
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۲۱
۱
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
۲
حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
۳
دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد
۴
لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد
۵
به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد
۶
چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دورانْ ناتوانیها، بسی زیرِ زمین دارد
۷
بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟
۸
صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد
۹
و گر گوید نمیخواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد
تصاویر و صوت








نظرات
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
علی کریمی
علی کریمی
علی کریمی
پاسخ آمده باشدحال اینکه بار اول استاگر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلسبگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
علی کریمی
ساغر
کمال
نامbi
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
سینا حلمی
نیکومنش
رضا
برگ بی برگی
پاسخ دهد حافظ عاشق است ، اما مفلس و بدونِ اندوخته هایِ معنوی ست به او یادآوری کنید که هر سلطانی یک گدایی را به مجلسِ خود بار داده و او را موردِ لطفِ خود قرار می دهد ،پس او را نیز که ضعیف و نحیف است به حضور بپذیر، باشد که گدایِ راه نشین و عاشقی حقیقی گردد .
مصطفی
دکتر صحافیان
پاسخ داد که عاشق بیچاره ای چون حافظ نمی خواهم، بگویید هم نشین سلطان، فقیری صاحب مقام است(بیت۱: عاشق هم نشین پادشاهی است و پادشاه هم نشین فقیر؛ نتیجه می دهد که فقر-نخواستن که سبب خاطر مجموع می شود- پادشاهی است) دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی
در سکوت