
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۴۳
۱
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
۲
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
۳
مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش
کاو به تأییدِ نظر حلِّ معمّا میکرد
۴
دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست
واندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
۵
گفتم این جامِ جهانبین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبدِ مینا میکرد
۶
بیدلی در همهاحوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
۷
اینهمه شعبدهٔ خویش که میکرد اینجا
سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا میکرد
۸
گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
۹
فیضِ روحُالقُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
۱۰
گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست
گفت حافظ گلهای از دلِ شیدا میکرد
تصاویر و صوت













نظرات
فضل الله شهیدی
پاسخ گفت جام حهان نما یا حقیقت انسان از بدو خلقت پیدا شده استبیدلی که خداراازدورمیخواند خدا با اوست ونمی ییند اینهمه شعبده که منیت دراینجا به پا میکند شبیه آنست که سامری درقبا ل عصای موسی وید بیضا میکرد جرم منصور که بدار آویخته شد این بود که رازها را فاش میکرد (پیرراهنما چنین نمی کند) اگر مد د برسد کارهای مسیح را دیگران هم میکنند به گفته پیرراهنما اهل شکوه را چاره جز زنحیرزلف بتان نیستبه مناسبت این معانی به خاطربیاوریم که طبق قرآن کریم روح الهی در انسان دمیده شده و طبق حدیثی از ییامبرص انسان از فرشته وحیوان سرشته شده است بنابراین اگر به حا لت فرشتگی درآید روحیه وبینش دیگری میابد (شاید از آنها برتر شود) لذا در کنار"منیت اجتماعی" " من دیگری" وجود دارد که عظیم وباشکوه ودر ارتباط باحق است وما ازآن غافلیم ولی امکان ظهورش وجود دارد وهمین بعد از وجود ماست که تعبیر به گوهر و حام جهان نما شده است وخاصیت مسیحائی دارد وبقول حافظ بیهوده از بیگانگان آنرا طلب میکنیم اهل معرفت مانند خود حافظ کم وبیش این حالات والا را احساس کرده اند وابنگونه غزلیات ازین ممر برخاسته است اصولامقصود ازکسب آگاهی و مجاهدات وعبادات رهائی از این منیت (نفس) ورسیدن به "من دیگر" است که با حقیقت ارتباط دارد گذشتن ازمنیت فعلی و راهیا بی به ورای آنرا میتوانیم هدایت به معنای قرآنی بدانیم ازآنجا که راهیابی سهل نیست درقرآن کریم عبارت لعلکم تهتدون(شاید راه یابید) در مورد مومنین و متقین مکررآمده است
amirhossein
بزرگمهر وزیری
مصطفی
پاسخ: با تشکر؛ متن مطابق تصحیح قزوینی است (خدا را) و بدل هم نیاورده. تغییری اعمال نشد.
سید علی انجو
ملیحه رجائی
گل نی
سحر
محمد
حمیدرضا ف.
مریم
حمیدرضا کریمی
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
شاهین
پیام
راد
بهزاد علوی (باب)
علی اشرف
امین کیخا
امین کیخا
شرح سرخی بر حافظ
احمد تدین
عباس
سیدعلی کرامتی مقدم
امید امیرنیا کارشناس انفورماتیک اهواز
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
سینا
صدیف
فهیمه
پاسخ به احمد تدین عزیز میخواستم بگم که من اطلاع زیادی از شعر ندارم ولی بسیار علاقه مند به حافظ هستم احتمالا منظور حافظ از پیر مغان انسان عارف و آگاه از مسائل هس.ولی راجع به یکی از ابیات که آوردین :مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخکه وعده تو کردی و او به جای آوردجایی شنیدم که شخصی از بزرگان در توضیح اینکه پیر مغان و شیخ کیه گفته بود که شیخ حضرت آدم ع هس که وعده کرد گندم بهشتی رو نخوره ولی خورد و پیر مغان امام علی ع هس که وعده ی حضرت آدم رو بجا آورد ولی این بزرگ پس از مرگش کسی اوشون رو تو خواب میبینن و میگن اینجا پرده هایی رو برا من برداشتن و از حقایقی آگاهم کردن که شیخ منظور حضرت ابراهیم ع هس که وعده ی قربانی پسر رو انجام ندادن و پیر مغان امام حسین ع هس که پسراشون رو در راه خدا قربانی کردن.
