حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۳۶

۱

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

۲

آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم

این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد

۳

دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست

به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد

۴

عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت

نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

۵

سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع

چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد

۶

نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن

که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

۷

مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست

حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد

۸

غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن

روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد

۹

من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف

تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد

۱۰

بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 222
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 65
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 55
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 88
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 108
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 100
دیوان حافظ به خط زین العابدین بن عبدالرحمن جامی مورخ ۹۱۸ هجری قمری در ایران صفوی » تصویر 105
دیوان حافظ قرن دهم دارای سه جفت نگاره » تصویر 87
دیوان حافظ قرن دهم دارای سه جفت نگاره » تصویر 88
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۸۰
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۸۴
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۴
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۴۱
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
پری ساتکنی عندلیب :
محمدرضا مومن نژاد :
سارنگ صیرفیان :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :
افسر آریا :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
محمود علیرمضانی
۱۳۹۳/۰۸/۲۰ - ۰۳:۵۶:۰۱
عالی بود از شعرهایتان متشکرم روحیه ام عوض شد
user_image
زهرا
۱۳۹۳/۱۰/۱۹ - ۰۱:۲۸:۲۱
سلام، بسیار زیبا بود، معنی بیت " سروبالای من آن گه که درآید به سماع.... " چیه؟؟ متشکرم.
user_image
ali
۱۳۹۳/۱۲/۲۶ - ۰۳:۴۲:۰۹
این شعر توسط همایون شجریان در آلبوم مست و مستور به زیبایی اجرا شده.
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۳/۱۲/۲۹ - ۱۳:۰۳:۵۵
باری سرکار خانم زهرا:اگر یار من که قامتش مانند سرو است به رقص و سماع درآید، اگر من جانم را ندهم چه ارزشی دارد
user_image
شهرزاد
۱۳۹۴/۰۲/۲۸ - ۰۶:۵۵:۳۷
این غزل زیبا با صدای آسمانی همایون شجریان عزیز روح منو به آسمانها میبرد
user_image
کمال
۱۳۹۴/۰۵/۱۲ - ۱۳:۴۳:۰۸
فالی،درمدح این غزل:ای صاحب فال،کسی رادوست می داری وتنهابه اوفکرمی کنی ، اگراوراواقعٱدوستمی داری برتردیدهایتان غلبه کنید،حافظ،شمارانصیحت می کندکه درپیداکردن ،،،،،،دوست دقت کنیدوبه آنچه دردست دارید،اهمیت داده وقدرش رابدانیدوبااهل ،،،،،،،،،تجربه مشورت کنیدارتباطتان راباخدا،،،،،،،،بیشترکنید،انشاءالله موفق میشوید.
user_image
سعید
۱۳۹۴/۰۸/۲۴ - ۰۸:۱۶:۵۰
معنی به فسوسی که کند خصم رها نتواند کرد چیه
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۲۷ - ۰۴:۵۶:۰۳
شاید منظور از خصم، نفس باشه و خدعه و نیرنگهایی که توسط فکر در کار میکنه.
user_image
سایوش
۱۳۹۵/۰۵/۰۹ - ۰۱:۲۰:۱۸
یا محبوب
user_image
فرهاد
۱۳۹۵/۰۷/۰۶ - ۱۴:۰۳:۵۷
جناب سعید،فسوس یعنی‌ مسخره و استهزا. و خصم هم که مشخص است، یعنی‌ بدخواه یا رقیب. میگوید دامن دوست را که به هزار خون دل بدست آوردم، به استهزا بد خواهان از دست نخواهم داد.پایدار باشید
