
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۳۸
۱
یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد
به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد
۲
آن جوانبخت که میزد رقمِ خیر و قبول
بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
۳
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرد
۴
دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
۵
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحر
آشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکرد
۶
شاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
۷
کِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مراد
هر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکرد
۸
مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
۹
غزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظ
که شنید این رهِ دلسوز که فریاد نکرد
تصاویر و صوت








نظرات
سعید
د.خ
محمد باقر ناصری
امید مقدسی
محمد
صالح
کامبیز درودیان
کامبیز درودیان
آرش
باران
ناشناس
Saghar
سمانه ، م
مهدی
سبحان
عمر شیردل
رضا
اروند
علی دهقانی
منوچهر تقوی بیات
تماشاگه راز
حمید سجادی
۸
بابک چندم
مهدی ابراهیمی
رضا س
علی عباسی کـ
Aqil Qazi
امیر
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ می دهد . کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک رهنمونیم به پای علم داد نکرد در باره جامه کاغذی که بر آن شکوائیه مینوشتند بزرگواران به تفصیل شرح دادند و حافظ میفرماید سوالاتی از این دست که در بیت قبل در ذهن انسان شکل میگیرد در واقع شکایت از چرخ هستی یا آن جوانبخت است که جایز نیست ، زیرا طرح هستی یا فلک بر این منوال است که انسان در بدو ورود به جهان هشیاری و خرد محض خدایی باشد فارغ از هرگونه رنج و غمی و بتدریج بمنظور بقا در جهان ماده و فرم به ذهن برود و پس از چند سال بار دیگر بوسیله پیغامهای غیبی که از راهنمایان معنوی دریافت میکند به اصل خدایی خود بازگردد ، دیگری شکایت از والدین است که فرزند را از طریق دید و نگرش جسمی پرورش داده اند و نه با عشق ، شکایت دیگر وضعیت ها هستند و محیط و جامعه یا محل تولد و اموری که در اختیار و انتخاب انسان نبوده اند ، پس حافظ دست رد به همه این شکوه ها زده ، میفرماید انسان عاشق باید شکوائیه های نگاشته بر کاغذین جامه را به خونابه شستشو دهد ، یعنی با تحمل هشیارانه دردهای ناشی از جدا شدن از جامه و پوسته ذهنی خود به کار بازگشت به اصل خود کوشش پیوسته داشته باشد ، زیرا پیغامهای هستی یا فلک هیچگونه توصیه و رهنمود برای سوالات ذهنی و شکایتهای بی مورد انسان ننموده است تا برای دادخواهی به پای علم داد برود و به همین بهانه از کار معنوی بر روی خود سر باز زند ، بلکه پیغامهای فلک هرچه بوده همه در راستای کار است و کار . دل به امید صدایی که مگر در تو رسد ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد کوه در اینجا کوه ذهن است که بسیار مقاوم و سرسخت میباشد ، پس انسان با سوالاتی فلسفی از این دست که اگر مقدرات در دست ِآن جوانبخت است پس چرا او خود انسان را نجات نمیدهد و از اینهمه غم و درد رهایی نمی بخشد ناله ها سر میدهد ، ناله و فریاد هایی بسیار بیشتر از فرهاد کوه کن که او نیز بصو ت نمادین قصد تخریب ذهن خود را داشت تا آب زندگی بخش را در ورای ذهن خود جریان بخشد ، اما حافظ میفرماید این هیاهوی ذهنی انسان را بجایی نمی رساند زیرا که اصولأ خداوند یا هستی کل ، گوشی برای شنیدن این ناله و شکایت ها ندارد . سایه تا بازگرفتی ز چمن ، مرغ سحر آشیان در شکن طره شمشاد نکرد مصرع دوم بیانگر به آرامش رسیدن مرغ سحر یا انسان عاشق است در حالیکه در جسم و حیات جسمانی خود بسر میبرد ، حافظ میفرماید بدون سایه و الطاف آن جوانبخت بر چمن زندگی ، حتی با وجود بدست آوردن خواسته ها و امکانات رفاهی کافی ، انسان به آرامش مورد نظر خود در این جهان مادی دست نخواهد یافت چه رسد به اینکه بخواهد به آرامش و امنیت جاودانه برسد شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد شاید ار یعنی شایسته و سزاوار است اگر پیک صبا که پیغامهای معنوی را توسط بزرگان از زبان هستی کل به گوش انسان میرساند از توی جوانبخت کار زنده شدن به عشق را بیاموزد ، یعنی با گستردن سایه لطف و عنایت خود بر چمن زندگی ، بسرعت باد میتوانی انسان عاشقی را تبدیل کرده و جان وی را به عشق زنده کنی ، یعنی این فرایند تبدیل بسیار چالاکتر از حرکت باد میتواند صورت پذیرد و پروسه ای طولانی نیست ، بشرط آنکه پیک صبا نیز همراهی کرده و به همان سرعت پیغامهای عشق را بر زبان بزرگان جاری نموده و به گوش عشاق برساند . کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد هرکه اقرار بدین حسن خداداد نکرد حافظ این فرایند تبدیل سریع انسان و بازگشت آن یار سفر کرده را حسن خداداد میداند ، یعنی بواسطه اینکه جان اصلی انسان ادامه ذات آن جوانبخت است ، پیغامهای زندگی را بخوبی دریافت و درک میکند و این حسنی ست خداداد که سایر مخلوقات از آن بی بهره هستند ، حافظ میفرماید اگر کسی به این حسن واقف شده و آنرا قدر بداند قلم آرایش صنع و آفرینش وی در این جهان به منظور خود دست خواهد یافت وگرنه جهدش بی توفیق خواهد بود ، نامرادی های انسان قدر ناشناس میتواند در همه زمینه ها باشد ، عدم توفیق در پرورش فرزندان ، رابطه بد با همسر ، موفق نشدن در کسب و کار و بطور کلی در همه شئونات زندگی جهد و کوششی بی ثمر خواهد داشت ، اما در نقطه مقابل اگر انسان تایید و اقرار کند که از جنس خداوند بوده و فی نفسه توانایی تبدیل شدن به او و جمیع صفاتش را دارد و در این راه کوشش مدام داشته باشد هرگونه نقشی که در جهان بزند دارای حقیقتی ست و نقش مراد خواهد بود ، غزلهای ناب و زیبای حافظ و همچنین نقش و مجسمه های خلق شده توسط میکلآنژ از جمله نمونه های کلک مشاطه صنع هستی هستند . مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق که بدین راه بشد یار و زما یاد نکرد این بیت نیز در ادامه بیت قبل بوده و حافظ میفرماید منظور از تبدیل این نیست که نقشهای آفرینش وی در این جهان برجسته و شاهکار شوند گرچه که اگر فرایند تبدیل صورت پذیرد و انسان اقرار به یگانگی و وحدت با خدا یا هستی کل کند چنین خواهد شد ، اما اگر نیت و مقصود اولیه رسیدن به چنین جایگاهی شود تا دیگران برای انسان دست زده و او را تایید کنند راهی به ترکستان است و به همین سبب و راه است که یار بشد و از درون انسان رخت سفر بسته و یادی هم از انسان نمی کند . پس پرده را بگردان تا شنونده این ابیات از چنین ذهنیتی رها شده و راه عراق که راه عاشقی محض بدون توقع مرادمند ی در این جهان و هر چیز بیرونی است را برگزیند . غزلیات عراقیست سرود حافظ که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
دکتر صحافیان
عبدالرضا ناظمی
محمد بیژن
مهشید یوسفی خونساری