حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۴۱

۱

دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد

۲

آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد

۳

اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار

طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

۴

برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر

وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد

۵

ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب

نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد

۶

آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی

کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد

۷

فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت

یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 225
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 63
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 53
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 56
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 102
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 99
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده توسط غلام محمد معروف بن ملامحمد قاسم همدانی مورخ ۱۲۱۰ هجری قمری در هند » تصویر 168
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در مورخ ۱۹ رجب ۱۲۰۲ هجری قمری در هند » تصویر 166
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۲
فریدون فرح‌اندوز :
ملیکا بینا :
سهیل قاسمی :
رامین کریمی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
علیرضا روشن :
پری ساتکنی عندلیب :
فریبا علومی یزدی :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
فربد
۱۳۸۸/۰۴/۱۶ - ۰۹:۳۷:۱۷
در رمان "بامداد خمار" که صفحه اولش این غزل نوشته شده، در مصرع اول بیت اول، به جای "عشق" ، "یار" نوشته شده که زیباتر به نظر می رسه.
user_image
آرمین حاجی خانی
۱۳۸۸/۰۷/۲۲ - ۰۲:۴۵:۴۴
حافظ اندر فکر خود برچه فکر افکنده بود کین چنین دُر از دهان , نه , از قلم افکنده بوداین بیت رو خودم مخصوص این غزل حافظ که خیلی ازش لذت میبرم , سرودم
user_image
محمود
۱۳۹۲/۰۲/۱۹ - ۱۴:۲۲:۳۳
کاش خودش بود و اجرای شجریان را هم (گنبد مینا) میشنید!
user_image
وحـ_‗ـیـ‗_ـد
۱۳۹۲/۰۴/۰۹ - ۰۹:۱۲:۰۹
پیشنهاد می دهمغزل دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم چـه کــنم بـــا که بـگویم چه خـیال اندیشم
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۳/۰۵/۱۶ - ۱۶:۲۴:۳۴
تضمین این غزلدین ودل را به نـِگرزاهد مکار چه کردبر سر دار مجازات به بیدار چه کردوز قلم معجز سبحانی دادار چه کرد؟دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد.. چون بشد دلبر وبا یار وفادار چه کرد..................................................وای ازین چرخ که تاج سر شاهان را بیختغم هجران و بلا برسردلبازان ریختحرف حق گفت هر آن بر سر داری آویخت آه ازآن نرگس جادو که چه بازی انگیخت.. آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد................................................سر،زمین ساید اگر شاخه نشیند بر بارهر که این کار ندانست بود در انکاربخت در ساغر ما ریخت اگر لعل زِنار اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار.. طا لع بی شفقت بین که درین کار چه کرد................................................عشق آنبود که حلاج از آن کرد سـَمـَرقصد ازعشق نباشد رخ چون قرص قمردل مجنون نبود بند لب و موی وکمربرقی از منزل لیلی بدرخشید سحر.