user_image
سخن
۱۳۹۶/۰۹/۱۲ - ۰۹:۴۵:۲۰
برداشتی که من حقیر از این دو بیت برای دوستانی که پرسیده اند این است:دامن دوست به صد خون دل افتاد به دستبه فسوسی که کند خصم رها نتوان کردیعنی من دل دوست(یار) را با صد خون و دل به دست آورده ام.با یک بد گویی و حرف هایی که دشمنان میزنند رها نمیکنم.سروبالای من آن گه که درآید به سماعچه محل جامه جان را که قبا نتوان کردسرو بالا به معنی کسی که قامتی مثل سرو دارد هنگامس که به رقص سماع در می آید.جانم رو برایش مانند یک قبا میکنم و بر او میپوشان(جانم را فدایش میکنم)
user_image
صبا
۱۳۹۶/۰۹/۲۵ - ۲۳:۰۶:۱۸
منظور از مصرع اول بیت اول چیه دوستان؟چرا میگه زلف دوتا؟
user_image
گمنام
۱۳۹۶/۰۹/۲۶ - ۱۰:۵۰:۳۲
صبا، زلف دوتا، دو بافه گیسوی عنبرین است بر دوسوی چهره خوبرویان. زنان خوبروی با زلف دوتا را هنوز شاید بتوان در برخی جاهای میهنمان یافت ، ور پسری خوبروی مراد شاعر بوده باشذ ، امروزه باید در تل الحبیب0 (تل آویو)، بیت المقدس ( گنگ دژ ) ویا کوچه پس کوچه های نیویورکبه جستجویشان برخیزید
user_image
سخن
۱۳۹۶/۱۲/۲۰ - ۱۰:۱۸:۴۵
خانم صبا در قدیم برخی از دختران موی خود را از دو طرف می بستند و خوب وقتی حافظ میفرمایند:دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کردتکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کردیعنی بین آن دو تا موی که به صورت دوتایی بافته شده نمی شود دست کرد و همین جور که نمیشه دست کرد به قول تو و باد صبح گاهی هم نمیشه تکیه کرد.
user_image
مهدی مرواریدزاده
۱۳۹۷/۰۱/۰۳ - ۰۷:۰۰:۰۶
دوستان ممنون میشم بابت بیت چه بگویم که تورا نازکی طبع لطیفتا به حدیست که آهسته دعا نتوان کردکمی توضیح به بنده حقیر بدهید.
user_image
nabavar
۱۳۹۷/۰۱/۰۳ - ۰۷:۲۵:۵۹
آقا مهدی گرامیمن چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتا به حدیست که آهسته دعا نتوان کردآنقدر نازکی و لطیفی که اگر ترا آهسته دعا کنم نیز به طبع تو آسیب می رسدفریدون مشیری نیز در همین مضمون :یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترنترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کندای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار منترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کندزنده باشی
user_image
رضا
۱۳۹۷/۰۲/۱۴ - ۱۶:۳۳:۰۲
دست در حلقه ی آن زلفِ دوتا نتوان کردتکیه بر عهدِ تو و باد صبا نتوان کردازفحوای کلام وجنس واژه هابنظرمی رسد که مخاطب غزل شاه شجاع ِ خوش سیما وخوش قدوقامت ومحبوبِ دل حافظ می باشد. بدان دلیل که حافظ اغلب غزلیّاتی که درمدح شاه شجاع سروده باهمین لحن وباهمین سوزوگداز بوده است. رابطه ی این دو که مدّتی انیس ومونس یکدیگربودند رابطه ا ی عاطفی و فراترازرابطه ی شاه وشاعررقم خورده بود چنانکه بسیاری ازغزلهای حافظ تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است. شاه شجاع دارای خط وخالی ملیح وزلفی دلکش بوده ودراکثرغزلها حافظ بدانها اشاره کرده است. ضمن آنکه کینه توزان وحسودان دربارشاه شجاع،هرگزاین رابطه ی صمیمانه وجایگاهِ ویژه ی حافظ را برنتابیده ولحظه ای ازحسادت وکینه توزی دست برنداشتندتااینکه رابطه ی این دو شخصیّت تاریخی به سردی وتیرگی گرائید.زلف دوتا: زلفی که ازوسط به دونیمه تقسیم شده باشد، زلفی که خمیده ودولاشده وانحنا پیداکرده است.تکیه کردن: دلگرم شدن واطمینان داشتنمعنی بیت: دسترسی بدان زلفِ دولای دلکش به آسانی امکانپذیر نیست، به عهدوپیمان تو نمی توان دل خوش کرد پیمان تومانند وزش باد صباهیچ تضمینی ندارد.دی می شد وگفتم صنما عهدبجای آرگفتاغلطی خواجه دراین عهدوفانیستآن چه سعی است من اندر طلبت بنمایماین قدر هست که تغییر قضا نتوان کردقضا: سرنوشت ، حکمی که خداوندرقم زده است. معنی بیت: من آنچه را که درتوانم هست در راستای به دست آوردن توانجام خواهم داد لیکن می دانم که سعی وتلاش من هرگزثمری نخواهد داشت ظاهراً سرنوشت من وتو اینگونه رقم خورده که ازیکدیگر جدابمانیم من هرکاری انجام دهم درنهایت ازدسترسی به تو محروم خواهم بود قضای آسمان است این ودیگرگون نخواهدشد. گرچه وصالش نه بکوشش دهندهرقدرای دل بتوانی بکوشدامن دوست به صد خون دل افتاد به دستبه فسوسی که کند خصم رها نتوان کرداین بیت اشاره ی صریح به همان حاسدان وکینه توزان است که رابطه ی عاطفی وصمیمانه ی حافظ وشاه شجاع رابرنمی تابیدند.