روفیا
روفیا
ناشناس
روفیا
روفیا
رضا
رضا
ففدد fwd.cdf@yahoo.com
Majid
سآمآن صدفی هآشمی
دخو
پرسام
محبوبه
امیر میرسیاح
ali
بابک چندم
ali
ali
بردیا
جواد
میلادی رومی
میلادی رومی
سمیرا تابش
نادر..
سهراب
حافظ
سعید بهمنی
بابک بامداد مهر
بی سواد
فرخ مردان
آذرگشسب
ســراج
نارگل
رضا سامی
روح القدس
سعید.م
حمید
نیکومنش
پاسخ داد که این موهبتی بود که در ازل به اسم من رقم خورده بود6-بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدا را میکردانجا بود که فهمیدم خداوند عالم همیشه در وجود من در قلب من و همراه من بوده و من او را نمی دیدم و از دور او را صدا زده و خدا خدا می کردم7-این همه شعبده خویش که میکرد اینجاسامری پیش عصا و ید بیضا میکردو معلومم کرد که تا کنون هر انچه از معشوقه و نگار ازلی در خیالم تصور کرده ام شعبده بازی بیش همچو صنعت گریهای سامری برای تجسم بخشیدن به خدا در مقابل جام حقیقت بین پیر میکده که چون دست بیضائی و عصای موسی عمل می کرد ،بیش نبوده است8-گفت آن یار کزو گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا میکرداو به من یاد آوری کرد که بسیار مراقب باشم وخودنگهدار چرا که یکی از یاران (حلاج)که چشم حقیقت بینش باز شده و حقایق عالم را چون جام جم مشاهده می کرد به جرم فاش کردن اسرار سرش بالای دار رفت9_فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرداو یاد آور شد که به مدد فرشته وحی انسانهایی خواهند بود که همچون حضرت مسیح روحهای مرده را زنده خواهند کرد-گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرداین همه اسرار که به من بازگو کرد متوجه شدم که در نهان نظری با من داردو مورد قبول طبع او شده ام و به او گفتم که این دام زلف تو از چه دامن گیر من شد ؟؟او گفت که شیدایی دل تو به انجا رسید که معلومم شد که بایستی در دام انداخته و دانت دهم (اسرار الهی را برایت هویدا کنم که از این شیدایی رهایی یابی)سر به زیر وکامیاب
پارسا
علی
شاهو قهرمانی دهبکری
رضا
پاسخ درشاه بیتِ همین غزل است خودشناسیمعنی بیت:سالهای سال بود که کنجکاوی می کردیم، دلمان می خواست جام گیتی نمایی بدست بیاوریم امّا توفیقی حاصل نمی شد! دراین حسرت وآرزو می سوختیم وعطش ِ پیداکردن ِ این جام اسرارآمیزرهایمان نمی کرد.! تااینکه ازگشتن خسته شدیم وازجُستن ناامید، به ناگاه دریافتیم که آنچه که درپِی یافتن ِ آن هستیم دردرونِ مابوده وما این همه مدّت غافل ازاین مسئله بودیم وازدیگران طلب می کردیم.! آری "خودشناسی" وکاوش در درون،پیش شرطِ همه ی توفیقات دنیوی واُخرویست. کسی که ازشناختِ خود ناتوان باشد، ازشناخت پیرامون ِ خویش نیز بازمانده و به هیچ مقصدی نخواهد رسید. نتیجه اینکه :اگر درطلبِ جام جهان نماهستی،اگرمی خواهی خدارا بشناسی، اگر می خواهی معرفت ودانش کسب کنی،اگرمی خواهی رشته ی تحصیلی انتخاب کنی، اگرمی خواهی برای خودهمسر بگزینی واگر.... باید ازخودشناسی آغاز کنی. بایدنقاط قوّت وضعف خودراشناسایی کنی، بایدازخودپذیرایی کنی، ازخود انتقاد وپرسش کنی، قضاوت کنی و.....