حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۲۷

۱

روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد

پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

۲

گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم

خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد

۳

تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من

آینه دانی که تابِ آه ندارد

۴

شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت

چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد

۵

دیدم و آن چشمِ دلْ‌سیه که تو داری

جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

۶

رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات

شادیِ شیخی که خانقاه ندارد

۷

خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک

طاقتِ فریاد دادخواه ندارد

۸

گو برو و آستین به خونِ جگر شوی

هر که در این آستانه راه ندارد

۹

نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت

کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟

۱۰

حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب

کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 216
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 87
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 75
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 83
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 187
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 132
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۶۴
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۶۶
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۴۸
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۰۵
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۰۱
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۶۲
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۸۴
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۱۳۴
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
آوای شعر پارسی :
اسماعیل فرازی کانال سکوت :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :
سارنگ صیرفیان :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۷/۱۰/۱۲ - ۰۹:۴۳:۰۱
«دیدم و» آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه ندارددر حواشی دیوان حافظ ذیل «دیدم و» چنین آمده:دیدم و: دیدم + و ، این ترکیب که ظاهراً معنی «حاصل» و «نتیجه» می‏دهد در دیوان خواجه چند بار تکرار شده، مرحوم غنی نیز به این نکته پی برده و یادآور شده که خواجه در چندین غزل آن را به کار برده است (ق غ - 115 و 119).-نمونه‏ی دیگر:دفتر دانش ما جمله بشویید به میکه فلک «دیدم و» در قصد دل دانا بود
user_image
ُ
۱۳۸۷/۱۰/۱۳ - ۲۰:۱۱:۵۸
موضوع : دیدم وهمین واژه در بعضی از نسخه ها متفاوت است:نسخه ی ستایشگر: دیدم آننسخه ی فرهاد: دیده ام آننسخه ی انجوی: دیده ام آنظاهرا این تغییرات و تصرفات از طرف مصححان و نساخان انجام گرفته است.
user_image
خسرو یاوری
۱۳۹۰/۱۰/۰۸ - ۱۵:۱۳:۳۲
سلام : 1- ابیات چهارم و پنجم دارای قافیه تکراری هستند و لذا اشتباه است . البته در برخی چاپ ها بیت چارم وجود ندارد. از جمله کتاب نسخه ی قزوینیبا تشکر
user_image
امیر
۱۳۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۵:۲۰:۴۴
