
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۲۸
۱
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
۲
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
۳
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد
۴
رهزنِ دهر نخفتهست مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
۵
در خیال این همه لُعبَت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد
۶
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد
۷
بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟
۸
جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد
۹
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
۱۰
حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد
تصاویر و صوت










نظرات
شهاب اکوانیان
فرامرز
کمال
جاوید مدرس اول رافض
nikzad mohammad reza
غبار
نادر..
ثمینه
فرخ مردان
نیکومنش
رضا
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی
پاسخ داده است راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است / هرکه دانسته رود صرفه زاعدا ببرد . بله می همان دانش است ولی نه دانش مکتوب همان دانش حسی و عاطفی که حافظ در طول چهل سال آنرا گرد کرده ولی هنوز بیمناک است که کمانداری او را دچار نسیان کند و همه دانشش را به چپاول ببرد آنان از دید حافظ دشمنان بزرگ او هستند اعدایی که او باید از آنها بگریزد در پایان از معشوق ازلی سخن می گوید که روزی امانت زندگی را به ما بخشید و ما ملزم هستیم این امانت را از آلایش ها رنگ ها و نیرنگ ها بپردازیم و بگذاریم تا روزی که او مقرر کرده است به خالق هستی تحویل دهیم : خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد..در پناه حضرت دوست باشیم. یاحق
Behzad Behzadi
رضا گولاخ
علی
علی
علی
محمود پگاه
برگ بی برگی
علی باقریه
در سکوت
دکتر صحافیان
سید حسین اخوان بهابادی
مهدی ابراهیمی