فسوس: تمسخر ودشمنیمعنی بیت: سالها خون دل خوردم وغم وغصّه فراوان کشیدم تابه دوست نزدیکترشدم حالا باتمسخر وکینه ورزی وحسادت دشمنان نمی توانم حاصل این همه رنج وزحمت زخویش رارها کنم وازدوست جداگردم.تادامن کفن نکشم زیرپای خاکباورمکن که دست زدامن بدارمتعارضش را به مثل ماهِ فلک نتوان گفتنسبت دوست به هربی سروپا نتوان کردعارض: رخساربی سروپا: ولگرد و دوره گرد ، کنایه از ماه که سر وما هم ندارد ودرآسمان دوره گردی می کند.معنی بیت: شمایل وچهره ی دوست بی نظیراست ازماه هم خوب تروزیباتراست مگرمی شود سیمای دوست رابه هرکس وبه چیزبی سروپایی تشبیه کرد.روشنی طلعت توماه نداردپیش توگل رونق گیاه نداردسروبالای من آن گه که درآید به سماعچه محل جامه ی جان را که قبا نتوان کردبالا: قد وقامتسماع: رقص وآوازصوفیان ازروی شعف وشادمانیمحل: ارزش واهمیّتقبا: لباس جلوبازمعنی بیت: هنگامی که محبوب خوش وقدو قامت من به رقص درمی آید ازشور واشتیاق دلم می خواهد گریبان جان راهمچون قباچاک دهم وقتی میسّرنمی شود جان به چه کاردیگرمی آید.جان نثدمحقّراست حافظازبهرنثارخوش نباشدنظر پاک تواند رخ جانان دیدنکه در آیینه نظر جز به صفا نتوان کردمعنی بیت: باید نگاه عاشق ازآلودگیهاپاک شود تاتوانسته باشد جمال وچهره ی معشوق راتماشاکند همانگونه که فقط درآئینه ی پاک این امکان وجوددارد که تصاویرقابل دیدن گردند درچشم نیزمانن آئینه هست بایدپاک بوده باشد تانقش معشوق درآن آشکارشود. به اوباید باچشمان پاک وبی آلایش نگریست.چشم آلوده نظرازرخ جانان دوراستبررخ اونظرازآینه ی پاک اندازمشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماستحلّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کردمعنی بیت: پیچیدگیها واسرارگیج کننده ی عشق رانمی توان بادانش محدودبشری شرح داد عشق موهبتی بسیارعظیم،رازآلود وشگفت آوراست وبیان آن بازبان وقلم ممکن نیست بایدعاشق شد وعشقبازی کرد.قلم راآن زبان نبودکه سِرّعشق گویدبازورای حدّ تقریراست شرح آرزومندیغیرتم کُشت که محبوب جهانی لیکنروز و شب عربده با خلق خدا نتوان کردغیرت: رشگ وحسد،تعصّبعربده: فریاد وجنگ وجدلمعنی بیت: ازاینکه همگان شیفته وشیدای توهستند وتودرکانون توجّهات همه قراردارد ازحسودی وتعصّب به حال مرگ می افتم امّاچه کنم که باهمگان نمی شود واردجنگ ودعواشد.شمع هرجمع مشو ورنه بسوزی مارایادهرقوم مکن تانروی ازیادممن چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتا به حدّیست که آهسته دعا نتوان کردمعنی بیت: ای محبوب توآنقدر نازک خاطرو لطیف ونازپروده ای که حتّابه آهستگی دعا نیزنمی توان کردچه رسدبه اینکه ازتوگلایه کنم!حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریاربروازدرگهش این ناله وفریادببربجز ابروی تو محراب دل حافظ نیستطاعت غیر تو در مذهب مانتوان کردمعنی بیت: کمان ابروان تومحراب دل حافظ است وحافظ تنهادراین محراب مقدّس به رازونیازمی پردازد. درمذهبِ مافقط بندگیِ تووعبادت درمحراب ابروی توقابل قبول است تنهاقبله ی راستین تو هستی ودرجایی غیراز این محراب نمی توان به عبادت پرداخت.درصومعه ی زاهدودر خلوت صوفیجزگوشه ی ابروی تو محراب دعانیست
user_image
سحر
۱۳۹۷/۰۹/۱۷ - ۱۸:۴۷:۱۵
سلام ترجمه ی این شعر رو از کجا میتونم پیدا کنم؟
user_image
مریم مومن
۱۳۹۷/۱۱/۲۰ - ۱۰:۰۷:۲۱
با سلام و احترامنکته ای که خدمتتون میخواستم عرض کنم این بود که آدمک های کنار حاشیه ها حالت ناراحت دارن، اگه امکان داره اصلاحشون کنین، درسته که کوچیکن ولی خب حیفه سایت به این خوبیه که این ایراد رو داشته باشهممنونم
user_image
مجید شباهنگ
۱۳۹۸/۰۱/۳۰ - ۰۷:۰۱:۴۴
این غزل زیبا را هم آقای مظفر شفیعی در راست پنجگاه خیلی زیبا و استادان اجرا کرده.
user_image
ماهرو
۱۳۹۸/۰۳/۰۹ - ۲۱:۳۴:۲۸
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد...
user_image
نیما
۱۳۹۸/۰۳/۲۳ - ۰۲:۵۹:۵۴
بانو سیما بینا در آلبوم چاووش 8 این غزل را به زیبایی در آواز افشاری اجرا کردند..