با سلامنگاه داشتن به دو معنی مختلف استفاده شده استیکی نگاه کردن و دیگری نگهداری کردن لذا شاید بی اشکال باشد
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۵/۱۹ - ۰۷:۲۲:۴۵
در بیت ششم این غزل .رطل گرانم ده ای پیر خرابات ...شادی شیخی که خانقاه ندارد :در مصرع اول با وجود کلمه مرید به معنای دوستدار و ارادتمند اولا این مصرع در خواندن روانی و خوانایی سایر ابیات را ندارد ودوما به لحاظ معنایی گرفتن رطل گران از دوستدار و خواهان خرابات دودور از ذهن و غریب به نظر میرسد به نظر :اگر کلمه مرید با پیر جایگزین گردد هم به لحاظ وزنی و روان بودن بیت در خواندن و هم به لحاظ معنایی درست تر میباشد ظاهرا و تحقیقا به نظر حقیر رطل گران را از پیر خرابات میگیرند:رطل گرانم ده ای پیر خرابات ... شادی شیخی که خانقاه ندارد
user_image
بابک
۱۳۹۳/۱۲/۲۵ - ۰۸:۳۲:۱۹
سلام منظور از "دود دل من" در مصراعتا چه کند با رخ تو دود دل منچیست؟
user_image
تردید
۱۳۹۴/۰۶/۱۱ - ۰۷:۵۸:۱۴
ساقی اگر شرب ناب به ما رساند لطف و کرم بی حساب به ما رساند در پس هر گفتگو زآینه ی چشم بانگ هزاران عتاب به ما رساند جمله حسد می برند بر لب لعلش تا که دو لب را چو آب به ما رساند بوسه و پیمانه را از سر صدقشبهر دو کار ثواب به ما رساند بنده ی آن درگهم کز در بخشش عفو به رسم عقاب به ما رساند
user_image
سهیل قاسمی
۱۳۹۵/۱۰/۱۵ - ۱۶:۱۳:۲۹
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد:1-طرفداری (جانبداری) هیچ آشنا ئی را نمی کند.2- به سویِ (جانبِ) هیچ آشنا ئی نگاه نمی کند.3- نگاه اش را از هیچ آشنا یی دریغ نمی کند. (به همه نگاه می کند!) خودم دیدم! آن چشم دل سیه (1- مردمک، 2- سنگدل) تو، از نگاه کردن به هیچ آشنایی دریغ نکرد و به همه نگاه کرد!رطل ِ گران ام دِه ای مرید ِ خراباتشادی شیخی که خانقاه نداردشادی شیخی که ... در اصطلاح امروز: به سلامتی یِ شیخی که...
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۲۴ - ۰۸:۳۱:۱۹
خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارد...
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۵/۰۴ - ۰۵:۳۷:۵۷
@حمید رضاظاهرا معنی "دیدم و" میشه " دیدم که"(= چنین متوجه شدم /فهمیدم که).
user_image
رضا
۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۷:۳۵:۰۷
روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو گل رونق گیاه نداردطلعت : روی ،رخسارمعنی بیت: ای معشوق، روشنایی وگیرایی ِ رخسارتو راماه ندارد توازماه نیززیباتری، گل باآن همه لطافت وزیبایی درقیاس با گل روی تو،ازگیاه نیزکمتراست.عارضش رابه مثل ماهِ فلک نتوان گفتنسبتِ دوست به هربی سروپا نتوان کردگوشه ی ابروی توست منزل جانمخوشترازاین گوشه پادشاه نداردمعنی بیت: گوشه ی ابروی دلکش تومنزل آسایش وآرامش جان عاشق من است. باصفاترازگوشه ی ابروی تو، حتّاپادشاه نیزندارد.عمری گذشت تابه امید اشارتیچشمی بدان دوگوشه ی ابرونهاده ایمتا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه نداردرخ منوّردوست به آینه تشبیه شده است. شاعربازبانی عاشقانه به معشوق بی تفاوت خویش هشدارمی دهد که هوای عاشقان خودراداشته باشد وگرنه....معنی بیت: تا چه پیش آید وچه نتیجه ای حاصل گردد ببینیم دودِآه دل عاشق من که ازعشق تودرسوز وگدازاست با آئینه ی رخسارتوچه خواهدکرد. ای محبوب می دانی که آئینه تاب وتحمّل آه ودود دل راندارد وزودکدر وتارمی گردد پس قبل ازاینکه این اتّفاق رخ دهد دل عاشقان خودرابدست آور.