
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۳۱
۱
بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد
۲
ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد
۳
مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
۴
بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل
بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد
۵
نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی
کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد
۶
فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد
۷
به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار
که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد
۸
حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد
تصاویر و صوت









نظرات
د.خ
دوستادار جناب دکتر دینانی
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
کمال
سهیل قاسمی
افسرده
فرخ مردان
رضا
بنده
برگ بی برگی
پاسخ منفی ست و حافظ اشاره به گروهی دارد که در پایانِ ماه همچنان که در آن یکماه از خوان هایِ گسترده آنچنانی لذت می بردند اکنون و پس از آن به اصطلاح روزه داری نیز بار دیگر دلبسته جذابیتهای این جهان گردیده و برای جبرانِ مافات و اندک امساکِ چند روزه، محدودیت ها را مرتفع پنداشته و اگر هم پرهیزگاری در کار بوده است آن را به فراموشی سپرده، رها از قیود به خانه اولِ خود باز گشته و بارِ دیگر در دامِ فریبِ فلک گرفتار شود ، حافظ میفرماید تُرک فلک و زیباییِ یا جذابیت هایِ ظواهرِ این جهانی خوان و بهرمندی صائم را غارت کرده و از آن چیزی بر جای نمانده است، در مصراع دوم هلالِ عید و ماهِ نو شباهتی با دورِ قدح که مُدور است دارد و ضمنِ اشاره به دورِ فلک که موجب نو شدنِ ماه ها می گردد یادآورِ قدح است که با زبانِ زندگی چنین انسانی را به باده نوشی دعوت می کند زیرا آن یک ماه هیچگونه دستاوردِ معنوی برای چنین روزه داری در بر نداشته است، .پس اکنون از او می خواهد به باده نوشی آنهم با قدح روی بیاورد که بسیار بزرگتر از جام است تا شاید جبرانِ یکماه امساک او شده و به این آبِ معرفت تغییر و تحولی درونی را که در این ماه در پی اش بوده و باید به آن می رسید از این طریق بیازماید . ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد که خاکِ میکدهَ عشق را زیارت کرد بیتِ بسیار مهمی ست ، حافظ روزه و حج و دیگر واجباتِ دینی را نفی نمی کند، بلکه ثواب و ثمر بخش بودنِ چنین اعمالی را مشروط به زیارتِ خاکِ میکده عشق می داند، میکده ای که خارج از زمان و مکان است و در آنجا شرابِ حقیقیِ عشق را سِرو می کنند و نه هر شرابِ موهوم دیگری ، زیارتِ خاکِ درِ میکده عشق یعنی خاکِ چنین میکده ای را سرمه چشم کنند تا بینایی یابند و جهان را از دریچه چشمِ خداوند که نگاهی سراسر عاشقانه به جهان است بنگرند، همچنین خاک درِ میکده کنایه ای ست از گشاده کردنِ فضای درونی یا همان شرحِ صدر که در ادیان آمده است، پس نماز و روزه و دیگر اعمالِ مذهبی انسانی مورد قبول قرار می گیرد که علاوه بر اخلاص و حضورِ قلب در انجامِ این عبادات ، نگاهش به جهان و دیگر انسانها نگاهی عاشقانه باشد و در تضاربِ عقاید با سعه صدر برخورد کند و پندارِ کمال نداشته باشد ، عابد و زاهدی که با خشم و کینه و نفرت به دیگر هم کیشان و حتی همنوعانِ خود با هر باوری بنگرد اگر هم عبادتِ ثقلین را بجای آورد کمترین بهره و ثوابی معنوی از آن نخواهد برد و تنها مشقتِ راه و گرسنگی را به جان خریده است. حافظ در غزلی دیگر انجام فریضه های دینی را با بدی نکردن به دیگران جمع بسته ، در باره خود میفرماید: فرضِ ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم/ وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست مقام اصلی ما گوشه خرابات استخداش خیر دهاد آن که این عمارت کردپس معلوم میشود انسان دارای دو اقامتگاه است ، یکی اقامتگاه فرعی و موقت که ذهن است ومقامی برای شناسایی این جهان مادی که برای بقای انسان از ضروریات است و از بدوِ تولد شروع میشود و بهترین زمانِ بازگشت از آن، سنین جوانی ست و دیگر مقام اصلی که غالباً بایستی در آنجا بسر برد و آن خرابات یا همان میکدهٔ عشق است که درآنجا انسان با شرابِ عشق از عقلِ جزوی خود رها شده به شادی و آرامش و خوشبختی میرسد و حافظ دعا و شکر میگوید برای ایجاد و عمارتِ چنین اقامتگاهی چرا که آنجا از درد و غم خبری نیست .