
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۳۰
۱
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چهها کرد
۲
از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد
۳
غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
۴
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
۵
گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد
۶
خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد
۷
نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد
۸
به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد
۹
بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد
۱۰
وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد
تصاویر و صوت









نظرات
شاهرخ شرافت
حمیدرضا
پاسخگویی کنند و حذف آن حاشیهها شأن نزول نظرات سایر دوستان را مبهم میکند و فحوای کلامشان را بیربط جلوه میدهد.در هر شکل هرزه نگاریهای صورت گرفته پای این غزل پاک شدند، از دوستان و همراهان گنجور بابت این بیدقتی عذرخواهی میکنم.
جمع
ناشناس
کمال
علی
کمال داودوند
رهگذر
پریس
علی
احسان
مهدی ابراهیمی
رضا
Hamed Salehi
حامد امجدیان
مهدی امینی کهریزسنگی
در سکوت
دکتر صحافیان
یوسف شیردلپور
برگ بی برگی
احمد رحمتبر
محمد حسین حسینی