‌. وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد................................................دور گردون بگدازد گهرت گردد طـِیبخود توهم کوش بری سازوجود ازهرعیب دست آویز مَـدِه تا که فلک سازد ریبساقیا جام میم ده که نگارنده غیب.. نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد................................................مرغ مستـَست که گل با همۀ زیباییآید از سوی عدم بهر چمن آراییگل هزیمت چو کند مرغ کند شیداییوانکه پر نقش زد این دایرۀ مینایی.. کس ندانست که در گر ‌‌‌‌دش پر گار چه کرد...............................................عشق گنجیست کزآن مخزن دل غم اندوختاشک با خون دل آمیخت چراغی افروختشعر حافظ زبلاغت لب رافض را دوختفکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت.. یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد................................................تبریز 85.12.8
user_image
علی ویسی
۱۳۹۳/۰۸/۱۲ - ۱۰:۰۵:۵۱
سروده ای که سالهاست مرا به تفکر واداشته، غزلی به وسعت تمام گذشته.بیانی بسیار زیبا و دلنشین.شعری عمیق ودلنشین.
user_image
وحید.ج
۱۳۹۳/۰۸/۱۹ - ۰۰:۳۲:۳۴
دوست اهل ذوقی میگفت:"اگر حافظ زنده بود و اجرای گنبد مینا رو می شنید از جاش بلند می شد و پیشانی اساتید مشکاتیان و شجریان رو می بوسید"
user_image
بهزاد
۱۳۹۳/۱۲/۰۴ - ۰۲:۲۶:۵۸
یک غزل بسیار زیبا از حضرت حافظ با اجرای قوی استاد شجریان
user_image
کسرا
۱۳۹۴/۰۴/۱۹ - ۱۶:۴۵:۴۴
عالیه...دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد... به به
user_image
نرگس جادو
۱۳۹۴/۰۸/۲۷ - ۰۷:۲۶:۴۸
علاوه بر اجرای زیبای اساتید مشکاتیان و شجریان، آواز استاد شهرام ناظری و ساز استاد هوشنگ ظریف نیز بسیار دلنشین و دلگشا هستند.
user_image
پگاه
۱۳۹۵/۰۹/۲۳ - ۰۴:۵۱:۳۵
سلاماز سایت خوبی مثل گنجور بعید بود چنین دکلمه ای برای شعر بگذارد. مصرع دوم بیت چهارم را اشتباه میخواندوه که با خرمن مجنونِ دل افگار چه کرد (دل افگار=دل خسته وآزرده)
پاسخ: با تشکر، خوانش تصحیح و جایگزین شد.
user_image
یگانه
۱۳۹۶/۰۱/۲۷ - ۱۹:۰۶:۵۸
کاش حافظ شیرازی می بود و می شنید صدای استاد شجریان را.شاید هم شنیده ست. ما از زمان و مکان چه می دانیم مگر؟!
user_image
مهرشاد اصغری
۱۳۹۶/۰۷/۱۸ - ۱۰:۵۳:۰۶
اگر بخواهیم خیال را دورتر پرواز دهیم، حتی ممکن است در نگاهی ایهامی در بیت زیر، {لیلی} تقابل با {سحر} را به ذهن متبادر کند، که در این صورت با واژه ی {برق} ایهام خواهد داشت:برقی از منزل لیلی بدرخشید سحروه که با خرمن مجنون دل افگار چه کردشاید بتوان این شگرد را {ایهام در ایهام ترجمه} نام نهاد: چراکه لیلی، {لیل} را به معتای شام(شب) به ذهن متبادر می کند و شام، برق و درخشش را، که با برقی که در بیت آمده تناسب دارد.
user_image
عبدالملکی
۱۳۹۶/۱۲/۱۵ - ۱۴:۰۷:۴۹
این مصرع راشجریان بصورت زیر خوانده استوه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد
user_image
رضا
۱۳۹۷/۰۲/۲۳ - ۱۵:۵۶:۱۰
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با یار وفادار چه کردغزلی بسیارزیبا، نغز وپرمایه باموسیقی دلنشین وروح افزا که به احتمال زیاد درفراق دوست وانیس ومونس شاعر، شیخ ابواسحاق سروده شده است. حافظ با شاه شجاع وشیخ ابواسحاق سالها رابطه ی عاطفی و صمیمانه ی فراترازشاه وشاعرداشته وبیشترغزلیّات عاشقانه تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است.بشد: رفتمعنی بیت: ای دل عاشق پیشه ی من دیدی دوباره غم واندوه عشق چه ها باوجود من کرد وچگونه معشوق رفت وبا عاشق دل ازدست داده ی خویش چه رفتاری کرد؟!