user_image
سعید نجفی
۱۳۹۸/۰۴/۲۲ - ۱۳:۲۲:۳۱
با این لینک میتونید از صدای همایون موسیقی لذت ببریدپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۱/۲۷ - ۱۱:۵۱:۳۰
دست در این زلف دوتا نتوان کرد  تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد دوتا به معنی خمیده و تسلیم شده است و زلفِ یار کنایه از تجلی زیبایی های خداوند  در جهان ماده و فرم میباشد، کلیه مخلوقات و موجودات از جماد و نبات و حیوان در این جهان در برابرِ خداوند خم و تسلیمِ محض هستند و به دلیل اینکه انسان از جنس خداوند است پس در برابر او نیز دوتا میباشند، برای مثال معادنِ طلا و الماس یا سنگهای قیمتی در برابر کنکاش و برداشتِ انسان مقاومت نمیکنند، همچنین برخی حیواناتِ مفید برای زندگی رام و تسلیمِ انسان هستند. اما عهدِ خداوند و بادِ صبا چیست؟ تقدیر الهی بر این بوده است که انسان با هبوط از عالم معنا بر زمین فرود آمده و پس از چند سالی زندگی در این جهان طیِّ مراحلی بار دیگر به عالمِ ملکوت بازگردد، در قرآن کریم نیز به این مطلب اشاره شده که همه انسانها بدون استثناء به جهنم وارد می شوند و سپس آنانی که موفق به عبور از جهنم شوند به بهشت وارد خواهند شد، جهنمِ مذکور نمادی از ورودِ انسان به ذهن است و تشکیلِ هشیاری یا خردِ جسمانی بر روی هشیاریِ اصلیِ انسان که از جنسِ روح و جان جانان است، با این هشیاریِ جسمی ست که انسان امکانِ بقا در این جهان یافته و میتواند زنده بماند تا با طیِّ طریق به کار اصلی خود که عبور از این جهنم ذهن است بپردازد، این عهدی ست از طرف خداوند که اگر انسان ندای ارجعی الی ربک را لبیک گفته و با عهد و کمکِ بادِ صبا بسوی او بازگردد رستگاری ابدی او تضمین شده و به بهشت یا عالم یکتایی باز خواهد گشت، بادِ صبا دراینجا استعاره ای ست از راهنمایانِ معنوی که پیغامهای زندگی را به انسانهای عاشقِ بازگشت به اصلِ خود رسانیده و عهد می کنند که با انجامِ آن دستورات انسان موفق به خروج از جهنمِ ذهن می گردد، حافظ میفرماید دست اندازی به این زلفِ رام و تسلیم شده در برابر انسان نتوان کرد، یعنی انسان میتواند از نعمتهای خداوند در این جهان بهره ببرد اما نمی تواند چیزهایی که متعلق به این جهان ماده هستند را به عنوان تعلقات خود و جزیی از خود بداند، ما انسانها بوسیله ذهن و خردِ جسمی خود حتی زمین خدا را تحت مالکیت خود درآورده و برای آن سند مالکیت نیز صادر میکنیم اما بهتر است بدانیم همهٔ اینها قرارداد هایی هستند که فقط در زمان حیات جسمانی ما معتبر بوده و پس از ما دیگری مدعیِ مالکیتِ آن خواهد بود، پس‌ حافظ ترجیح می‌دهد اصولأ به این عهد و وعده مبنی بربیرون کشیدنش از جهنمِ ذهن تکیه ننموده و پیشدستانه به این جهنم نرود و بر این زلف تسلیم شده دست اندازی نکند تا دچار دردها و آتش سوزانش نشود، گرچه خداوند عهد نموده که اگر انسان دست هم در این زلف دوتا ببرد او را بوسیله باد صبا یا بزرگانی همچون مولانا و حافظ و پیغامهای خود که از زبان و دهانِ این بزرگان به انسان منتقل  می کند از این جهنم ذهن بیرون خواهد کشید  . آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم  این قدر هست  که تغییر قضا نتوان کرد  حافظ ادامه میدهد که این دستبرد در زلفِ دوتایِ حضرت معشوق تا حدی که لازم و توشهٔ راه است برای طیِّ طریق در راهِ طلب و رسیدن به حضرتش بایستی رعایت شود و او به مقدار و اندازه ای در این زلف دست می بَرد که نیازهای مادی و جسمانی او برآورده گردد و نه بیشتر ، قضا دارایِ ایهام بوده و به معنی تقدیر و قَدَر نیز موردِ نظر بوده است اما در اینجا بیشتر به معنیِ برآوردن آمده است و تغییر قضا نتوان کرد یعنی انسان قادر به تغییر حاجات و برآوردن این نیازها از طریق دیگری نیست پس ناچار است تا قدری از امکانات و نعمتهای دنیوی بهره ببرد که امکان بقای در این جهان برایش میسر شود، دست اندازیِ بیش از این به زلفِ تسلیم شدهٔ حضرتِ دوست در برابر انسان گمراهی ست، برای مثال از نظر حافظ چیزهایی مانند طلا و جواهرات یا دست اندازی به کوه، جنگل و دریا، به اسارت درآوردن حیوانات وحشی و امثالهم برای زیستِ انسان ضرورتی ندارد. این موضوع