مکن کزسینه ام دودِ جگرسوزبرآید همچودود ازراه روزنشوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفتچشم دریده ادب نگاه ندارد"گل نرگس" درادبیات عاشقانه کنایه ازچشم معشوق است لیکن دراینجا گُستاخی نموده ودربرابرچشم معشوق دست به خودنمایی زده است.معنی بیت: گستاخی نرگس رانگاه کن که در حضور توجرات شکفتن پیدا کرده است. نرگس عجب بی حیاییست که درمحضرتوادب رامراعات نمی کند.نرگس طلبد شیوه ی چشم توزهی چشممسکین خبرش ازسر ودردیده حیانیستدیدم و آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه نداردمعنی بیت: بارها به تجربه به چشم خویش دیده ام که توباآن چشمانِ سیاه وجفاکاری که داری جانبِ حرمتِ هیچیک ازآشنایان وعاشقان رانگاه نمی داری وهمه رامی آزاری.برآن چشم سیه صدآفرین بادکه درعاشق کشی سحرآفرین استرَطل گرانم ده ای مُرید خراباتشادی شیخی که خانقاه نداردرَطلِ گران : پیاله وپیمانه ی بزرگ وسنگینمرید خرابات: ای کسی که ارادتمند خرابات ودست اندرکارمیخانه هستی.شادی شیخی که: به سلامتی شیخی کهخانقاه: مکان عبادتگاه صوفیان، درقدیم رسم براین بوده که هرکس که دارای موقعیّت های اجتماعی بوده، عدّه ای را دورخودجمع کرده وخانقاهی برپا می نمود واز اینطریق به کسب شهرت و اعتبار ونام می کرد. خانقاه ندارد: در بند خانقاه ونام ونشان نیست.معنی بیت: ای کسی که دستی درخرابات(میکده) داری برای من پیمانه ای بزرگ وپُرازشراب بیاور تابسلامتی شیخی بنوشم که دربندِ خانقاه ونام ونشان واعتباراجتماعی نیست.منم که گوشه ی میخانه خانقاه من استدعای پیرمغان وردِ صبحگاه من است.خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارددادخواه: کسی که شکایتی دارد وحق خودرامی طلبد.معنی بیت: ای دل بی تابی مکن خون بخوروهیچ شِکوه وگلایه مگوی که آن معشوق بسیار دل نازک است و فریادهای شِکوه وگلایه را نمی تواندتحمّل کند.حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریاربرو ازدرگهش این ناله وفریادببرگو برو و آستین به خون جگر شویهر که در این آستانه راه نداردآستین به خون جگر شستن: خون خوردن و خون گریستن و با آستین خود اشک خونین پاک کردن.معنی بیت: طریق عشق طریقی شگفت انگیز ومتفاوت است هرکسی نمی تواند دراین طریق گام برداشته ویا دوام بیاورد. بگو به هرکسی که قصد دارد دراین جاده قدم بگذاردوبه سوی سرمنزل مقصود حرکت کند باید خون دلها بخورد وآنقدرخون گریه کند که ناگزیرشود باآستین خود اشک خونین پاک کند وآستین اش باخون شسته شود.زآستین طبیبان هزارخون بچکدگرم زتجربه دستی نهندبردل ریشنی من تنها کشم تطاول زلفتکیست که او داغ آن سیاه نداردتطاول: تعدّی وتجاوز، گردنکشی ونافرمانی،دست درازی. آن سیاه: آن زلف سیاعمعنی بیت: تنها من نیستم که قربانیِ گردنکشی زلف توشده ودل وجانم به یغما رفته است، چه کسی سراغ داری که همانند من قربانی نشده باشد وداغ آن زلف سیاه بردل نداشته باشد؟ززیرزلف دوتا چون گذرکنی بینیکه ازیمین ویسارت چه بیقرارانندحافظ اگر سجده ی تو کرد مکن عیبکافرعشق ای صنم گناه نداردمعنی بیت:ای معشوق، حافظ اگرتوراسجده کردخُرده مگیر ،هیچ اشکالی ندارد برای کسی که طریق عشق رابرگزیده،ازدین خارج شده وکافر محسوب می شود گناه معنایی ندارد سجده کردن بربُت ازسوی کافرشگفتی ندارد.حافظا سجده به ابروی چو محرابش بَرکه دعایی زسرصدق جزآنجا نکنی
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۰۳/۰۴ - ۲۲:۲۶:۰۷
بیت ششم شیخی که خانقاه ندارد اشاره ای به خود حضرت حافظ است
user_image
مهدی ابراهیمی
۱۳۹۸/۰۵/۲۹ - ۱۶:۲۴:۴۲