بشد که یادخوشش باد روزگاروصالخودآن کرشمه کجارفت وآن عتاب کجا؟آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختآه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد"نرگس" استعاره ازچشم محبوبمعنی بیت: آه وفریاد ازسحروجادوی چشم آن معشوق که چقدربادل عاشقان بازی کرد واحساسات آنهارا برانگیخت. آه وفغان ازآن چشمان مست که بامردم هشیار(دلدادگان)چه هاکرد وآنها رافریفته وشیدای خودکرد.تاسِحرچشم یارچه بازی کنددگربنیادبرکرشمه ی جادونهاده ایماشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یارطالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کردشفق: سرخی افق پس ازغروب آفتاب، رنگ خونشفقت: مهربانی ولطفمعنی بیت: اشگ من ازکم لطفی معشوق وسوزفراق او خون آلودشد وازغروبِ آفتاب رخسارحبیب به رنگ شفق درآمد. بخت واقبال نامهربان مراببین که نامهربانی رازحد بُرد وبامن چه کرد!اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتنددردعشق است وجگرسوز دوایی داردبرقی از منزل لیلی بدرخشید سحروَه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کردمعنی بیت: سحرگاهان ازمنزل لیلی درخشش وجلوه ای خیره کننده همانندِ برقی جهیدن گرفت وبرخرمن وجودِ مجنون افتاد وآتش عشق را دردل وجان او شعله ورساخت شگفتا که این جرقه باخرمن جان مجنون چه ها کرد!دررهِ منزل لیلی که خطرهاست درآنشرط اوّل قدم آن است که مجنون باشیساقیا جام می‌ام ده که نگارنده ی غیبنیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کردنگارنده ی غیب: خداوند پرده اسرار: پشت صحنه ی کارگاه هستی معنی بیت: ای ساقی شراب بیاورتا اندکی ازابهام وپیچیدگی روزگار فارغبال شویم چراکه برما روشن نیست که خالق هستی درپشت پرده ی هستی چه کرده وچه برنامه ای برای ماریخته است شایسته آن است که به عشرت بگذرانیم وبه جای داشتن دغدغه ی ازکجا آمده وبه کجامی رویم شادمان وخوشحال باشیم.زسِرّ غیب کس آگاه نیست قصّه مخوانکدام مَحرم دل ره دراین حرم دارد؟آن که پُرنقش زد این دایره ی میناییکس ندانست که در گردش پرگار چه کردپُر نقش زد: اشاره به ستارگان وسیّاراتی که درآسمان هستند."دایره ی مینایی" ، کنایه از چرخ فلک وگنبدِ آبی آسمان پرگار: وسیله ای مهندسی که برای کشیدن دایره وخطوط بکارمی رود. پرگارفلک به معنی دورچرخ فلک نیزهست.معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، خداوند ونقّاش ِهستی که این دایره ی آسمان آبی رااینچنین زیبا وپُرنقش ونگار خَلق کرده است کسی نمی داند که به چه منظور این گنبد مینایی را طرّاحی کرده ودرهنگام به گردش درآوردن پرگارچه هدفی درسر داشته است شایسته همان است که:جُرعه ی جام براین تختِ روان اندازیمغلغل چنگ دراین گنبدِ مینا فکنیمفکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوختیار دیرینه ببینید که با یار چه کردمعنی بیت: فکرعشق ودوری ازیارآتش غم واندوه را دردل حافظ شعله ورکرد وبسوزانید ببینید یارقدیمی حافظ با عاشق وفادارخویش چگونه نامهربانانه رفتار کرد ودرآتش غم وغصّه رهایش نمود ورفت!حافظ بداست حال پریشان تو ولیبربوی زلف یارپریشانیت نکوست
user_image
ققنوس
۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۰۳:۳۳:۳۴
به راستی که درون مایه شعر برازنده ی خوانده شدن در آواز دشتی ست.سوز و گداز و شور و غوغایی که دشت زمردین را در می نوردد و گنبد مینا را سقف می شکافد...
user_image
مارسل شفقی
۱۳۹۸/۱۱/۰۱ - ۰۵:۱۸:۲۸
درود بر جناب استاد فریدون فرح اندوز که از صدا پیشگان قدیمی و پرتجربه هستند و سپاس از خوانش زیباو درست این غزل حضرت حافظ توسط ایشون .
