
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۳۷
۱
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
۲
شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطفهایِ بیکران کرد
۳
چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد
۴
که را گویم که با این دردِ جانسوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
۵
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد
۶
صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد
۷
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد
۸
عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد
تصاویر و صوت














نظرات
حسن
ناشناس
امین کیخا
گود مشد
شرح سرخی بر حافظ
جاوید مدرس اول رافض
V.R.N
محمد
محمد
رضا
رضا
جلال
محمد اردستانی
فرهاد ۲
فرهاد ۲
مهدی مهدی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
پاسخ بیاورد.میان مهربانان کی توان گفتکه یار ما چنین گفت و چنان کردشاید این پیام حافظ باشد که به یارم بگو من چطور میان مهربانان بگویم که چنین حرف ها زدی ولی در عمل کار دیگری کردی.عدو با جان حافظ آن نکردیکه تیر چشم آن ابروکمان کردبه نظر می رسد که معشوق، اشاره چشمی به حافظ داشته است چون بر خلاف جاهای دیگر که ابروی یار حافظ را صید کرده در اینجا چشم آن یار ابرو کمان حافظ را صید کرده است و سپس سرگرانی کرده
بهنام
افشین
رضا عباسی
در سکوت
دکتر صحافیان
فرهنگ ندارم
امیرحسین محمودی