امروزه هم با وجودِ توسعه جوامع انسانی و تکنولوژی و نیاز به منابع و معادن مصداق دارد چراکه بهره برداریِ بی رویه و حریصانه موجبِ تخریب و نابودیِ زمین خواهد شد . دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست  به فسوسی که کند خصم  رها نتوان کرد  اما پرهیز از دست آزیدنِ بیش از حد به زلفِ دوتایِ حضرتِ معشوق به منظور رسیدن به دیدار رخ زیبایش نیازمند تحمل درد آگاهانه بوده و با خون دل خوردن ها بدست می آید، یعنی اگر هم انسان چیزهای مربوط به این زلف را در دل قرار داده و شیفته صدها و هزاران تار موی این زلف شود، خداوند یا هستی کل با تیرهای کن فکان آنها را هدف گرفته و از میان بر می دارد تا انسان به این چیزهای دزدی احساس مالکیت نکند و حافظ می‌فرماید او یا هر انسانی که بخواهد دامن حضرتش را بدست آورد بایستی با آغوش باز تیرها و خونِ دل خوردنهای بسیار را پذیرا گردد، در مصرع دوم فسوس به معنی استهزا و تمسخر آمده است، دشمن یا خویشتنِ کاذب و متوهم یا دیو درونی توجهِ انسان را به جذابیت های زلف جلب کرده و تشویق می‌کند تا حال که این زلف دوتا ست و مقاومت نمی کند هرچه بیشتر از آن دزدیده و در دل قرار دهد، اما این خصم میداند که خداوند بوسیله چرخِ فلک و اتفاقات وجودِ چیزهای دزدی را در دلی که قرار است جایگاهِ او باشد برنتابیده و هدف قرار میدهد، و فلک با ادامهٔ این روند موجباتِ استهزاء انسان را فراهم آورده بر این کارِ عبثِ انسان خندیده و تفریح میکند. پس رندان زیرکی همچون حافظ به این کار تن نمی دهد زیرا علاوه بر استهزاءِ خود دامن حضرت دوست را نیز از دست خواهند داد . عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت  نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد  عارض یعنی رخسار و چهره، عرفا معمولا  برای توصیفِ  زیباییِ حضرت دوست ماه که در آسمان است را مثال می زنند، حافظ میفرماید این تمثیلی ست غیر عادلانه زیرا ماه که سر و پا و اختیاری از خود ندارد، او  نیز دوتا و زیر اراده حضرت دوست بوده با خواست اوست که در افلاک گردش میکند ، و نه تنها ماه، بلکه  گردش منظم افلاک و همه امور جهان در اختیار و ید قدرتِ حضرتش قرار دارند ، یعنی اگر خداوند با تیرهای قضا و کن فکانِ خود چیزهایِ این جهان که ما از آنها طلب آرامش و خوشبختی میکنیم را هدف قرار میدهد در اختیار و اراده حضرتش قرار دارد، پس اگر با لطفِ خود از عواملِ بیرونی بخواهد چیدمان ذهنیِ انسان را  بر هم زده و یکی یا همه را از او بازپس بگیرد، آن عوامل و سببها مطیع امرش بوده و آن را به انجام می رساند، همانطور که آن ماه نیز دست و پا نداشته،‌ تسلیم و مطیع امر حضرت دوست است ، برای مثال  انسان دلبری زیبا روی و لوند را در جایی مشاهده کرده و عاشق صورت و زیبایی او میگردد سپس با سعی و مرارت بسیار او را بدست آورده در دل و مرکز خود قرار می‌دهد و به دلیلِ همین علاقهٔ وافر سعی در کنترلِ او می کند، مدتی بعد اتفاقاتی رقم می خورد که به او مشکوک شده و گمان می بَرَد با دیگری نیز در ارتباط است، اما او خطا کرده و آن دلبرِ رنجیده خاطر گشته وی را ترک می‌کند. و ما گمان می بریم که فلک یا این بی سر و پاها که چنین اتفاقاتی را رقم زدند نه تنها دوستِ انسان نیستند که اینچنین ضربه به دلبستگی‌های ما میزنند بلکه از دشمن هم بدترند، اما واقعِ امر این است که اینان همانند ماه اراده ای از خود نداشته و مطیعِ امر حضرت دوست  هستند و حضرتش  نیز از روی خیرخواهی و غیرتش نسبت به انسان است که چنین فرمانی را به فلک صادر می‌کند، یعنی انسان مجاز به قرار دادنِ چیزهایِ دستبردی از زلفِ دوتای این جهانی در دلی که جایگاه خداوند است نمی باشد، اگر آن شخص دلبرِ زمینی خود را نیز جلوه ای از حضرت دوست دیده و خدا یا زندگی را در او تشخیص داده، جزوی از مایملکِ خود نمی دانست و قصدِ کنترلِ وی را نمی نمود چه بسا آن اتفاقات رقم نمی خورد و دو دلداده همچنان با عشق به زندگی ادامه می دادند. اما حال که این اتفاق غم انگیز افتاده وظیفه انسان چیست؟ مولانا اینگونه
