
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۳۶
۱
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
۲
آنچه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
۳
دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد
۴
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
۵
سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
۶
نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
۷
مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست
حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
۸
غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد
۹
من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف
تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد
۱۰
بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست
طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد
تصاویر و صوت













نظرات
محمود علیرمضانی
زهرا
ali
حمیدرضا
شهرزاد
کمال
سعید
ناشناس
سایوش
فرهاد
سخن
صبا
گمنام
سخن
مهدی مرواریدزاده
nabavar
رضا
سحر
مریم مومن
مجید شباهنگ
ماهرو
نیما
سعید نجفی
برگ بی برگی
پاسخ میدهد ؛ چونک غم بینی تو استغفار کن غم به امر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شود عین بندِ پای آزادی شود باد و خاک و آب و آتش بنده اند با من و تو مرده، با حق زنده اند سروِ بالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ؟ جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد پس از آنکه سبب های بیرونیِ بی سر و پا یا به فرموده مولانا باد و خاک و آب و آتش به امرِ حضرت دوست به یکی یا چند تایی از تعلقات و دلبستگی های انسان آسیب رساندند تا شکِّ وی برای عدمِ دل سپردن به چیزهایِ دنیوی برطرف شود ، اگر انسان بنا بر نظر مولانا و بزرگان شخص استغفار کرده و بپذیرد که پس از این دیگر چیزهای بیرونی و مربوط به این جهان(زلفِ دوتا) را اصل تلقی نکرده و در مرکز توجهات خود قرار نمی دهد، پس شادیِ بی سبب او را در بر خواهد گرفت و آن سرو قامت یا اصل خداییِ وی به وجد آمده به سماع خواهد پرداخت ، حافظ در مصرعِ دوم میفرماید از دست دادن هر یکی از دلبستگی های دنیوی نه تنها محل و جایی برای تاسف خوردن نیست، بلکه او شادمان میشود زیرا حضرت دوست به او یادآوری کرده است تا جامهٔ لطیفِ جان خود را که از جنس نور و پرتوی از آن نورِ کل است با آن قبایِ زمخت تعلقات دنیوی تعویض نکند . نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد حافظ در ادامه میفرماید چنین نگاه و بینشِ پاکی به زندگی ست که سرانجام میتواند رخسارِ جانان یا حضرتِ دوست را ببیند، یعنی اگر انسانی با از دست دادن یکی از تعلقاتِ دنیوی خود غمگین و افسرده گردد و سببهای بی سر و پا را که با امرِ خداوند به این کار پرداختند سرزنش کرده و دشمن بدارد به معنی ستیزه گری بوده و در نتیجه خود را از دیدارِ حضرتِ دوست محروم خواهد نمود. در مصرع دوم ادامه میدهد مگر نمی بینید که اگر آیینه ای صیقلی نبوده و زنگار بسته باشد نمیتوان نظر کرد و چیزی در آن دید، اینگونه دستبرد های زلفِ دوتا نیز همان زنگارهای آیینه انسان هستند، پس برای از دست دادنشان شادمان باش که زندگی به صیقلی کردن آئینهٔ حضورت میپردازد . مشکلِ عشق نه در حوصلهی دانشِ ماست حلِ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد دانش در اینجا آن علم و دانشی که موجب پیشرفت و رفاه میگردد نبوده ، بلکه دانستنی ست بر مبنایِ ذهن که انسان به تجربه از اطرافیان خود آموخته و تصور میکند که همه چیز را می داند و چنین انسانی اگر براثر تیرِ حوادث که عرفا با زبان قرآنی آنرا ریب المنون نامیده اند یک یا چند تایی از متعلقات خود را از دست داده و یا آسیبی به آنها وارد شده است و این ابیات را بشنود