی است که در آن به ستایش خدای خودش پرداخته است. با این فرض،به نظر من در هر مصرع از این بیت به یکی از ویژگی های خاص الله یا صانع کل اشاره دارد: ویژگی نخست بَری بودن خدا از هر خطائی است. زیرا وجود هر خطائی ولو جرئی و کوچک موجب نقض صمدیت خدا می شود ، پس می گوید : " پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت"! اما در مصرع دوم اشاره به ستّار العیوبی خدا دارد که به قول سعدی : " پرده ی عصمت بندگان به خطای منکر ندرد"، بنا براین می گوید : " آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد" . در حقیقت ستایش می کند نظر پاک و خطا پوش خداوند را! نکته دیگر اینگه بعضی پنداشته اند پیر در حالی که می دانسته خداوند مرتکب خظا می شود، با بزرگواری آن را ندیده می گیرد و عیب پوشی می کند. این برداشت چند اشکال دارد؛ اشکال اول اینکه پیر را در عمل آدمی ریا کار نشان می دهد، زیرا خطای خداوند هم عرض و هم ارز خطای یک انسان نیست که محدوده و تاثیر قابل گذشتی داشته باشد. من اگر به کسی اهانت کنم او می تواند با بزرگواری آن را نادیده بگیرد و کار زشت مرا از دیگران پنهان دارد و مرا ببخشد. اما اگر نسبت به او مرتکب جنایت شوم و مثلن یکی از نزدیکانش را بکشم آیا آن را پوشیده می دارد؟ در این کیهان بی حد و مرز که در نظر خدا پرستان اگر هر چیزی یک میلیاردم میلی متر از جای خودش جدا شود نظم کل هستی برهم می خورد، آیا خطای خدا قابل پوشیدن است ؟ آنهم کسی بپوشاند ـــ حافظ یا پیرش ـــ که چندین جای دیگر با صراحت گفته است؛ نه می شود پنهان کرد و نه می شود نادیده گرفت! اشکال دیگر این است که اگر در مصرع دوم این حافظ است که به نظر پاک خطاپوش پیرش آفرین می گوید، باید پرسید او بر چه مبنائی می دانسته که پیرش از باب خطا پوشی گفته است که خطا بر قلم صنع نرفت، نه بر اساس اعتقاد راسخش به بری بودن خدا از خطا؟باری اگر حافظ را فقط منتقل کننده قول پیر در این بیت بدانیم می توان از مضمون بیت به این نظر هم رسید که : پیر اعتقاد دارد یکی از دلائل محکم برای بری بودن خدا از خطا، صفت خطا پوشی او است، پس افرین بر نظر پاک و خطا پوش اش باد!نوشته را اینگونه تمام می کنم که نه قصد دفاع از حافظ را دارم و نه می خواهم اثبات کنم او کفر می گفته یا نمی گفته است.حافظ در شعر هایش هم کفر گفته است و هم خالصانه ابراز بندگی در برابر پروردگارش کرده است. و این بیت برای من نمونه ای از ابراز بندگی توام با ستایش حافظ در برابر خدایش است:پیر ما گفت :" خظا بر قلم صنع نرفت ، آفرین بر نظر پاکِ خطا پوش اش باد"! در هر حال، تنها حافظ است که بطور قطعی و صد در صدی می داند چرا و به چه منظوری این بیت را سروده است، و به قول معروف: چون نیست خواجه حافظ، معذور دار مارا !