پاسخ میدهد ؛ چونک غم بینی تو استغفار  کن     غم به امر خالق آمد کار کن  چون بخواهد عین غم شادی شود      عین بندِ پای  آزادی شود  باد و خاک و آب و آتش بنده اند       با من و تو مرده، با حق زنده اند  سروِ بالای من آنگه که درآید به سماع  چه محل ؟ جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد پس از آنکه سبب های بیرونیِ بی سر و پا یا به فرموده مولانا باد و خاک و آب و آتش به امرِ حضرت دوست به یکی یا چند تایی از تعلقات و دلبستگی های انسان آسیب رساندند تا شکِّ وی برای عدمِ دل سپردن به چیزهایِ دنیوی برطرف شود ، اگر انسان بنا بر نظر مولانا و بزرگان شخص استغفار کرده و بپذیرد که پس از این دیگر چیزهای بیرونی و مربوط به این جهان(زلفِ دوتا) را اصل تلقی نکرده و در مرکز توجهات خود قرار نمی دهد، پس شادیِ بی سبب او را در بر خواهد گرفت و آن سرو قامت یا اصل خداییِ وی به وجد آمده به سماع خواهد پرداخت ، حافظ در مصرعِ دوم میفرماید از دست دادن هر یکی از دلبستگی های دنیوی نه تنها محل و جایی برای تاسف خوردن نیست، بلکه او شادمان میشود زیرا حضرت دوست به او یادآوری کرده است تا جامهٔ لطیفِ جان خود را که از جنس نور و  پرتوی از آن نورِ کل است با آن قبایِ زمخت تعلقات دنیوی تعویض نکند . نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن  که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد  حافظ در ادامه میفرماید چنین نگاه و بینشِ پاکی به زندگی ست که سرانجام میتواند رخسارِ جانان یا حضرتِ دوست را ببیند، یعنی اگر انسانی با از دست دادن یکی از تعلقاتِ دنیوی خود غمگین و افسرده  گردد و سببهای بی سر و پا  را که  با امرِ خداوند به این کار پرداختند سرزنش کرده و دشمن بدارد به معنی ستیزه گری بوده و در نتیجه خود را از دیدارِ حضرتِ دوست محروم خواهد نمود. در مصرع دوم ادامه میدهد مگر نمی بینید که اگر آیینه ای صیقلی نبوده و زنگار بسته باشد نمیتوان نظر کرد و چیزی در آن دید، اینگونه دستبرد های زلفِ دوتا نیز همان زنگارهای آیینه انسان هستند، پس برای از دست دادنشان شادمان باش که زندگی به صیقلی کردن آئینهٔ حضورت  می‌پردازد . مشکلِ  عشق نه در حوصله‌ی دانشِ ماست  حلِ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد  دانش در اینجا آن علم و دانشی که موجب پیشرفت و رفاه  میگردد نبوده ، بلکه دانستنی ست بر مبنایِ ذهن که انسان به تجربه از اطرافیان خود آموخته و تصور میکند که همه چیز را می داند  و چنین انسانی اگر  براثر تیرِ حوادث که عرفا با زبان قرآنی آنرا  ریب المنون  نامیده اند یک یا چند تایی از متعلقات خود را از دست داده و یا آسیبی به آنها وارد شده است و این ابیات را بشنود که از وی میخواهند از اتفاقات شادمان باشد، برمبنای دانشِ ذهنیِ خود آنرا نمی‌پذیرد و حتی برآشفته شده میگوید ای آقا دلتون خوشه،  من تا دیروز دارای مقام و منصب و اعتباری  بودم، امروز  برکنار شده ام و یا همسرم که با آن سختی به وصلش رسیده بودم مرا رها کرد و رفت، یا دیگری که با از دست دادن اموالش در بورس غمگین و افسرده شده، و پدری که روزگاری به موفقیت فرزندانش بالیده و موفقیت آنان را موفقیت خود می دانست و اکنون ماهها گذشته و فرزندان یادی از وی نکرده و به زندگی خود سرگرم هستند، هیچ یک از آنها با دانش و عقلِ جسمیِ خود قادر به هضم و پذیرشِ این اتفاقات نیستند، حافظ میفرماید مشکل اینجاست که عشق در قالبِ دانستن و عقل حسابگر و کتابیِ ما نمی گنجد،  هزینه عاشقی رهایی از عقل و دانشِ ذهنی ست زیرا همین دانش است که پذیرای استدلال ذکر شده در ابیات بالا نبوده و به شخصِ زیان دیده القاء میکند که باید ترسید و با از دست دادن یکی از متعلقات بلادرنگ سعی در بدست آوردن دلبستگیِ دیگری کرده و جایگزین کند وگرنه بیچاره خواهد شد، حافظ میفرماید با این فکرهای خطا این نکاتِ ذکر شده قابل حل نخواهد بود، زیرا بار دیگر موجبات فسوسِ خود را توسط خصم فراهم میکند . مولانا  برای ایمن شدن در برابر اتفاقاتی که ما آنها را  بد میدانیم بهره بردن از عقلِ کل را پیشنهاد می‌کند:  عقل جزوی گاه چیره گه نگون       عقل کلی ایمن از  ریب المنون  غیرتم کشت که محبوبِ جهانی لیکن  روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد  خطابِ حافظ به حضرتِ معشوق بوده که نسبت به او غیرت