-..-..-آینه دانی که تابِ آه ندارد"حافظ"او اندر چَشمه‌ی تَرِ زبان هَزار بار تن و جان شُسته و پی به ریشه‌هایِ آن بُرده وَزان رو‌ست که خوَشتر نِشَسته است یک دو بیت بالا تَر آن‌جا که در قصد و نیَّتی می‌سازد و می‌‌نازد و می‌راند تا بدان جا که می‌دانی...گوشه‌ی اَبرویِ تُست مَنزلِ {(جا(نَ)م)}{خوش(تَر)} ازین گوشه {پادش(اه)} ندارد "..تن‌ها اوست که تا این حدّ و اندازه دست در رگ و جانِ حروف و لُغات کرده و شیرینِ شِکر‌وَش بُرده‌ست._____.در خوش‌ تَریِّ پُرچینِ دامنِ چَشم به اندریِّ زبان‌َش باشیم، آن‌جا که به چکّانیَّ اَشکِ شور در نِشستَنگَهی، رهِ به لبِ و دهانِ شیرینِ یار بُرده‌ است و سایبانِ اَبرُوی نیز به ابرُوانِ نازنین‌ِ دوتایَ‌ش در کار و بار می‌کَشد، ورنه آن خسرُوِ شیرین‌دَهنان در آن گوشه‌ی جان هیچ‌کاره نیست و آن آهِ پادشاهِ فرهادوارَش نیز...[شورِ شیرین مَنَما (تا) نَکُنی فرهادم]..خیز و بالا بِنَما ای بُتِ شیرین‌حَرَکات"حافظ"
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۱/۲۳ - ۲۲:۱۳:۰۶
روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو، گُل رونق گیاه نداردطلعت یعنی زیباییِ رخسار و رونق نیز به همین معنی آمده است، گُل در اینجا کنایه از انسان است با همه ابعاد وجودی، و مخاطب زندگی یا خداوند است که همه نور است و درخششی زیبا که حافظ می‌فرماید حتی ماه با همه زیبایی که دارد از چنین درخشش و روشنی بی بهره است، و گُل یا انسان در بدوِ ورود به این جهان که نور و رونقِ خود را از آن یگانه طلعتِ زیباتر از ماه دارد و امتدادِ آن نور است اما در برابرِ آن نورِ مطلق بسیار ناچیز و چیزی بیشتر از هُشیاریِ گیاه نیست که قابلیتِ آنرا دارد تا با پرورش به مراتبِ بالاتر و فوقِ انسانی نیز دست یابد، ملا صدرا این امکانِ رُشدِ تدریجی را حرکتِ جوهریِ روحانی نام گذاری کرده و بطورِ مبسوط به آن پرداخته است.  گوشه ابروی توست منزل جانمخوشتر از این گوشه پادشاه نداردحافظ در ادامه بیت قبل می‌می‌فرماید اما جانی که امتدادِ جانان است و در قالبِ جسم و فرم درآمده است در بدوِ ورود به این جهانِ مادی در گوشه ابرو یا کَنَفِ حمایتِ جانان قرار می‌گیرد و خوشتر یا شادتر و ایمن تر از چنین مکانی برای هیچ پادشاهی قابل تصور نیست، یعنی طفل یا گُلِ نو شکفته با دیگر ابعادِ جسمانی و هیجانیِ خود در زیرِ چترِ زندگی به همه امکانات زیست در این جهان دست می یابد که اولینِ آن حمایتِ همه جانبه مادر است که اگر عشقِ او به فرزند نبود و خداوند اینچنین محبتِ طفل را در دلِ مادر قرار نداده بود امکانِ رُشد این گُلِ نورسته در جهان بوجود نمی آمد و هیچکس ، و چه بسا پدر گوش به فرمانِ پادشاهیِ طفل نمی‌بودند. تا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه ندارد اما دلِ این نوگُل همراه با رُشدِ جسمانی که دارد بتدریج روشنیِ برگرفته از آن نورِ کل را از دست داده و دودآلوده می گردد، و این دودآلودگی و هشیاریِ جسمی که از ضروریاتِ اولیه زیستِ در این جهان است را طفل از انسانهایِ پیرامونِ خود می آموزد و آن نیز نوعِ دیگری از حمایتِ زندگی و گوشه نشینیِ در ابروی حضرتِ دوست یا زندگی می‌باشد تا طفل از طریقِ خرد و عقلِ معاشِ خود بتواند به زندگیِ خود در این جهانِ مادی  ادامه دهد، پس از آنکه خداوند یا زندگی همه نوع حمایتی را از این طفل یا گُلی که در حدِ رونق و هشیاریِ گیاهی بوده ست به عمل می آورد، اکنون نوبتِ این گُلِ کمال یافته و به سنینِ نوجوانی رسیده است که باید ببیند دلِ دودآلوده اش با