خودشناسی اگربصورت ِ درست، صادقانه وجدّی به انجام برسد،پروژه یِ تغییر، نوسازی وبه سازی کلید خواهد خورد، خلّاقیت، شکوفایی، شور و هیجان واستعدادهای نهفته بیدارشده وانرژی وتوان تولیدخواهدشد.دل هایمان جلاپیداکرده وجام گیتی نمای ِ درونمان نمایان خواهد شد. همانگونه که برای حافظ این اتّفاق رخ داد.اگردل او جام جهان نمانبود،پس چگونه پس ازقرنها سرازخاک بیرون آورده وباماسخن می گوید؟ درخودشناسی،موتوراندیشه استارت زده می شود. "فکر" انرژیِ خالص وناب است. هرفکری که ما اکنون داریم یا قبلاً داشتیم یا در آینده خواهیم داشت خلاّق ودگرگون کننده هستند.انرژیِهای حاصل از فکر، هرگز نمی میرند. این انرژی هااز فکر ما و ازذهن ما وارد عالم هستی می شوند و تا اَبد باقی می مانند. در مسیرِاعجاب انگیز "خودشناسی" انرژی های تولیدشده ازاندیشه، با هم تلاقی پیدا می کنند و نقشِ بدیع و زیبایی از پیچیدگی های غیر قابلِ باور به وجود می آورند. توده ای از انرژی خالص دراختیارما قرارمی گیرند وتفکّراتِ نوینی خَلق می گردد وشکوفایی آغاز می شود...... از"سقراط"پرسیدند خلاصه وچکیده ی دانش خودرا دریک جمله بگو؟ سقراط
پاسخ داد : "ای انسان خودت رابشناس"دلی که غیب نمایست وجام جم داردزخاتمی که دمی گم شودچه غم داردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود.طلب از گمشدگان ِ لب دریا می کرد"گوهری" همان "جام جم" دربیت اوّل است که "دل" سالهای سال بود ازما طلب ودرخواست می کرد."جام جم"به مُرواریدی ارزشمند تشبیه شده، وکون ومکان (دنیا) به صدف. امّا این مُروارید بسیار ارزشمندتروبزرگتراست. گوهری که در صدفِ کون و مکان جای نمی گیرد.این جام جم ازجنس جام جم ِ جمشید نیست. جام او دنیوی بود.امّا جام جم ِ عارفان دنیوی ومادّی نیست، گوهریست که درصدفِ معنویّت وروحانیّت قرارمی گیرد. مربوط به اخلاقیات و "خودشناسی" است.معنی بیت:این بیت درادامه ی بیت قبلی است. شاعراحوالاتِ قبل از دریافتِ عنایت وقبل ازکشف حقیقت را توضیح می دهد وافسوس می خورد که چقدر ازمسیرِ درست منحرف شده بود.البته این حکایتِ غفلت ِ همه ی آدمیان است. شاعرغفلت را به خودنسبت می دهد تا تلنگری به مابزند وبیدارمان کند که آنچه را که ازبیگانگان باهزارالتماس وتمنّا درخواست داریم خودمان بهترازآن را داریم ونمی دانیم! می فرماید:"دل" که نمی دانست خود قابلیّتِ جام ِ حق نما شدن را دارد، ما را وادار به گشتن وجُستن ِ جام جَم دربیرون ازخانه می کرد. (آب درکوزه وما تشنه لبان می گشتیم، یاردرخانه وما گِردِ جهان می گشتیم!) ومانیز غافل بودیم، نمی دانستیم که این گوهر درصدفِ دنیا قرار ندارد. ناغافل وناآگاه،آن را درصدف های ساحل دریا(گوش ماهی ها،استعاره ازمادّیات) که توخالی هستند می جُستیم.!صدف های لبِ دریا،همان اسباب دنیوی می باشند که همه بی ارزش،توخالی وخودگمگشته ای بیش نیستند.آنهاچگونه می توانستند مارا به هدفمان رهنمون سازند! "مامصداق مثل معروف ِ کوری عصاکشِ کوری دگر شود شده بودیم" وازگمگشتگان نشانِ راه می پرسیدیم.!تااینکه سرانجام دریافتیم که دریغا بیهوده وقت ونیرویمان راتلف کرده ایم! گوهری را که ما درجستجوی آن بودیم، معنوی وروحانی بود وما نمی دانستیم.