داشته و تمام سعی و تلاشش این است که با هر زبانِ ممکن بگوید تنها یک محبوب و معشوق در جهان وجود دارد و هر محبوبی بجز او زوال پذیر است و فانی، و هم اوست که ازلی و ابدی میباشد و انسان مجاز به قرار دادن عشقِ چیزهای این جهان در دل خود نیست، اما تقریبآ همهٔ مردم قادر به رهایی از عقل و دانش ذهنی خود نبوده و برخی هم که این مطالب را به ظاهر تایید می‌کنند خیلی در راه عاشقی جدی نیستند، پس جایِ مجادله با خلقِ خدا نیست و کار یا وظیفهٔ حافظ فقط بیان این مطالب است و نه بیشتر از آن، باشد که روزی پندهای او را به یاد آورده و کار بر روی خود را شروع کنند . مولانا بی پرده تر میفرماید :  تا به دیوارِ بلا ناید سرش       نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش  من چه گویم که تو را نازکیِ طبعِ لطیف  تا به حدی ست که آهسته دعا نتوان کرد  حافظ این ابیات خود را نیایش به درگاهِ کبریاییِ حضرتش میداند و نه نصیحت به خلق  که  باید آنرا با صدای رسا به گوش همگان برساند، درواقع اگر بخواهد این معانی عرفانی را نزد خود نگاه داشته و بیان نکند یا فقط به آهستگی با خود زمزمه کند حضرت معشوق که بسیار نازک طبع و لطیف است از وی آزرده خاطر میگردد، یعنی اگر‌نبود وظیفه و رسالتی که بزرگانی چون لسان الغیب حافظِ شیرازی بر عهده خود می دانند، آنها ترجیح میدادند بیشتر به کار عاشقیِ خود بپردازند تا بیان این مطالبِ معنوی که لازمه اش بهره گیری از تمثیلها و الفاظِ ذهنی ست. بجز  ابروی تو محرابِ دل حافظ نیست  طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد  اَبرویِ حضرت دوست مانندِچتری کُلِّ هستی و کائنات را در بر می‌گیرد، پس حافظ زمان و مکانِ خاصی برای نماز به معنایِ گستردنّ فضای درون قائل نیست، مولانا نیز می فرماید " مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون/ عاشقان را فی صلاة دائمون " پس حافظ می‌فرماید عاشق هر کجا و هر لحظه باید به شرحِ صدر پرداخته،  تسلیم امرِ قضا باشد که هرگونه طاعتی بجز این به طمع پاداش و گرفتنِ چیزی خواهد بود که در مذهبِ رندی و عاشقی، رندِ عاشق مجاز به اینچنین عبادتی نخواهد بود.    
user_image
رضا س
۱۳۹۹/۰۵/۲۸ - ۰۸:۲۴:۲۸
بیت دوم رو دو جور میشه خوند:آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم/ آن قدر هست که تغییر قضا نتوان کردمیشه قَدَر رو به معنی اندازه و مقدار گرفت و اینطور معنی کرد که سعی من به اندازه‌ایه که نمیتونم سرنوشت رو تغییر بدم. اما قَدَر رو میشه به معنای تقدیر و سرنوشت هم در نظر بگیریم که قضا هم در مصرع دوم اومده و معمولا قضا و قدر با هم میاد: من سعی خودم رو در به دست آوردن تو می‌کنم اما این تقدیر وجود داره که به تو نرسم و تقدیر رو نمیشه تغییر داد.
user_image
علیرضا
۱۳۹۹/۰۶/۲۵ - ۱۹:۱۴:۳۹
سرو بالای من آن گه که در آید به سماعچه محل جامه جان را که قبا نتوان کرددرود بر حافظ شیرازی برای سرودن این شعر بسیار زیبا البته باید گفت که در بیت بالا بجای گه می بایست دم ذکر میشد اگرچه در معنای بیت خلالی ایجاد نمی کند
user_image
CEMA.Sobhani
۱۳۹۹/۱۱/۲۴ - ۰۵:۱۲:۰۲
سروبالای من آن گه که درآید به سماعچه محل جامه جان را که قبا نتوان کرداز دریچه نگاهی دیگر می توان سرو بالای من را راستی و تواضع درون هر مرد ایرانی دید که در نگارگری هم بته جقه نماد ما ایرانی ها می باشد که در نگارگری و کاشی هفت رنگ و ... ترسیم می گردد و حافظ می گوید وقتی این سرو وجود من راستی وجود من وقتی به سماع در می آید جان را فدا می کنم همانند تمام شهداو بهترین نمونه آن در شهرمان الگویم شهید عباس دوران می باشد که راستی وجودش به سماع در آمد و جانش را فدای ما کرد
user_image
پارسا رحمانی
۱۳۹۹/۱۲/۱۲ - ۲۱:۳۷:۰۲
دروداگر عارف‌سازان و عارف‌نمایان بگذارند، باید بگویم که این غزل رو با صدای بانو ملوک ضرابی حتما بشنوید. یک آواز ماهور بسیار زیبا
user_image
در سکوت
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۱۶:۴۹:۰۴
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۱/۰۵/۱۱ - ۰۰:۲۰:۴۷