درخششِ آن طلعت و نورِ مطلق چه می کند و آیا تمایلی در او برایِ برخورداری از آن درخشش نور و زیباییِ مطلق پدید می آید یا خیر، در مصراع دوم خطاب به زندگی یا خداوند که دانایی محض است ادامه می دهد که تو خود عالمی به اینکه آیینه دل که قرار است انسان با نظر کردن در آن، رخسارِ آن طلعت و زیباییِ نور یا اصلِ خود را در آن ببیند  پس از دود آلود شدن و کسبِ هُشیاریِ جسمی قابلیتِ بازتابی نور را نداشته و کدر شده است، اما از سویی دیگر خاصیتِ آیینه به گونه ای ست که آهِ سردی که از دهان بر آن دمیده می شود پایدار نبوده و پس از چند لحظه آیینه بارِ دیگر به شفافیتِ خود باز می گردد، پس‌ آیینه دلِ انسان نیز از چنین خاصیتی برخوردار است و این شفاف شدنِ دوباره دلِ انسان بستگی به تصمیمِ دودِ دلِ یا خویشتنِ انسان دارد که با آن طلعت و رخسار چه کند. شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت چشم دریده، ادب نگاه ندارد شوخی به معنی گستاخی آمده است و منظور از نرگس در اینجا چشم و بینایی یا نگرش به هستی می‌باشد، پس‌حافظ ادامه می دهد اما انسانی که قرار است پس از آهِ سرد و تشکیلِ خویشتنی که بر مبنایِ عقلِ جسمانی کار می کند به راحتی آثارِ آه یا دودهای ذهنی را از آیینه بزداید، گستاخانه در برابر و مقابلِ نرگس یا چشمِ زندگی چشم باز می کند(می شکفد) چشمی که دریده است و با بی حیایی کامل رعایتِ ادب نمی کند، یعنی انسان اجاز نمی دهد زندگی که اینهمه از او حمایت نموده است تا گُلِ جسمانیِ او شکوفا شود، اکنون او را به نورِ خود بینا نماید، انسان یا نوجوان با چشم و نرگسِ خود که چشم سفید و نابیناست ادعایِ دیدن کرده و با بی ادبی در پیشِ آن روشنی و طلعت چشم می شکفد و از دریچه چشمِ ذهنی خود به جهان می‌نگرد درحالیکه بجز اجسام چیزِ دیگری نمی بیند. دیدم و آن چشمِ دل سیه که تو داری جانبِ هیچ آشنا نگه ندارد دیدم یعنی با چشمِ حسی و جسمی خود دیدم، "چشمِ دل سیاه" یعنی چشمِ دلی که سیاه و بیناییِ مطلق است، و در مقابلِ چشمِ دلِ سفید یا روشندل آمده است که نابینایی ست، پس‌حافظ ادامه میدهد انسان با چشمِ جسم بینِ خود جهان را می بیند و می پندارد که بیناست اما درواقع چشمِ دلش سفید یا کور است ، پس‌آن روشنیِ طلعت و زیباییِ درخشان تر از ماه و خورشید را نمی بیند و اینجاست که چشمِ  سیاه دل و بینایِ خداوند به هیچ وجه رعایتِ هیچ آشنا و خویشی را نمی کند و عتابش جانبِ هیچکس را نگه نمی دارد، یعنی خداوند یا زندگی حمایتِ خود را از انسانی که آن نورِ کُل را نمی بیند  بر می دارد و او را در برابر دردهایی که بوسیله این نابینایی بر خود وارد می کند تنها گذاشته، از او جانبداری نمی کند، و بطور موقت اجاز می دهد تا انسان با دیدِ جسمی خود زندگی کند تا دردهایِ بسیاری را تجربه کرده، آنقدر به در و دیوار بخورد، شاید روزی دوده و زنگار از آیینه دلش زدوده و چشمِ طلعت بینَش گشوده گردد. رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات  شادیِ شیخی که خانقاه ندارد  اما لازمهٔ بینا شدن و نگریستن به جهان از دریچه چشم خداوند برخورداری از رطلِ گران یا شرابی بزرگ و مرد افکن می‌باشد، مُریدِ خرابات کسی ست که جای دیگری را نمی شناسد و اقامتگاه دائمی او خرابات است، پس‌حافظ ادامه می دهد در خراباتِ عشق باید آنچنان شرابی را از دستِ پیرِ خرابات و میکده نوشید که به یکباره دوده از دل زدوده، بیناییِ اصیل و خدا گونه خود را باز یابد، در مصراع دوم شیخ به معنی بزرگی و انسانِ کمال یافته است که او نیز از راهِ خرابات و میکده به این کمالِ معنوی رسیده است، خانقاه نمادِ ادیان و مکتب‌ های مختلف است اما شیخ و بزرگِ موردِ نظرِ حافظ در بندِ مکان و در اسارتِ باورهایِ مذهبی نیست، پس آن رطلِ گران را باید به شادی و سلامتی چنین شیخی نوشید که او نیز مُریدِ خرابات بوده و از راهِ عاشقی به شیخی و بزرگی رسیده است و نه از راهِ زُهدِ ریاکارانه و شیخِ خانقاه که راه به ترکستان دارد.  خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک طاقتِ فریادِ دادخواه ندارد خون خوردن همان خونِ دل خوردن از نوعِ آگاهانه است، یعنی پس از رطلِ گرانی که سالک از مُریدِ یا پیرِ خرابات و راهنمایانِ معنوی همچون حافظ و مولانا دریافت می کند، لاجرم نسبت به عقلِ جسمانی و ذهنیِ خود مست می‌شود اما هنوز هم دردهایِ ناشی از رهایی از خویشتنِ توهمیِ خود را حس می کند، پس‌ فراموش کردنِ رنجش، بخشیدنِ خود و دیگران، رهایی از کینه ، حسادت، حرص، دشمنی و حتی رهایی از خانقاه و باور پرستی موجب خون خوردن و درد می‌گردد، حافظ می‌فرماید پوینده راهِ عاشقی باید خاموش نشسته و با صبوری دردهایِ ناشی از آن رهایی ها را تحمل کند که اگر دادخواهی کرده و با اندکی درد فریادِ شکایتش بلند گردد، خداوند یا زندگی که دل نازک است و لطیف، طاقتِ فریادِ دادخواهی او را نداشته، پس مستیِ شرابِ عشق را از او برگرفته و به حالِ اولیه اش یعنی هُشیاریِ جسمی باز می گرداند . گو برو و آستین به خونِ جگر شوی هر که در این آستانه راه ندارد پس‌ حافظ به پویندگانِ راهِ عاشقی که در این راه پایدار نبوده و فریادِ دادخواهی از دردهایشان بلند است و در نتیجه در آستانه حضرتِ دوست راه ندارند نصیحت می کند که بروند و آستینِ خود را به خونِ جگر بشویند، یعنی باید آنقدر خونِ دل خورده و دردِ آگاهانه را با خوشروئی و رضایت پذیرا باشند تا آستین‌ به خون آلوده گردد، یا بعبارتی خون بگریند و به کرات آن آستین را به خون بشویند، در اینصورت امکانِ راهیابی به آستانِ کویِ جانان را بدست می آورند. نی من تنها کشم تطاولِ زلفت کیست که او داغِ آن سیاه ندارد  تطاولِ زلف یعنی کشیدنِ جفا و جورِ زلفِ معشوق، که منظور روزگار یا چرخِ هستی ست و در مصرع دوم از آن به غلامی سیاه یاد می کند که مطیعِ بدونِ چون و چرایِ امرِ صاحبِ خود یعنی خداوند می باشد، پس‌ حافظ خطاب به حضرتِ معشوق ادامه می دهد مگر تنها اوست که در طلبِ خوشبختی از این جهان داغ دیده و ناکام گشته است؟ البته که نه و تقریباََ همهٔ انسان‌ها داغِ این غلامِ سیاه را بر دل دارند و روزگار در آغاز دربِ باغِ سبز را به آنان نشان داده و قولِ سعادتمندی در رسیدن به زلف و چیزهای این جهانی را به او می دهد اما حتی با دستیابی به آنها و برآورده شدنِ آرزوها آن غلامِ زنگی داغِ آنرا بر دلش گذاشته و خوشبختی را از او دریغ می کند. حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد صنم یعنی بُت و در اینجا مراد همان زلف و جذابیت های زلفِ یا چیزهای این جهان هستند، از قبیلِ اتومبیل، املاک و ویلا، مقام و اعتبارِ شغلی، همسر و فرزندان، باورها و اعتقادات، پس حافظ همهٔ اینها را صنم و بُت هایی این جهانی می داند که انسان به آنها سجده می کند،‌ یعنی تسلیمِ آنهاست و از آن صنم ها سعادتمندی را گدایی می کند، یعنی بجایِ اینکه خداوند یا عشق را طلب کرده و به او سجده کند تسلیمِ بتها شده و به این ترتیب بدونِ آنکه توجه داشته باشد کافرِ عشق یا خداوند می شود، حافظ خطاب به صنم یا بتهای این جهان ادامه می دهد وقتی او یا درواقع انسانهای بیشمار در عوضِ اینکه به عشق سجده کنند تسلیمِ تو هستند و کافرِ عشق، پس‌ گناهی نیز بر آنان نخواهد بود، اما اگر مدعیِ عاشقی بوده و بگویند به عشق باور دارند و پس از آن، آگاهانه به صنم و بتهای این جهانی نیز سجده کنند آنوقت بدون تردید ریا کار و گناهکار خواهند بود.