user_image
علی
۱۳۹۸/۱۱/۰۷ - ۱۷:۵۹:۱۲
شفقاز ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادشفق نور ضعیفی است که که بعد از غروب یا قبل از طلوع آفتاب، وقتی خورشید در زیر افق قرار دارد، با بازتاب نور خورشید از لایه‌های بالای جو در روی زمین ناشی می‌شود که زمین را روشن می‌کند.
user_image
علی
۱۳۹۸/۱۱/۰۷ - ۱۸:۱۰:۳۱
شفقتلغت‌نامه دهخداشفقت . [ ش َ ف َ ق َ / ش َ ق َ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی . مهر. برّ. رحمت . رأفت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ). مهربانی و ترحم و رحم و نرم دلی و ملایمت و مرحمت و عنایت و نوازش و دلنوازی و ملاطفت . (ناظم الاطباء). شفقت که بعضیها به تشدید قاف خوانند در اصل بروزن حرکت است که اسم مصدر اشفاق باشد... و در شعر فارسی گاه به سکون فاء استعمال شود. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 و 7). مهربانی ، و این لفظ را اکثر فارسیان به فتحات استعمال کرده اند اگرچه در عرف به سکون ثانی شهرت دارد و تحقیق این است که شفقت در اصل لغت به معنی ترس است چون مهربان از آفتاب و بلیات دوست خود را ترساننده باشد مجازاً بمعنی مهربانی مستعمل شده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مهربانی و... در تداول به تشدید قاف به غلط تلفظ کنند و نیز شعرا به ضرورت به سکون فاء آورده اند. (ازفرهنگ فارسی معین ). این اصطلاح اخلاقی است و عبارت ازملاطفت و مراحمت در حق غیر است و آن بود که از حالی غیرملایم که به کسی رسد مستشعر بود و همت بر ازاله ٔ آن مقصور دارد.
user_image
میلاد کیا
۱۳۹۹/۰۸/۱۲ - ۰۷:۳۵:۳۵
قطعا حافظ بعد از شنیدن اجرای این غزل توسط استاد شجریان قرین آرامش شده
user_image
قاسم صمصامی
۱۴۰۰/۰۸/۱۵ - ۰۶:۴۴:۴۱
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب      نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد این بیت چه معنی عرفانی دارد نگارنده غیب (خداوند) چنان در پرده اسرار جهان هستی را ساخته، که هرگز به عقل انسان ها خطور هم نمی کند.
user_image
در سکوت
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۱۶:۵۰:۵۰
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۱/۰۶/۲۷ - ۰۰:۰۶:۰۴
ای دل! دیدی غم عشق بار دیگر با ما چه گرد؟! دیدی چگونه معشوق، بی اعتنا از برمان رفت؟!۲- وای از آن چشم جادویی و مست که با دل عاشقم چگونه بازی می‌کند و هوشیاران را به چالش مستی می‌کشد.۳- در پی فراقش، اشکم ازین بی‌مهری چون شفق خونین شد.ببین که سرنوشت نامهربان چه می‌کند(جناس شفق و شفقت)۴- هنگام سحر از خانه لیلی، برقی درخشید( از چهره یا جان) فریاد که با خرمن مجنون عاشق چه کرد!۵- ساقیا!جام شرابم بده! زیرا نگارنده راز غیب، معلوم نیست در آن چه رقمی زده است!۶- و آنکه این آسمان آبی را چنین پر نقش و زیبا آفرید، معلوم نیست که در چرخش پرگار چه نقشی زده و از آن نقش چه هدفی داشته است!(نامعلوم بودن سرنوشت، نقشهای جهان و هدف این دو ضرورت جام می- بیخودی-را دو‌‌چندان می‌کند)۷- اندیشه عشق، آتش به دلم زد و سوختم، ببینید یار وفادار چگونه با عاشقش رفتار می‌کند!( خانلری: در دل حافظ می‌سوخت)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی 
user_image
پوریا بهارلو
۱۴۰۱/۰۹/۲۸ - ۰۳:۳۰:۱۲
* اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار *  (، اشکم از سوز فراقش خون آلود شد ) . زنده یاد استاد شجریان بسیار زیبا خوانده است. اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتنددردعشق است وجگرسوز دوایی دارد ...
user_image
میلاد مظفری
۱۴۰۱/۰۹/۲۸ - ۱۴:۰۷:۴۴
