
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۰۹
۱
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
۲
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
۳
سویِ منِ وحشیصفتِ عقلرمیده
آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد
۴
دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست
وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد
۵
فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
۶
چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
۷
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
تصاویر و صوت








نظرات
ناشناس
پاسخ: در نسخهٔ قزوینی در متن «دیر است» آورده و در حاشیه گفته: چنین است در خ، ق و ل. در غالب نسخ: دیریست.مطابق این نسخه تغییری داده نشد.
مجیدباهر
امین کیخا
میم.ت
سعید
روفیا
فرهاد
خان احمدی
میثم
عین. ح
پاسخ به دوستی که پرسیدن وزن شعر مستفعل مستفعل مستفعل فعلن است، عرض میکنم که با اینکه از نظر موسیقایی درست میفرمایید، از نظر رعایت موازینی که در دانش عروض وجود داره، این شعر از زیرمجموعههای بحر هزج است و وزن آن مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن است.
رضا
r
برگ بی برگی
پاسخی به درخواستهای او داده نشد ، در قدیم پیکها افرادی بودند که دوندگان دویِ ماراتون به گردِ پایشان نمی رسیدند و از کوهساران و راه های صعب العبور گذشته ، بسرعت پیغامِ شاهان را به مقصد می رساندند ، حافظ عارفانِ بزرگ را به پیک هایِ مخصوصِ شاهی مثال می زند که با اشتیاق و سرعتِ بالا مفاهیم و پیغامهای زندگی را از سوی خداوند به انسانها می رسانند، او در غزلی دیگر نیز از این غیبت طولانیِ پیک و نغمه سرایانِ شاهی شکوه می کند : صد هزاران گل شکفت و بانگِ مرغی بر نخاست عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد سوی منِ وحشی صفتِ عقل رمیده آهو روشی، کبک خرامی نفرستاد حافظ انسان را وحشی صفت می داند ، یعنی مادام که به زندگی یا اصلِ خود وصل نشود ثبات و آرامشی نخواهد داشت ، هر دم به سو و جهتی رفته، گاه از چیزهای مادی طلبِ آرامش و امنیت دارد و گاه با خودنمایی از دیگران طلبِ اعتبار می کند، گاهی نیز فرزندانِ موفقِ خود را برای اخذِ تاییدِ دیگران وجه المصالحه قرار می دهد ، گویی عقل از او رمیده و پاک دیوانه شده است، در مصراع دوم چاره کار را آهو روش و کبک خرامی می داند تا او را سرِ عقل بیاورد ، کنایه از سالک و پیرِ طریقتی که آهوی گریز پا، زیبا و وحشیِ خویشِ اصلیِ انسان را به او بنماید و سپس همچون کبک بخرامد تا انسان چگونگی راه رفتنِ عاشقانه در مسیرِ درستِ زندگی را از او بیاموزد . دانست که خواهد شدنم مرغِ دل از دست وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد حافظ میفرماید آن شهسوار که عالمِ به غیب و اسرارِ درونی ست بخوبی می داند که اگر پیک مخصوصی را با پیغامهای نو و خلاقانه بسویش بفرستد ، او و دیگر عاشقان بواسطه فطرت و ذاتِ خدایی که دارند مرغِ دلهاشان هوای سیمرغ می کند و عاشقانه بسوی آشیانه و خانه اصلیِ خود پرواز خواهند نمود ، در مصرع دوم خط علاوه بر معنی نوشته و پیغام ، بیانگرِ زیبایی و خط و خالِ آن یگانه شهسوار و پادشاه عالم نیز هست که سلسله و زنجیری ست برای بر بند کردنِ عاشقان، حافظ میفرماید اما با این همه او مصلحت ندیده که آن پیکِ مخصوص و پیرِ راهنمایی را بفرستد تا با وصفِ خط و خالش دامی بر عاشقانش بسازد، حافظ در ابیاتِ پایانیِ غزل به علت می پردازد هرچند کارِ شهسواران دلیل و برهان نمی خواهد . فریاد که آن ساقیِ شکر لبِ سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد در این بیت حافظ بار دیگر تاکید می کند که آن پیغامهایِ بیدار کننده و زندگی بخش در واقع شرابِ عشق هستند که آن شهسوار ِ ساقی مرام ، با لبانِ سرمست و شکرینِ خود برای بشریت می فرستد تا کامِ همه انسانها را به آن شیرین و لبریز از شادی و نشاطِ زندگی کرده ، از همه غمها رهایی بخشد ، اما دریغ و فریاد که با وجود عالم بودنِ آن ساقیِ کوثر و فراوانی به این نکته که بشریت خُمارِ چنین جامهای شرابی ست تا از درد و غم رهایی یابد ، اما افسوس که حتی یک جام نیز نفرستاد. چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد این بیت
پاسخی ست به این سؤال که مگرنه اینکه آن دلدارِ شهسوار در پیغامی فرموده است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، پس چگونه است که با صدها نامه نیز پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد، غالبِ ورود کنندگانِ راهِ معنوی، سالکان یا بهتر که بگوییم زاهدانی هستند که با وسیله و اسباب های ذهنی خداوند را می خوانند و طلب می کنند، در نتیجه پس از اندک زمانی با اندک پیشرفتِ معنوی خود را صاحبِ کرامات و دارای مقاماتِ معنوی میبینند، اجازه دستبوسی به مردمان می دهند و خود را تافته جدا بافته ای می بینند که موردِ عنایتِ خداوند قرار گرفته و مستجاب الدعوه شده اند، اما درواقع خداوند چنین مطلبی را تایید نکرده، هیچ خبری هم از هیچ مقامی برای وی نخواهد فرستاد زیرا همین لاف زدنِ او مؤید تظاهر به عبادات ذهنی برای خدای ساخته ذهن خود است، پس حافظ میفرماید با چنین اسبابهای متوهمانه و زهدِ ریاکارانه هرگز نه مقامِ پیک بودن به چنین انسانی تفویض می شود و نه حتی پیغام و سلام و کلامِ زندگی را که بر بزرگان فرستاده است می شنود، و حافظ با شکسته نفسی و فروتنی آن لافهای کرامات را به خود نسبت می دهد تا زاهدانِ دوران رنجیده خاطر نشوند . حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد پس حافظ میفرماید حتی اگر رندِ عاشقی صادقانه نامه نوشته و او را بدون اسباب و وسیله و تنها با شرحِ صدر و باز کردنِ فضای درون بخواند ولی بازهم خداوند توجه و عنایتی نکند بازخواست و مطالبه خلافِ شرطِ ادب است زیرا که او شاه است و پوینده راهِ عاشقی غلام ، پس غلامی ضعیف چگونه می تواند برای شاه تکلیف معین کند ، کاری که ما انسانها که هزاران بار از مرتبه و مقامِ غلامیِ آن شهسوار دور هستیم انجام می دهیم و با بی ادبی تمام بوسیله دعاهایی که برآمده از ذهنیتِ متوهمانه هستند مطالباتِ بسیار زیادی از او داشته ، با تعجیل درخواستِ اجابتِ سریع می کنیم ،، مولانا نیز در این رابطه میفرماید؛ بس دعاها کو زیان است و هلاک / وز کرم می نشنود یزدانِ پاک
دکتر صحافیان
ابو سعید
در سکوت
قطره بقایی
فرهاد
آرشام آتش زر
Maziar Zeighami
رضا آذرآیین
سیّد مبین محدثی