شاعرازهمین رو، ازسرگشتگی عاجز ودرمانده شده ودست به دامان "پیرمُغان" می شود:مشکل خویش بر پیر مُغان بردم دوشکو به تایید نظر حل معمّا میکردمشکل خودرا باآن روشن ضمیر مطرح نمودم، باخوشرویی ومهرورزی ،ابتدا نظریّات مرا تایید کرد. به من حق داد که اینچنین درمانده باشم. روش پیر مغان درحلّ مشکلات ومعمّاها، همیشه اینگونه بوده،خطاها واشتباهاتِ مُریدان را به چشم کرمی که دارد زیبا می بیند.!نیکی پیرمُغان بین که چوما بَدمستانهرچه کردیم به چشم کرَمش زیبا بود!مرحبا....پیرمغان عجب شخصیّتی دارد!. غضب وکِبر وعتاب نمی کند وباتشویق وترغیب،ابتدا نظر راتایید می کند، نقاط قوّتِ نظر راتقویت می سازد، سپس به رفعِ معایب اقدام کرده و مشکل مریدان را مرتفع می نماید. همان کاری که امروزه پس ازقرنها روانشناسان کشف کرده وبیماران را به این روش مداوا می کنند.!دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستوَ اندر آن آینه صد گونه تماشا می کردپیرمُغان را بانشاط وسرمست، پیمانه به دست دیدم که جام جمِ حقیقی وآئینه ی دل را بدست آورده بود. همان چیزی که سالها دل ازما طلب می کرد وما سُراغ آن را ازگمگشتگان می گرفتیم.شاعربه نزدِ پیرمغان آمده تا ازاو دریافتن ِجام جم کمک بگیرد. مشاهده می کند که پیر مغان همان چیزی را دراختیار دارد که اودرپِی آن است.!درشگفت فرومانده وسئوالش را به گونه ای دیگرمطرح می کند.گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟گفت آن روز که این گنبدِ مینا میکرد.پرسیدم این جام جهان نما را خداوند کی به توعنایت کرد؟ چگونه بدست آوردی؟ ماسالهاست که به این دَر وآن دَرمی زنیم!پیر
پاسخ می دهد: خداوند این جام حق نما را همان روز "اَزل" روزی که جهان را خلقت می کرد عطانمود. منظوراین است که بشر ازابتدای خلقت این جام جهان نما راهمراه دارد،لیکن مراقبت ونگهداری می خواهد،بایدابتدا به خودشناسی پرداخت، عشق ورزی کرد،مِهرورزی کرد، ازآزار دیگران پرهیز نمود وووووو تااین آئینه ی حق نما نمایان گردد.بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.منظور از"بی دلی" یعنی کسی که باعشق بیگانه هست،معرفت نیاندوخته وبدان حد نرسیده که ضمیرش روشن گردد.نمی داند که خدا دردرون اوهست. اوفکرمی کند خدا درآسمانها ودرآن دوردست هاست. اوهنوز خود رانمی شناسدونمی داند که دراَندرون چه گوهرگرانبهایی دارد. "بی دلی" همان حاجیانی هستند که درهمسایگی ِ خود خدارا ندیده وبرای پیداکردنش به عربستان می روند!روانشادسهراب سپهری چه زیبا می فرماید:......و خدایی که در این نزدیکی استلایِ این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهیِ آب، روی قانونِ گیاه .من مسلمانم: قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه، مُهرم نوردشت سجاده یِ من. من وضو با تپشِ پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست .همه ذرّات نمازم متبلور شده است.من نمازم را وقتی می خوانم:که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته ی سرو.من نمازم را پی "تکبیره الاحرام"ِ علف می خوانم، پیِ "قد قامت" موج.کعبه ام بر لبِ آب، کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر"حجر الاسودِ" من روشنیِ باغچه است.