کاف دال
ملیکا
بهروز صفاییان حقیقی
بهروز صفاییان حقیقی
بلبل شوریده
کامیاب
محمد
nabavar
بیژن جعفری
نیکزاد
امیرالملک
محسن
خلیل انجمنی
سجاد
سید محمد
جانان
رامین
پاسخ می دهد که این موارد Disorder هستند یعنی از نظم طبیعی خارج شده اند مثلا انسانی که بصورت مادرزادی دچار سندرم داون Down (در قدیم معروف به مونگول) است کروموزوم شماره 21 او بجای آن که دو تا باشد سه تاست و موجب بروز اختلالاتی در رشد اندامی و ذهنی فرد می شود و بیشتر در حاملگی های سنین بالای 40 سال رخ می دهد. امروزه در همان اوان تشکیل جنین قابل شناسایی است. حال از زیست شناس سوال می کنیم نمی شود که هیچ خروج از نظمی رخ ندهد و آیا این گونه دنیا زیباتر نیست؟ جواب می دهد خیر. اساس زندگی موجودات زنده بر مواد وراثتی ژنتیکی است که مرتبا در معرض تغییر (جهش Mutation ) هستند و به دنبال همین تغییرات است که موجودات متنوع و جدید بوجود می آیند و اساس آفرینش بر تنوع است. در این تغییر و تحول موجودات آن ها که با شرایط زیستی کره زمین سازگارند باقی می مانند و بقیه از بین می روند. پس نظر متخصص با نظر مردم در این جا متفاوت است مردم خواهان یک دست بودن و سلامت همه افراد هستند زیست شناسان می گویند بدون گوناگونی حیات منقرض می شود.در علوم دیگر هم می توان مثال هایی دیگر آورد مثلا آیا بهتر نبود کل کره زمین آب و هوای معتدل داشت و همه جا سرسبز بود؟ نظر عموم مردم مثبت و نظر زمین شناسان منفی است باز بدون تنوع آب و هوایی بیش از نیمی از موجودات کره زمین از بین می روند و آب اقیانوسها به دلیل ذوب یخ های قطبی آنقدر بالا می آید که خشکی باقی نمی ماند.حال برگردیم به سخنان حضرت حافظ. ایشان در مقام مرید سخن مردم را با مراد در میان می گذارد آیا شما خطایی در آفرینش نمی بینی مراد می داند که خطایی وجود ندارد و دلیل آن ها را هم می داند اما نمی تواند سر پنهان را که فهمش نیاز به دانش بالایی دارد بر مراد که دانش اندکی دارد آشکار کند،سر پنهان است اندر زیر و بم فاش اگر گویم جهان برهم زنمپس بصورت سربسته می گوید که خیر خطایی وجود ندارد. مرید هم چون مراد را قبول دارد سخنش را خالص و پاک می داند و پیروی می کند اما چون از نظر عقلی (عقل عموم مردم) اقناع نشده بنا را بر آن می گذارد که مراد این موارد را خطا محسوب نمی کند و خطاپوش است اما بهر حال دیدگاه مراد پاک است و باید تبعییت نماید. عین همین موضوع در مراجعات روزانه ما به متخصصین مشاهده می شود که مثلا پزشک متخصص می گوید فلان کار را بکن اما بیمار بنابر معلومات اندک خودش فکر می کند دکتر اشتباه می کند حال بیمار مطیع با استناد به علم بیشتر دکتر در موضوع تبعییت می کند و به سلامت می ماند و بیماری که نظر خودش را برتر می داند سر پیچی می کند و ره به سلامت نمی برد. به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گویدکه سالک بی خبر نبود زراه و رسم منزل ها در محضر بزرگان ادب ایران زمین به ویژه حضرت حافظ و استاد سخن سعدی شیرازی باید زانوی ادب بر زمین نهاد و سخنان گهربارشان را به جان دل شنید.از خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم ماند از لطف رب
سعید اخیانی
دکتر محمد ادیب نیا
دکتر محمد ادیب نیا
امید
دکتر صحافیان
عظیم توکلی
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ مورد نظر در گروِ توضیح بیشتر در باره دو بیت نخست است پس بنظر میرسد اهمیت این دو بیت کمتر از بیت جنجالی سوم نباشد، صوفیان در روزگارِ گذشته معروف بودند به پر خوری چنانچه مولانا می فرماید؛ دیر یابد صوفی آز از روزگار زان سبب صوفی بوَد بسیار خوار جز مگر آن صوفیی کز نورِحق سیر خورد او فارغ است از ننگِ دَق و حافظ از تمثیلِ آن صوفی که بسیار خوار است بهره برده و می فرماید صوفی یا در اینجا سالکِ طریقتِ عشق از بادهٔ معرفت می نوشد و از سخنان و اشعارِ بزرگان و عارفان جرعه ای بر می گیرد تا به نورِ عشق روشن شود، که اگر او به اندازه از این باده بنوشد نوشش باد و گوارایِ وجودش، در غیرِ اینصورت اندیشه و فکرِ این کار یعنی باده نوشی و برخورداری از اشعار و سخنانِ عارفان و بزرگان را فراموش خواهد کرد، ابتدا کمی عجیب بنظر می رسد چرا که مگر نگفته اند تا می توانید از شرابِ عشقی که بزرگان بوسیلهٔ سخنانِ خود در جهان می افشانند بهره برید تا سرانجام به عشق زنده شوید؟
پاسخ این است که دقیقاََ چنین است اما عاشقِ جستجو گری که هر روز از شاخه ای به شاخه ای و از میخانه ای به میخانهٔ دیگر می پرد به نتیجه نخواهد رسید، بسیاری از سالکان و عاشقان چنین می کنند، یعنی هنوز آثارِ بزرگانِ وطنی و فارسی زبان را روخوانی هم نکرده اند اما می خواهند از فلسفهٔ یونانِ باستان هم سر درآورند، فلسفهٔ مارکس و هگل، یا هایدگر و نیچه هم برایشان جذاب است پس باید آنها را هم بخوانند، کمی هم شکسپیر بد نیست و خوب است بدانیم بودا و برهما هم چه گفته اند، چند بیت شعر از گوته هم شاید به کارمان بیاید، حافظ اینچنین مِی خوارگی را پرخوریِ صوفیانه می داند که سرانجامی جز فراموشیِ منظورِ اولیه از باده نوشی و درنتیجه ناکامیِ سالک و رهپویانِ راهِ عاشقی را به همراه نخواهد داشت. به کویِ میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشهٔ خطا دانست آنکه یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد در بیتِ قبل فرض را بر این گرفتیم که منظور از مِی همان شرابی ست که فهم و بکار بردنِ ابیات و اشعارِ عرفا و بزرگان انسانِ عاشق و جستجو گر را مست می کند، پس حافظ می فرماید اگر سالکِ طریقِ عاشقی بتواند جرعه ای از این دریایِ مِی را از دست بدهد و علیرغمِ میلش از خیرِ آن بگذرد، در کارِ باده نوشی موفق خواهد شد و آنگاه در ادامه دست با شاهدِ مقصود او را در آغوش می گیرد یا بعبارتی می تواند به وصالِ معشوقِ ازلی که منظورِ اصلیِ سالک از این باده نوشی ست برسد، اما منظور از اینکه جرعه ای مِی را بتوانیم از دست دهیم این است که برای مثال در دورهٔ باده نوشیِ خود به مطلبی از فیلسوفی بر می خوریم که برای ما نامفهوم است و درونش تناقضی وجود دارد یا عارفی شعری سروده است که یا در کتابتِ آن اشتباهی رخ داده است و یا با الفاظی بیان شده که معنیِ درستی از آن بیرون نمی آید، حال ما دو راه در پیش داریم، یا اینکه از خیرِ جرعهٔ شرابِ این شعر گذشته، وقتِ خود را تلف نکنیم و عطایش را به لقایش ببخشیم و آن جرعه را از دست داده، به دیگر مطالبِ دریای مِیِ بزرگان بپردازیم و یا اینکه ماهها و سالها درگیرِ آن باشیم و بخواهیم آن را به هرشکلِ ممکن و بوسیلهٔ ذهنِ خود بفهمیم و معانیِ مختلفِ عجیب و غریب از آن استخراج کنیم. پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد حافظ در ادامه می فرماید که پیرِ او گفته است خطا بر قلمِ صنع نرفت، باید گفت پیرِ ما یعنی حافظِ جان نیز چنین گفت که؛" نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش / که من این