که از وی میخواهند از اتفاقات شادمان باشد، برمبنای دانشِ ذهنیِ خود آنرا نمیپذیرد و حتی برآشفته شده میگوید ای آقا دلتون خوشه، من تا دیروز دارای مقام و منصب و اعتباری بودم، امروز برکنار شده ام و یا همسرم که با آن سختی به وصلش رسیده بودم مرا رها کرد و رفت، یا دیگری که با از دست دادن اموالش در بورس غمگین و افسرده شده، و پدری که روزگاری به موفقیت فرزندانش بالیده و موفقیت آنان را موفقیت خود می دانست و اکنون ماهها گذشته و فرزندان یادی از وی نکرده و به زندگی خود سرگرم هستند، هیچ یک از آنها با دانش و عقلِ جسمیِ خود قادر به هضم و پذیرشِ این اتفاقات نیستند، حافظ میفرماید مشکل اینجاست که عشق در قالبِ دانستن و عقل حسابگر و کتابیِ ما نمی گنجد، هزینه عاشقی رهایی از عقل و دانشِ ذهنی ست زیرا همین دانش است که پذیرای استدلال ذکر شده در ابیات بالا نبوده و به شخصِ زیان دیده القاء میکند که باید ترسید و با از دست دادن یکی از متعلقات بلادرنگ سعی در بدست آوردن دلبستگیِ دیگری کرده و جایگزین کند وگرنه بیچاره خواهد شد، حافظ میفرماید با این فکرهای خطا این نکاتِ ذکر شده قابل حل نخواهد بود، زیرا بار دیگر موجبات فسوسِ خود را توسط خصم فراهم میکند . مولانا برای ایمن شدن در برابر اتفاقاتی که ما آنها را بد میدانیم بهره بردن از عقلِ کل را پیشنهاد میکند: عقل جزوی گاه چیره گه نگون عقل کلی ایمن از ریب المنون غیرتم کشت که محبوبِ جهانی لیکن روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد خطابِ حافظ به حضرتِ معشوق بوده که نسبت به او غیرت داشته و تمام سعی و تلاشش این است که با هر زبانِ ممکن بگوید تنها یک محبوب و معشوق در جهان وجود دارد و هر محبوبی بجز او زوال پذیر است و فانی، و هم اوست که ازلی و ابدی میباشد و انسان مجاز به قرار دادن عشقِ چیزهای این جهان در دل خود نیست، اما تقریبآ همهٔ مردم قادر به رهایی از عقل و دانش ذهنی خود نبوده و برخی هم که این مطالب را به ظاهر تایید میکنند خیلی در راه عاشقی جدی نیستند، پس جایِ مجادله با خلقِ خدا نیست و کار یا وظیفهٔ حافظ فقط بیان این مطالب است و نه بیشتر از آن، باشد که روزی پندهای او را به یاد آورده و کار بر روی خود را شروع کنند . مولانا بی پرده تر میفرماید : تا به دیوارِ بلا ناید سرش نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش من چه گویم که تو را نازکیِ طبعِ لطیف تا به حدی ست که آهسته دعا نتوان کرد حافظ این ابیات خود را نیایش به درگاهِ کبریاییِ حضرتش میداند و نه نصیحت به خلق که باید آنرا با صدای رسا به گوش همگان برساند، درواقع اگر بخواهد این معانی عرفانی را نزد خود نگاه داشته و بیان نکند یا فقط به آهستگی با خود زمزمه کند حضرت معشوق که بسیار نازک طبع و لطیف است از وی آزرده خاطر میگردد، یعنی اگرنبود وظیفه و رسالتی که بزرگانی چون لسان الغیب حافظِ شیرازی بر عهده خود می دانند، آنها ترجیح میدادند بیشتر به کار عاشقیِ خود بپردازند تا بیان این مطالبِ معنوی که لازمه اش بهره گیری از تمثیلها و الفاظِ ذهنی ست. بجز ابروی تو محرابِ دل حافظ نیست طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد اَبرویِ حضرت دوست مانندِچتری کُلِّ هستی و کائنات را در بر میگیرد، پس حافظ زمان و مکانِ خاصی برای نماز به معنایِ گستردنّ فضای درون قائل نیست، مولانا نیز می فرماید " مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون/ عاشقان را فی صلاة دائمون " پس حافظ میفرماید عاشق هر کجا و هر لحظه باید به شرحِ صدر پرداخته، تسلیم امرِ قضا باشد که هرگونه طاعتی بجز این به طمع پاداش و گرفتنِ چیزی خواهد بود که در مذهبِ رندی و عاشقی، رندِ عاشق مجاز به اینچنین عبادتی نخواهد بود.
رضا س
علیرضا
CEMA.Sobhani
پارسا رحمانی
در سکوت
دکتر صحافیان
علیرضا ساعتچی
محمد نام خانوادگی
قیصری مهدی