این همه شعبده ی خویش که میکرد این جاسامری پیش عصا و ید بیضا میکرد"خویش" دراینجا به همان "بی دل" یا بهتربگوییم حاجیان ره گمکرده برمی گردد.بعضی ازاین بی دلان درجهالت می مانند وحداقل برای دیگران زیانی ندارند. لیکن گروهی دیگرازشدّت جهالت دچارِ"منیّت" وخودخواهی شده وبلای جانِ دیگران می شوند.معنی بیت:این همه شعبده که منّیتِ این بی دلانِ ره گمکرده به پا می کند،مشابهِ ماجرایِ سامریِ حقّه باز است که درغیابِ موسی،گوساله ای از طلا ساخت و با حیله گری صدایی از آن گوساله درآورد و به مردم گفت؛ موسی بدقولی کرد، موسی دیگر برنمی گردد، بدبختی های ما هم به سبب این است که بُت نداریم!. اینک من بُتی از طلای خالص ساخته ام بیائید واین بت راپرستش کنیم تا....مردم نادان هم اطراف او جمع شدند و چون حیله یِ او را نمی دانستند حرفهایش را باور کردند و بت پرستی را پیش گرفتند... سامری این عمل رادرتقابل با مُعجزه یِ موسی ویَد بیضای اوانجام داد. حال "بی دلِ گمگشته" درنقش "سامری" با منیّت وخودخواهی، درتقابل باعشق ورزی انجام می دهد.گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا میکرددرمورد منصور حلّاج وبرسر دار رفتنِ اوداستانهای ضد ونقیضی نقل شده است.معتبرترین آنها زندگینامه ی حلّاج از زبان عطارنیشابوریست. درتذکره الاولیاء عطار می خوانیم:بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگرست و حسین منصور مُلحدی دیگرست و استاد محمّد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است. و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد. اگر او ملعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی. اما ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و درزب اهل صلاح و در شرع و سنّت بود که این سخن ازو پیدا شد. اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دین بود، بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد. نقلست که در زندان سیصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمی دهی؟! گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم. اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است. اشارتی کرد رخنها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید. گفتند تو نمی آئی؟ گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کردیم. گفتند تو چرا نرفتی؟! گفت: حق را با من عتابی است نرفتم. این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید. پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد می آورد و میگفت: حق، حق، اناالحق…. نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، یعنی عشق اینست.... پس بر سر دار شد.معنی بیت:پیرمغان درادامه ی سخنانش گفت: وقتی که موردِ عنایت حق قرار گرفتی وجام جم رابه دست آوردی، باید مُهر بردهان بزنی وپیش کسی بازگو نکنی. منصورحلّاج به سببِ بازگوییِ اسرار برسرِداررفت.هرکه رااسرارحق آموختندمُهرکردند ودهانش دوختند.