عمارت در مقابلِ خرابی می آید که معنی آبادانی می دهد، اولین عارفی که چنین خراباتی را عمارت کرد می تواند ابراهیم نبی ، سلیمان یا جمشید و یا زرتشت باشد که برخی نیز همگی آنان را یک نفر می دانند . بهای باده چون لعل چیست؟ جوهر عقلبیا که سود کسی برد کاین تجارت کرداما همانطور که باده انگوری زایل کننده عقل انسان است ، آن باده و می معرفت گرانبها نیز جوهرِ عقلِ ارزشمند که لازمه زندگی روزمره و تامین معاش است را از میان برداشته و عقل ارزشمند تری که عقل کل است و کاینات را اداره میکند جایگزین آن می نماید ، پس عقل معاش اندیش و مصلحت گرای انسان بهایِ آن می و باده عشق میباشد، و حافظ می فرماید ای انسان آگاه باش و بیا به این میکده یا خرابات چرا که بهترین سود در این تجارت است یعنی دادن عقل جزوی خود و دریافت می معرفتی که علاوه بر سرمستی، انسان را به عقل کلی متصل میکند که کاینات را اداره میکند و این عقل کل قطعاً امورات دنیوی انسان را نیز بهتر از آن عقلِ جزوی اداره میکند، تجارت خوب و پر منفعتی ست . نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی کسی کند که به خونِ جگر طهارت کرد شاید حافظ این بیت را با یادِ بیتِ معروفِ در نمازم خمِ ابرویِ تو با یاد آمد ،،، سروده باشد ، و می فرمایدِ نمازِ حقیقی در خمِ ابروانِ محرابی شکلِ حضرتِ معشوق است، و محرابِ منحنی نمادِ تسلیم است در برابر اتفاقات یا رخدادهای زندگی، اتفاقاتی که عرفا معتقدند بوسیله قضا و کن فکان الهی رقم می خورند، خونِ جگر کنایه ای ست از تحملِ دردِ آگاهانه و رضایت کامل برای همه اتفاق و رخدادهای لحظه به لحظه بدون اینکه آنها را به خوب و بد تقسیم بندی کنیم، پسحافظ میفرماید نمازِ صرفآ خم و راست شدن نیست در حالیکه الفاظی را بیان می کنیم اما ذهن و فکرِ ما در آینده و گذشته سیر میکنند ، کسی در فضای تسلیم و رضایتِ محرابِ آن ابروان نمازِ میگذارد که با خونِ ناشی از آن دردها طهارت نموده و یا وضو ساخته باشد ، حافظ در بیتِ بعد مثالی در این رابطه می آورد. فغان که نرگسِ جَماشِ شیخِ شهر امروز نظر به دُرد کشان از سرِ حقارت کرد جماش در اینجا به معنی مست است اما مستِ غرور ، پس حافظ میفرماید چشم و نگاهِ شیخِ شهر که مستِ غرورِ عبادتها و سجده هایِ طولانیِ خویشتن است امروز با نظر و دیده حقارت به دُرد کشان یا شراب خواران نگریست، این دُرد کشان می تواند شراب خوارانِ انگوری باشد و یا عارفانی که شرابِ عشق می نوشند، تفاوتی از نظر معنایی نداشته و از دیدِ زندگی شیخِ شهر با نگاهِ محدودیت اندیشی که خود مستِ عبادتِ خدایِ ساخته ذهنش میباشد چنین حقی ندارد تا به دیده تحقیر بر دیگر مستان نظر کند، حافظ از چنین نگرشی فریاد و فغان بر آورده، هشدار می دهد که چنین نگاهی ستیزه گری ست و عدمِ تسلیم ، زاهدی تسلیم بوده و رکوع و سجودی حقیقی دارد که با مشاهده دُرد کشان بر رویِ آنان لبخندِ عاشقانه زده، خود را از آنان جدا و برتر نبیند. به رویِ یار نظر کن ز دیده منت دار که کار دیده، نظر از سرِ بصارت کرد در ادامه بیت قبل به شیخِ شهر و هرآنکه چنین نگاهی به دیگران دارد پند داده، می فرماید با نظر به رویِ دیگران رُخسارِ یار یا حضرتِ معشوق را ببین، چرا که ذاتِ همه انسانها از جنسِ خداوند است و جلوه ای از رخِ آن یگانه در این جهان، در مصراع دوم کار دیده یعنی کسی که کارِ معنوی را به خود دیده است، پس اگر کسی عبادتی حقیقی را بجای آورده باشد حتمآ چنین بصیرتی نیز بدستآورده و با این نظر به سایرین می نگرد، چه ناباور باشند و چه باورمند، راهِ میخانه را برگزیده باشند و یا راهِ مسجد و صومعه، نگاهِ جماش یا مستِ حقیقی چنین نگاهی ست . حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگرچه صنعتِ بسیار در عبادت کرد
سپهر
حمید
در سکوت
یزدان نامداری
دکتر صحافیان
احمدرضا نظری چروده
kaveh kaveh