بسیار عالی و پر محتوا ای کاش خوانش دکتر حسین یوسفی رو اضافه کنید که واقعا دلنشین هست اگر دوستان مایل باشند از صدای دکتر بهره مند شوند میتونند از نرم افزار کست باکس کانال صد غزل بشنوند، اسم شعر هم ایشون دایره مینایی میگن اول شعر
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۲/۰۱/۰۱ - ۲۳:۵۹:۰۸
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و  با یارِ وفادار چه کرد حافظ در باره چگونگی جدا شدنِ جانِ برگرفته از جانان یا اصلِ خدایی انسان با ما سخن می‌گوید ، جانی که پس از پیمانِ الست و اقرارِ انسان به اینکه از جنسِ عشق یا خداوند است در برِ دل و مرکزش قرار گرفت و حافظ در اینجا آنرا دلبر نام نهاده است، طرحِ خداوند یا زندگی چنین بوده است که‌ این دلبر که از جنسِ جان یا عالمِ معناست پس از حضور و تولد در این جهانِ مادی که توأم با وجود و جانِ جسمانی ست بطورِ موقت از انسان جدا گردیده و اداره امورِ طفل را به این جان یا خردِ جسمانی واگذار کند، یارِ وفادار همان انسان است که در ازل اقرار به الست نمود و با شُدن یا رخت بربستنِ دلبر از دل و مرکزش،  غمِ فراق و جدایی از عشق بار دیگر بر او مستولی می شود، حافظ می‌فرماید " چون بشد؟" یعنی چگونه شد که آن دلبر از درونِ انسان رفت؟ و این سوالی ست بدون
پاسخ زیرا انسان نمی داند که آیا امکان پذیر نبوده است که انسان جانِ یا خویشِ اصلی را توأمان با خویشتن یا جان و خردی که امورِ جسمانی و بقای او را تامین و تضمین می کند داشته باشد، حافظ می‌فرماید ببینید که این جداییِ خویش و اصلِ انسان از او با او چه کرد، با رفتنِ دلبر است که طفل بتدریج خود را همان جان و خردِ جسمانی دیده و دلبر و عهد الست فراموشش می گردد و در نتیجه در این جهانِ مادی  دچارِ درد و غم خواهد شد. آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد نرگسِ جادو یعنی چشم و نگرشِ خداوند به هستی که چنین شعبده ای حقیقی را به انجام رسانده  و طرحِ ذکر شده را به فعل در آورده است، مولانا نیز در این رابطه می فرماید "هر کسی در عجبی و عجب من این است / کو نگنجد به میان چون به میان می آید؟" یعنی جانی که همچون خداوند بینهایت است چگونه می تواند در فرمِ انسان که محدودیت است جای بگیرد؟ اما کار به انجام رسیده است، در مصراع دوم همه انسان‌هایی که مستِ نرگسِ زندگی یا عشق نیستند و جهان را از دریچه چشم خداوند نمی بینند در زمره هُشیاران جای می گیرند ، پس با عنایت به بیتِ بعد زندگی یا خداوند با همگیِ آن هشیاران چنان می کند که آه و افسوس از نهادشان برآمده، دچارِ درد وغم شوند. اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی مهری یار طالعِ بی شفقت بین که در این کار چه کرد در ادامه بیتِ قبل می‌فرماید انسانی که به عقلِ جزوی خود هُشیار است و مستِ نگاه و نگرشِ خداوند به جهان نیست دچارِ دردِ بسیار می شود بگونه ای که این درد و رنج ها موجب خون گریستنِ او خواهد شد و  او بواسطه هُشیاری برآمده از ذهنِ خود این درد و اشکهای شفق گونِ خود را بدلیلِ  بی مهریِ یار و حضرت دوست می داند و نه از هُشیاریِ خویشتنِ متوهمش، می بینیم هُشیارانِ خردِ جسمانیِ دردمند را که شکایت دارند از اینکه اصلآ چرا بدونِ خواست یا موافقتِ آنان در این جهان متولد و واردِ چرخه زندگی شده اند که اکنون بخواهند چنین پروسه ای را طی کنند تا بارِ دیگر به اصلِ خود بازگردند ، طالع در اینجا یعنی اتفاقاتی را که روزگار بی رحمانه رقم زده است تا کارِ انسان به اینجا رسد و حافظ می‌فرماید ببین که چه استادانه به این کار پرداخته است، زندگی یا خداوند از انسان پیمان می گیرد که ادامه و از جنسِ اوست ، سپس او را به این جهان آورده و