فیض روح القدس اَر باز مَدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکردمعنی بیت:اگرکسی مورد عنایتِ ویژه یِ حق قرارگیرد،می تواند همانند حضرت عیسی،معجزه کند. معروف ترین معجزه ی عیسی زنده کردن مردگان بود.حافظ معتقد است که حضرت ِعیسی چون موردِ عنایتِ ویژه قرار گرفت،آن همه توانمندیِ اِعجاب انگیز به دست آورد. یک نفر عادی هم اگرموردِ توّجه خداباشد، اونیز خواهد توانست هر آنچه که حضرت عیسی انجام می داد،انجام دهد. همه چیز بسته به عنایتِ حق است وبس. ازازل هرکو به فیضِ دولت ارزانی بُوَدتااَبد جام مُرادش همدم ِ جانی بُوَدگفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرداز پیرمغان پرسیدم زنجیرِ زلف خوبرویان به دنبال چه هستند؟ خوبرویان با این همه لطافت وظرافت، چراباید باخودزنجیر حمل کنند؟ فلسفه ی این تضاد درچیست؟ پیرمُغان
پاسخی کنایه دار، می دهد! می گوید: ای حافظ نباید این پرسش را می کردی! زیرِ سئوال بردنِ رفتار وسَکَناتِ دلبران، یعنی به شکوه درآمدن وگلایه کردن، واین برازنده ی ِعاشق صادق نیست. حلقه های به هم پیوسته یِ چون زنجیرِ زلفِ دلبران، برای به دام انداختن وبه بند کشیدنِ دلهای شیدای عاشقان لازم است. عاشق نباید وارد چنین بحث هایی که ازحدودِ اوفراتراست شود. عاشق اگرچنین پرسشهایی طرح کند، بیانگراین است که گله منداست وشکایت دارد!صدالبته که حافظ اهل شکایت وگله نیست ودرعاشقی نظیرندارد.اوپیام رسانی مسئول وفداکاراست وبانسبت دادنِ خطاها ولغزشها به خود، قصدِ آگاهسازی دارد تا به مخاطبین، نقاطِ ضعف وقوّتِ عاشقی رانشان دهد. لافِ عشق وگله ازیار زهی لافِ دروغعشق بازان ِ چنین مستحقِ هجرانند.
سمیه
هومن صیاد
عباس
فروغ-الف
پاسخ میگفت . به نظر حقیر این معنا صحیح نیست و تایید نظر پرسش کننده و جوینده معما نمیتواند جواب معما باشد ، بلکه نظر اینجا منظور چشم یعنی با اشاره چشم
پاسخ میداد . در واقع
پاسخ بدون کلام میداده و تنها با حافظ سر صحبت را باز میکند و کلام میراند نهایتا با طنز و مزاح پایانی کلام خود را ختم میکند (بیت آخر: گفتم علت آفرینش زنجیر زلف زیبارویان چیست ؟
پاسخ داد حافظ از دل دیوانه خود شکایت میکرد زنجیر را برای به زنجیر کشیدن دل دیوانه اش خلق کرده اند در قدیم مجانین خطرناک را زنجیر میکردند )
کوروش روحانی
مفقودالاثر
محسن.۲
برگ بی برگی
پاسخِ پیرِ خرد این است که از آغازِ خلقت و ایجادِ جهان و آن روزی که این گنبدِ مینایی را بنا می نمود ، حافظ با این سخنِ حکیمانه می فرماید هُشیاری و خردی که منشأ ایجادِ هستی ست و بصورتِ ابتدایی در جماد و سپس در نبات و جماد و حیوان و بعد از آن با تکامل در حدِ اعلا در انسان عینیت یافته است ، همان هُشیاری و خردی ست که می تواند و قابلیتِ آن را دارد تا جهان را از منظرِ چشمِ زندگی یا خداوند ببیند و همه انسانها می توانند این قابلیت را به فعل درآورده، چنین جامِ جهان بینی را از دستِ خداوند یا آن حکیم بگیرند. بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد دل به معنیِ جان یا اصلِ خدایی انسان است که ادامه جانان است و حافظ در اینجا انسانی را که با اصلِ خود بیگانه است بی دل می خواند، پس بی دلِ بیگانه با عشق که گرفتارِ اعتقاداتِ تقلیدی و ذهنیِ خود می باشد خدایِ ساخته و پرداخته ذهنش را در دوردست و آسمانها تصور نموده و از دور وی را می خواند در حالیکه خداوند در همه احوال از جمله در غم و شادی ها ، در راحتی و گرفتاری ها ، همواره با اوست و همانطور که قبلآ گفته شد از روزِ ازل آن هُشیاریِ خالصِ خدایی با او بوده است، اما او خدایِ ساخته ذهنِ خود را در آسمان ها جستجو نموده ، صدا می زند و در نتیجه به آن جامِ جهان بین دسترسی ندارد، در واقع بی دلانِ بیگانه با عشق همان گمشدگانِ لبِ دریا هستند و این بیت در تصحیحِ سایه و خوانشِ شادروان شاملو پساز بیتِ گمشدگان و در بیتِ سوم آمده است. این همه شعبده خویش که می کرد این جا سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می کرد سامری بوسیله طلا یا توهماتِ ذهنیِ قوم و در غیابِ موسی مبادرت به ساختِ گوساله ای نموده و او را خدایی نامید که اعجاز گونه صداهایی از جنسِ باد از آن بیرون می آمد و این شعبده در پیشِ معجزه عصا و ید بیضای حضرت موسی توهمی بیش نیست و عصایی که تبدیل به اژدها شده و مارهای (فکرهایِ متوهمانه و ذهنی) ساحران را بلعیده است به راحتی از پسِ شعبده سامری نیز بر می آید ، پسحافظ از زبانِ پیرِ خرد می فرماید چنین خدایِ ساخته ذهن توسط بی دل که از دور می خواندش نیز حکمِ گوساله سامری را دارد که توسطِ خویشتن یا عقلِ جزویِ انسان خلق شده و توهم است ، خدای حقیقی همان خدا و هُشیاری ست که از وقتی آن گنبدِ مینا را بنا می کرد با انسان بوده است . گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد پس پیرِ خرد با ویژگی هایِ ذکر شده در رمزگشایی از معماهایی مانندِ چگونگیِ گنجانده شدنِ بینهایتِ خداوندی که در کائنات نمی گنجد اما درونِ انسان جای میگیرد با اشاره به حلاج و سرفراز شدنِ دار از بر دار شدنِ او
پاسخ می دهد که آن یار به جرمِ اینکه اسرار و رازهایِ زندگی را برملا کرده و حق را در خود می دید و بیان می کرد به چنین سرنوشتی دچار شد ، پس خداوند یا زندگی بیانِ آشکارِ اسرار و معما های هستی را بر نمی تابد و خود نیز در کُتُبِِ پیامبران ان اسرار را در پرده و در قالبِ قِصص بیان نموده است، و پیرِ مغان در همین بیت علاوه بر اشاره به چنین مطلبی از معمایِ فوق نیز رمزگشایی می کند ، درواقع حافظ از زبانِ پیرِ مغان میفرماید همه انسانها بالقوه از گوهرِ ذاتِ خداوندی که در کون و مکان نمی گنجد برخوردار هستند اما باید همچون منصورِ حلاج به او زنده شوند تا با حضرتِ حق یکی شده و به وحدت برسند و آنگاه است که گنجِ پنهان و بینهایتِ خداوندی در انسان و در حالیکه در جسم و محدودیت بسر می برد آشکار می شود ، ابیاتی از مولانا در این رابطه می تواند مُبین و مؤید این مطلب باشد: آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیشِ آن خورشید چون جست از کمین فیضِ روح القُدُس ار باز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد حافظ از زبانِ پیرِ خرد ادامه می دهد همانطور که حلاج به عشق زنده و جاودانه شد ، همه انسانها از چنین قابلیتی برخوردار بوده و اگر فیوض الهی (روح القدس) بخواهد و همکاری کند ، دیگران نیز می توانند همچون عیسی مسیح که مردگان را زنده مینمود به مُرده خود زندگی بخشیده و جاودانه شوند . باز در مصراع اول یعنی انسان یکبار پیش از این از فیضِ الهی بهرمند و در الست از جنسِ زندگی یا عشق شده و اکنون نیز بارِ دیگر با اختیارِ خود می تواند با بازگشت به اصل و هشیاریِ روزِ ازل با مدد خداوند به عشق یا اصلِ خود زنده و جاودانه شود . گفتمش سلسله زلفِ بُتان از پیِ چیست گفت حافظ، گله ای از دلِ شیدا می کرد پس از جمع بندیِ مطالبی که حافظ در قالبِ پرسش و
پاسخ با انسان کامل و یا پیرِ خرد بیان می نماید، پرسشِ دیگری در ذهنِ انسان نقش می بندد و اینکه اصولأ چرا خداوند که گنجی پنهان و بینهایت است و می خواهد در جهانِ فُرم و محدودیت توسطِ انسان آشکار شود، اینچنین انسان و هستی را در هاله ای از رموز و اسرار قرار داده است؟ او به پیرِ مُغان و انسانهای کامل نیز اجازه افشای این اسرار به عوام را نمی دهد و پس از حضورِ انسان در این جهان نیز بوسیله سلسله و زنجیرهایِ بسیاری از زُلفِ بُتان و جذابیتهایِ ذهنی و جسمی او را در بند کرده و سپس از او می خواهد تا بندها را گُسسته ، خود را رها کرده و مسیح گونه بار دیگر خود را به خداوند زنده کند ، پس تفسیرِ پیر از این ماجرا چیست و پیر
پاسخ می دهد که ای حافظ ، این زلف که تجلیِ خداوند در این جهان است از دل یا جانِ شیدا و عاشقِ انسان که در الست با او پیمان بسته و سپس نقضِ عهد می کند گله مند است، پس با پیش بینی چنین طرحی ست که عاشقانِ حقیقی بار دیگر به او وصل و جاودانه می گردند و سامری هایِ گوساله پرست و بی دل و جان در ذهن و توهمِ خدا پرستی باقی می مانند حتی اگر همه عمر از دور خدایا و یا خدا را گویند.
بابک چندم
مسیحا
بنده
میلاد
مصطفی
وحیدایزدی
محمد
ناصر۱۲
مهدی م
عبدالله
میر ذبیح الله تاتار
پوریا
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
رامین عباسی
شهریار علی اف
varan
Ehsan
علیرضا انتظاری
امید نوری
خسرو
مادر
رند مست
سمیه
پیام
اییار
مهرگان
رضا از کرمان
پاسخگویی به شما نظر خودم را مینوسیم شاید مفید واقع گردد: با عنایت به اینکه جناب حافظ در این غزل زبان به گلایه گشوده از پیر مغان سوال میکنه که این سلسله زلف خوبرویان را برای چه آفریدی و
پاسخ میشنوه برای اینکه دل تو رو به زنجیر کنه در قدیم همانطور که میدونیم دیوانگان را به جهت جلوگیری از آسیب رسوندن به دیگران زنجیر میکردن اینجا هم پیر مغان به حافظ میگه حالا که همش گله میکنی من هم تورو به زنجیر عشق خوب رویان میبندم البته این برداشت منه و غزلیات حافظ رو به صد گونه میشه تفسیر ومعنا کرد شاد وخرم باشید
در سکوت
تابش
عبدالله
امیر رستم
م ر ن
دکتر صحافیان
محمد علی کبیری
عبدالعزیز میرخزیمه
یوسف شیردلپور
محمد مهدی کریمی سلیمی
مهدی نظری
پاسخ دهدشاید که پیر مغان در هر زمانی که باشد فردیست که این توانایی را داشته باشد که با یک نظر ترا عاشق کند و از دست عقل نجات دهد.
مهدی نظری
حمزه حکمی ثابت
رضا محمدیان فرد
راشد میرزاده
روح اله زنگنه
مهسا زر
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com
بهزاد نامی
ناصر سرفراز