مسئله بی چون و چرا می بینم" پس پیرِ حافظ نیز سخنی کاملن سنجیده و درست گفته است و " عارفان بر سرِ این رشته نجویند نزاع" ، اما در مصرع دوم حافظ با رندی و زیرکی معمایی طرح می کند که صدها سال است محققان و حافظ شناسان مقالات و کتابها در تفسیر و معنیِ این مصرع نوشته اند و هر یک به فراخورِ حال به شرحِ آن پرداخته اند و خواهند پرداخت اما در حقیقت آب در هاون کوبیده اند و وقتِ گرانبها را تلف می کنند، زیرا از این مسئله غفلت شده که حافظ به عمد چنین نکتهٔ انحرافی را معما گونه بیان کرده است تا گفته هایِ خود در دو بیتِ پیشین را تبیین و اثبات کند، درواقع نه خطایی در آفرینش نشده است که پیرِ حافظ قصدِ پوشاندنش را داشته باشد و نه پیر یا دیگری خطا کرده است، چنانچه حافظ و دیگر بزرگان بارها تاکید کرده اند صنع و آفرینش همانگونه که باید و بهترین صورتِ ممکن رقم خورده است و همانی ست که باید می بود. البته واضح است که منظورِ حافظ فقط سعیِ ما در فهمِ این بیت یا مصرع نیست و نه تنها شرح و تفسیرهایی که برآمده از ذهن و تصوراتِ ما انسانهاست و بر آثارِ بزرگان می نویسیم (بی آنکه از این دریایِ شراب جرعه و یا جامی برگیریم و بهره ای ببریم)، بلکه بسیاری از علوم که دانستن و یا ندانستنِ آنها نه تاثیری بر کیفیتِ مادی و رفاهِ زندگیِ ما می گذارند و نه کمکی به معرفت و شناختِ ما از خود و جهان می کنند نیز مورد نظر می باشند، مانند اینکه آیا یوفو هاحقیقت دارند یا در کهکشانهایِ دیگر حیات و زندگی وجود دارد یا خیر و آیا فلان ستاره چند میلیون سالِ نوری با زمین فاصله دارد و حتی علومی مانندِ اینکه معراجِ حضرتِ پیامبر روحانی بوده است یا جسمانی و هزاران کتابی که در بارهٔ اینچنین موضوعاتی توسطِ غزالی ها و فخرِ رازی ها نوشته شده اند، هیچ یک نقشی در منظورِ اصلیِ حضورِ انسان در جهان یعنی درآغوش گرفتنِ شاهدِ زیبا روی مقصود ایفا نمی کنند. شاهِ ترکان سخنِ مدعیان می شنود شرمی از مظلمهٔ خونِ سیاووشش باد تلمیحی به داستانِ اسفندیار وسیاوش که هر فارسی زبانی آنرا خوانده و یا شنیده است. در آن داستان فردوسیِ بزرگ سیاوش را تمثیلی از انسان و فرزندِ پادشاهِ عالم یعنی خداوند در نظر گرفته که شاه او را برایِ جنگ با اسفندیار که تمثیلِ پادشاهِ فلک و این جهان است بسوی او گسیل می دارد، در این لشگر کشی رستم که نمادِ خردِ انسان است او را همراهی می کند اما سیاوش علیرغمِ هشدارِ کیکاووس فریبِ روزگار یا اسفندیار را خورده و دلخوش می شود به عهدِ او، چنانچه غالبِ ما انسانها چنین می کنیم و دل به عهدِ این جهان در خوشبختیِ موعودش می بندیم و بدونِ اینکه از عاقبتِ تلخِ سیاوش عبرت بگیریم شهری آباد و زیبا (همچون سیاوش گِرد) برای خود ساخته و در آن اقامت می کنیم درحالیکه همهٔ این شکوه دولتی مستعجل و ناپایدار است، پس حافظ با پیوندِ این داستان به داستانِ خود و در ادامهٔ بیتِ قبل همهٔ ما که در پیِ شرح و بیانِ ذهنی از بیتِ قبل هستیم را سیاوش هایی می داند که با فریبِ مدعیان یا اطرافیانِ شاهِ ترکان بیگناه در چاهِ ذهن افتاده و سپس با اتلافِ وقت و انرژی، عمری را صرفِ شرح و بیانِ چنین ابیاتی می کنیم، در حالیکه شاهِ ترکان با خونسردی سخن و روایت هایِ گرسیوز و دیگر مدعیانِ و همچنین تفسیرِ ما را از اینگونه ابیات و جرعه هایی که باید از دست می دادیم می شنود و در نهایت نیز جانِ ما را می گیرد، پس حافظ می فرماید شرم بر او( آن شاهِ ترکان) باد که می شنود و دَم بر نمی آورد و اجازه می دهد انسانِ سیاوش سرشت تحلیل و تفسیرِ ناصواب داشته باشد و تا قیامت بر این بیتِ ناقص شرح نوشته، عمر خود را تباه کند، مظلمه یعنی دادخواهیِ این مظلومیت و ظلمی که بر انسان یا سیاوش که مهمانِ این جهان است رفته است. اما آیا شرمِ این مظلمه براستی تنها بر شاهِ ترکان و فلک است یا از حافظ نیز بایستی دادخواهی کرد که با مطرح کردنِ چنین معمایی موجبِ ریخته شدنِ خونِ پاک نهادِ سیاوشان شده است؟ گرچه از کبر سخن با من درویش نگفت جان فدای شکرین پسته خاموشش باد حافظ می فرماید بله، اگر دادگاهِ عدلِ الهی بر پا شود از او هم دادخواهی می شود اما حافظ درویش است، یعنی بینیاز از فهم و گشایشِ رموزِ چنین معماهایی می باشد، پس زندگی یا خداوند از کبر و بزرگی که دارد سخنی با حافظ نگفت و او را بازخواست و ملامت نکرد چرا که می داند قصدش از بیانِ این مطلبِ مهم بیدار کردنِ انسانها ست، پس جان فدایِ او باد که پستهٔ دهانش بسته است اما گویاتر از هر دهانی ست و سخنش شکرین تر از هر سخنی. چشمم از آینه داران خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد چشم در اینجا یعنی جهان بینی و نظر گاهِ انسان به هستی، آینه داران کسانی بودند که آیینه ای در مقابل پادشاهان یا زیبا رویان میگرفتند تا هرازگاهی شاه یا دلبر جمال خود را در آن مشاهده کند ، پس حافظ آرزو میکند حال که همچنان خداوند با نظر لطف و مهربانی به او نظر میکند، او یا انسان نیز آنچنان جهان بینی و نگرشی به هستی یابد که خداوند خط و خال یا زیبایی خود را در نگاه انسان به هستی ببیند ، یعنی تمایزی بین نگاه خداوند و انسان به جهان وجود نداشته باشد و این همان مُقام یا رسیدن انسان به وحدت با خداوند و لحظه در آغوش کشیدن شاهد مقصود و لحظه ربودن بوسه از بر و دوش حضرتش میباشد، نگاه خداوند سراسر مهرورزی و عشق است، پس چنین انسانی نیز از خشم و کینه، خساست و کم بینی، انتقام جویی و تنفر و تند خویی و امثالِ آن تهی و صفات خداوندی جایگزینِ آن صفاتِ پست میگردد که همه لطف است و شکرین . نرگسِ مستِ نوازش کنِ مردم دارش خونِ عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد حافظ ادامه می دهد نرگسِ مستِ حضرتش که نوازش گر است و با چشم و نظرِ لطف مردم داری می کند اگر هم با مظلمه و دادخواهیِ سیاوشان بخواهد خونِ عاشقی چون حافظ را قدح قدح هم بخورد نوشش باد و او نه تنها ترسی به دل راه نمی دهد، بلکه با اشتیاق به این فرجام خواهی تن در می دهد. خون در بیشترِ آثارِ بزرگان تمثیل و کنایه از دردِ آگاهانه است که عاشقان باید تحمل کنند تا ندانستن را بیاموزند و همچون فرشتگان بگویند لا علمِ لنا، یعنی ما هیچ نمی دانیم، پس حافظِ عاشق نیز با اشتیاق به زندگی اجازه می دهد تا خونِ دلبستگی به عِلمش را بریزد، آن هم قدح قدح و به یکباره و تنها در اینصورت است که به غلامیِ خداوند مشهور می شود. به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد حلقه بندگی زلفِ حضرت دوست همان کمر همت بستن برای جرعه افشانی بر تشنگان عشق حضرتش میباشد که در قالب این غزلهای انسان ساز به جهانیان ارائه میکند و به همین سبب است که حافظ را در سراسر جهان به غلامیِ حضرت دوست می شناسند، گوش در حلقهی زلفِ معشوق کردن همان در آغوش گرفتن شاهدِ مقصود و بوسه بر بر و دوشش را نیز تصویرسازی می کند.
امیرحسین
نادر ریاضی
سید عباس حسینی
محمد علی کبیری
سیّد محس سعیدزاده
مجید کاظم زاده