به زلف زیبای دوتا شده‌ات دسترسم نیست! آری بر پیمان تو همانند پیمان باد صبا اعتمادی نیست.۲-هر گونه تلاش برای دیدارت خواهم کرد، ولی سرنوشت دگرگون نمی‌شود.۳- هم جواری‌ام با معشوق، حاصل خون دل‌های فراوان است، بی تردید با افسون دشمنان از عشقت جدا نمی‌شوم.ایهام در ۳ بیت نخست : ۱-وصف فراق ۲- دیدگاه عرفانی: زلف دوتا: صفات جمال و جلال حلقه: ذات حق  که وصالش ممکن نیست بیت۲: این تقدیر ثابت است بیت۳:فسوس خصم:افسون ابلیس در دوری آدمی از خداوند۴- گونه‌اش را در زیبایی به ماه نمی‌توان مثل زد، آری معشوق را با هر ناتوانی نسبت نیست( دایره را از آنجا که دست و پا نداشته، ناتوان گویند.)۵-سرو قامت معشوقم چون به رقص آید، گریبان جان چه قیمتی دارد [که بگویی] نمی‌توان پاره کرد۶-آری چهره حقیقی معشوق در نگاه پاک تماشایی است، همان گونه که تنها در آیینه جلا یافته، نگاه به زیبایی‌هاممکن است. ۷- با این همه، عشق فراتر از وسعت ماست و با دانش محدود نمی‌توان راز آن را دریافت‌.۸- خدایا! آنچنان دلبسته توام که نمی‌توانم بپذیرم تو معشوق همگان باشی، ولی چه کنم که هر لحظه نمی‌توانم با مردمان بر سر عشقت عربده‌کشی کنم!-مفهوم بیت طنزآمیز است و مفهوم بیت‌های ۲ و ۳ جدی است: از یک سو سعی بسیار و خوردن خون دل سرشار و از سوی دیگر رها کردن غیرت به خاطر عربده کشی نکردن با مردم(-شرح شوق،۱۹۹۸)۹- از لطافت و نارکی تو چه بگویم؟!آهسته هم نمی‌توانم آه بکشم و دعا کنم!۱۰-محراب جانم( کانون تمرکزم)ابروان توست،در مذهب عشق جز از تو نمی‌توان پیروی کرد.دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
علیرضا ساعتچی
۱۴۰۱/۰۶/۳۰ - ۱۸:۲۳:۰۲
دوستان فرهیخته امیدوارم جهت مطرح کردن تفسیر غیر معمول زیر مرا عفو‌کنید کمانکه این فقط یک نظر است ولی گاهی ممکن است متفاوت دیدن هرچند غلط هوشمندی را به راه درست در آینده رهنمون شود: حافظ در این شعر نوع عشقی بیمارگونه را توصیف میکند نه اینکه تایید کند و فقط صرفا وصف حال رابطه ای است که به جهت تکرار بسیار اتفاق میفتد : جایی که در یک شاه بیت به نظر بنده میفرماید: «نسبت دوست به هر بی سرو پا نتوان کرد» در حالیکه چهره جذابی دارد:  «عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت»  جایی دیگر  در غزلی دیگر فرموده : «به خط و خال گدایان مده خزینه دل به شاهوشی ده که محترم دارد » در مطلع غزل از بی تعهد بودن یار گفته است: «تکیه برعهد و تو باد صبا نتوان کرد» این حال عاشقی است که معشوق بی تعهد دارد. عاشقی که حتی حاضر است جانش را بدهد ولی معشوق اندک تعهدی هم ندارد حافظ مسئولیت را متوجه عاشق هم مینماید ومیگوید نظرت را پاک کن «نظر پاک تواند رخ جانان دیدن» یعنی شما که اینطور دلبسته این معشوق بی سرو پا شدی بدلیل اینست که «در آینه نظر جز به صفا نتوان کرد» چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.  و‌بیت : غیرتم کشت که محبوب جهانی .. نشان می دهد که چقدر چنین عاشقی حال کشنده و بدی پیدا میکند وقتی این معشوق خودشیفته خودش را برای عالم و آدم بهترین نشان داده ولی تعهدی به عاشق وابسته ندارد  بیت «آهسته دعا نتوان‌کرد» یعنی معشوق اصلا اهل معنویت نیست و‌حتی آهسته هم دعا را تحمل نمیکند
user_image
محمد نام خانوادگی
۱۴۰۲/۰۸/۰۵ - ۱۰:۴۰:۲۰
مثل این بیت از حافظ "مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست؛ حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد"، دو جا دیگه هم دیدم در شعرهایش "فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن؛ درد عاشق نشود به، به مداوایِ حکیم" و "دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد؛ ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند". انگار درد عشق با فکر و رفتن پیش حکیم و تدبیر حل شدنی نیست، "آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند"
user_image
قیصری مهدی
۱۴۰۲/۰۹/۲۳ - ۱۲:۴۲:۵۹
سلام در مورد مصرع دوم بیت  سروبالای من آنگه که در آید به سماع..... انگار در این بیت حافظ علیه الرحمه تن آدمی را چون جامه‌ای برتن روح آدمی می‌انگارد که در صورت دیدن رقص یار اگر آن را به مانند قبا برای در آغوش کشیدن چاک نکنید هیچ ارزش و اعتباری ندارد توصیف کرده که باید گفت الحق و الانصاف شایسته گفته