user_image
علی فرجی
۱۴۰۰/۱۱/۱۴ - ۰۵:۳۳:۵۲
خون خور و خامش نشین که ان دل نازک  طاقت فریاد داد خواه ندارد گو برو و استین به خون جگر شوی  هر که در این استانه راه ندارد  احتمالا حافظ خطاب به دل خود می گوید که غم و غصه بخور ساکت باش و خاموش چون دل نازک معشوق توان شنیدن فریاد دادخواهی و دادستاننده تو را ندارد  به هر کسی که به دروازه عشق راه نیافته بگو که خون جگر خود را که از چشمانش جاری است با آستین لباسش پاک کند 
user_image
در سکوت
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۱۶:۴۵:۰۱
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۱/۰۲/۳۰ - ۲۳:۵۳:۴۶
ماه به روشنی و دل‌ربایی چهره‌ات نیست و گل در برابرت جلوه گیاه هم ندارد.۲- جان عاشقم در گوشه ابرویت منزل کرده و پادشاه هم، چنین گوشه خوشی( حال خوش) ندارد.۳- از سوز عشق، منتظرم ببینم آه دل دردمندم با چهره‌ات چه می کند، می‌دانی که آیینه( چهره روشنت)تاب مقاومت در برابر آه ندارد.۴- گل نرگس چه گستاخ است که در برابر زیبایی‌ات شکوفا شد، آری چشم گستاخ ادب حضور را نگه نمی‌دارد.۵- چشمان سیاه‌دلی که تو داری، بر هیچ آشنایی ترحم نخواهد کرد.۶- پس ای هواخواه میخانه عشق، پیمانه بزرگ شراب به من رسان تا به شادی پیر سالکی که خانقاه(ادعا) ندارد، سرکشم.۷-خون دل بخور، اما در خاموشی باش، زیرا دل نازکش( علیرغم ستمها) طاقت فریاد ستمدیدگان عشق را ندارد. در اینجا منطور خاموشی عارفانه در پیشگاه معشوق و معبود است:خاموشی از ادب حضرت است( ترجمه رساله قشیریه ۱۸۲)هیچ کس به اندازه مولانا درباره خاموشی( اندیشه بنیادین و خاموشی پرغوغای درون آدمی و ...) سخن نگفته ولی خاموشی در  ابیات حافظ گوناگون است:-هنگام حصول کشف و دریافت:پروانه مراد رسید ای محب خاموش- در برابر اسرار الهی و بلاهای زمانه:حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش- عدم بیان رموز عشق نزد نامحرم:رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول- زبان حال پدیدارهای جهان:ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد/چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد؟- در برابر سارقان مضمون:خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ/نگاه دار که قلاب شهر صراف است(شرح شوق، ص ۱۹۰۸)۸-و به آنکه از موهبت عشق بی بهره ماند،بگو آستین به خون جگر بشوید( پیوسته محروم باشد)۹- فقط من به ستمهای عشقت فخر نمی‌فروشم، کیست که داغ بندگی آن موهای سیاه را ندارد؟!۱۰- به حافظ اگر تو را سجده می‌کند، عیب نگیر، ای معشوق شیرین! آنکه از جوشش عشق به کفر رسیده گناه ندارد( شمس تبریزی: خوشی در الحاد من است، در زندقه من در اسلام من چندان خوشی نیست مقالات،۱۱۴)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
مهرداد
۱۴۰۱/۰۳/۱۰ - ۱۷:۱۰:۵۷
ایرج میرزا هم با این وزن شعر سروده. شعری با این مطلع: میم سپاسی کجاست تا که نگوید عارف بیچاره دادخواه ندارد ....
user_image
امیر رضایی
۱۴۰۱/۰۶/۲۸ - ۱۵:۲۲:۱۴
چشمه ی حیوان تو را باز ببیند  درد دل کشد و غم یار نبیند احسنت باید ایرانیان افتخار کنند چنین شاعران بزرگ و توانمندی در کشور زیسته و هنوز آثار این بزرگواران پر مفهوم و حرف دل است