طالعِ بی شفقت او را به ذهن و خردِ جسمانی می‌برد تا اشکِ او خونین و رنگِ شفق بگیرد و درد و رنجهای بسیاری را تجربه کند تا آنگاه که درجستجوی دلیلِ اینهمه درد برآمده،  پیمانِ موسوم به الست را بیاد آورد، همچون نرگسِ مستِ او جهان را بنگرد و مست گردد تا سرانجام از دردها رهایی یافته و به عشق زنده شود. برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کرد سحر، دمیدنِ صبح دولت است برای عاشقانی که مستِ نرگسِ یار گشته و جهان را از منظرِ چشم او ببینند که همه عشق است و لطافت، پس‌حافظ نومیدی را جایز ندانسته، می‌فرماید گرچه انسان بنا بر طرحِ زندگی گرفتارِ شبِ ذهن شده و متحملِ دردهای بیشمار می گردد اما در سحرگاه برقی از نظرِ لطفِ آن یار جهیده ، بر خرمنِ مجنون می زند ، مجنون عاشقی ست مست که ترکِ هشیاری نموده اما هنوز دل افگار است، یعنی دردمند بوده و خرمنی از دلبستگی‌های مادی و ذهنی مانعی ست برای رسیدنِ به لیلی، پس برقِ عنایتِ یار بر این خرمن زده، خاکسترش می کند تا موانعی که در راهِ منزلِ لیلی ست را از میان بردارد، وه یعنی عجب تاثیری دارد این برقِ نگاه و لطفِ یار. ساقیا جامِ می ام ده که نگارنده غیب  نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد نگارنده در اینجا یعنی خالق،  مُدبر و نقاشِ هستی و کائنات، حافظ بیانِ چگونگی و فلسفه حضورِ انسان در این جهان را که در ابیات قبل به آن‌ پرداخت بر اساسِ تجربیات و اندیشه های عرفا و بزرگان می داند اما همه چیز در پرده اسراری نهفته است و رمز گشایی رازهای هستی از عهده انسان بر نمی آید، فقط نگارنده ای که طراحِ این جهان و خالقِ انسان و حیات است به رازهایِ هستی و اسرار آفرینش آگاه است ، پس وظیفه و کارِ انسان در این جهان باده نوشی از دستانِ ساقی ست که روشنگرانِ راهِ عاشقی هستند و اگر هم که از رمز و رازهای پسِ پرده آگاهی نداشته باشد خللی در عاشقی و باده نوشیِ او پدید نمی آید. آن که پُر نقش زد این دایره مینایی  کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد دایره مینایی کنایه از گنبدِ نیلی یا کُلِ هستی و کائنات است و حافظ می‌فرماید بر هیچکس روشن نیست آن آفریدگاری که اینچنین تنوعِ حیرت انگیزی در خلقت، از جماد و نبات گرفته تا حیوان و انسان و کهکشان‌های دور دست داشته است و دارد چگونه پرگارِ طراحیِ خود را به گردش درآورده است که اینچنین هارمونی و تناسبِ شگفت انگیز و خارق‌العاده‌ای را رقم زده است و همین تناسب در طراحیِ جهان و هستی کافی ست تا انسان به عظمتِ خالق پی ببرد، در اینصورت نیازی به طرحِ سؤالاتی در باره رموز و اسرار هستی نخواهد داشت و از بازی هایی که آن نرگسِ جادو می انگیزد درخواهد یافت که باید عاشقی پیشه کرد و شراب نوشید. فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد پس‌حافظ نیز چنین کرده، فکر و اندیشه عاشقی را در سر می پروراند ، فکری که غمِ ارزشمندِ عشق در دلِ عاشق پدید می آورد، غمی که آتشش دلِ دلبستگی ها و هرچه غیرِ اوست را سوخته و خاکستر می کند. در مصرع دوم خداوند قدیم است و ازلی و قائم به ذاتِ خود و حافظ آن نگارنده غیب را دیرینه( قدیم)  می خواند تا
پاسخی باشد بر شبهه برآمده از ذهن که می پرسد پیش از اینهمه نقش زدن و خلقِ دایره مینایی، خودِ نگارنده غیب کجا بوده و از کجا آمده است ؟ همین که آن یارِ دیرینه چنین غمِ عشقِ آتشینی در دلِ عاشق انداخته، و یار یا انسانِ عاشق را متحول می کند خود نشانه ای محکم از آن نگارنده غیب و خالق دایره مینایی ست.      
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۱/۱۸ - ۱۶:۱۸:۰۱
آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد...