
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۴۵
۱
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
۲
تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمهسُرا سازِ خوشنوا آورد
۳
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گرهگشا آورد
۴
رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد
۵
صبا به خوشخبریِ هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد
۶
علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
۷
مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد
۸
به تنگچشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد
۹
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد
تصاویر و صوت









نظرات
Kambiz
فربود شکوهی
دلاوار
-_-
مسکین عاشق
ناشناس
مجید
رحیل
علی
پاسخ گفتم . اما چون بدین عالم آمده ام، معنی آن، به طور دیگری برای من منکشف شده است:مراد از شیخ، حضرت ابراهیم (ع) و مراد از پیر مغان حضرت سید الشهداء (ع) است . مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقیقت وفا را حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علی اکبر (ع) انجام داد .فردای آن شب، این جوان در آن مجلس معمولی همه ساله مرحوم دری می آید و آن خواب خود را بیان می کند . (2) 1. مرحوم آقا سید ضیاءالدین دری استاد علوم عقلی و از وعاظ شهیر تهران .2 . روح مجرد، یادنامه حاج سید هاشم حداد، آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی، ص 483 و 484 .
reza
reza
reza
هالو
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
الهام
امیر
ناشناس
محمد
مسلم علینژاد طیبی
عبد کریم
محمد ده ناشی
روفیا
ایزدجو
محمد ده ناشی
پرده دار
مبلغ کوچک
بینوا
بهرام مشهور
ناشناس
omid
محمد
رضا
مهربان
سید حبیب
سیدعلی ساقی
نادر..
دکتر محمد ادیب نیا
محمد رضا
ارشک فیلوسوفیا
ایرانی
نعمت اله
محمد صالحی
الف
مهرداد
T Hd
علی حیدری
امین
هادی
امیرعلی داودپور
حافظ
محمدرضا
پاسخ گفتم. امّا چون بدین عالم آمده ام، معنی آن، طور دیگری برای من منکشف شده است:مراد از شیخ حضرت إبراهیم علیه السّلام است و مراد از پیر مغان حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت إبراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد، امّا حقیقت وفا را حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علیّ أکبر علیه السّلام انجام داد.
مهدی
احمد غفاری
میثم مفرد
ستاره سهیل
عمو سعید
محمد
ش.
ابوالفضل
بینام ۲
یکی (ودیگر هیچ)
در سکوت
دکتر صحافیان
رند
برگ بی برگی
پاسخی باشد به آن سؤال، یعنی حافظ که همواره تاکید دارد بر همراهیِ با خضری در این راه زیرا خطرِ گمراهی در آن است، خود اصطلاحن اویسی بوده و همچون اویسِ قرنی بدونِ پیر و راهنمای معنوی به چنین معرفت و مرتبه ای رسیده است ، "که بود ساقی؟" علاوه بر ناشناخته بودنِ ساقی دلالت دارد بر متفاوت بودنش نسبت به ساقیِ باده هایِ انگوری که مَجاز هستند همچنان که در مصراع اول مستیِ ناشی از این باده را نیز خارقالعاده و از نوعِ دیگری معرفی می کند و منشأ چنین باده ای را نامعلوم ، اما آنچه بدیهی ست اقبالِ بلندِ حافظ است که اینچنین مستیِ بی نظیری به او روی آورده و موجبِ تبدیل و تحولِ او گردیده است . تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر که مرغِ نغمه سُرا سازِ خوش نوا دارد حافظ میفرماید چنین باده ای که ماهیت و مبدأ آن نامعلوم است بسیار گیرا و مؤثر است ، پس دیگران را نیز ترغیب و دعوت می کند در بدست آوردنِ چنین باده ای ، صحرا نمادِ این جهان و تجلیاتِِ وجه جمالی خداوند در همه ذراتِ آن است و دیدنِ چنین زیبایی هایی با چشمِ نظر و نگاهِ عاشقانه و حافظ از ما می خواهد تا راهِ چنین صحرایی را در پیش گیریم، در مصراع دوم مرغِ نغمه سرا کنایه ای ست از شخصِ حافظ و میفرماید در این صحرا و چمن مرغانی نغمه سُرا چون حافظ با دیدنِ این همه گُل و زیبایی به وجد آمده و چنین غزلهایِ نابی را می سُرایند که خوش راهنما و دلیلی هستند برای پیدا کردنِ شناخت و معرفت نسبت به خود و این صحرای زیبا و می توانی از این باده هایِ معنایی بهرمند گردی. دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکن که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد حافظ پس از دعوتِ انسانها به تماشایِ این صحرا بوسیله چشمِ جان بینِ خود و بهرمندی از ابیات و غزلهایی که چونان باده ناب مؤثر است در مست شدنِ انسان به صحرا و زیبایی هایِ آن، میفرماید اگر پس از مدتی تماشا و کارِ معنوی دیدی هنوز گُلِ وجودت باز نشده و تبدیل به گُل نشدی نا امید مباش و به کارِ خود ادامه بده زیرا سرانجام نسیمِ صبحِ سعادت لطفِ خداوند را که گره گشا ست با خود خواهد آورد و گره از کارِ بسته تو باز و غنچه ات شکفته می شود . رسیدنِ گُل و نسرین به خیر و خوبی باد بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد گُل نمادِ بُعد جسمانی و رشد در حدِ کمالِ انسان و نسرین نماد زیبایی و تجلیِ صفاتِ ذات خداوند است در بُعدِ ظاهر و سیمایِ چنین انسانی که غنچه وجودش در صحرا با شرایطِ ذکر شده باز و تبدیل شده است و حافظ به این دو خیرِ مقدم میگوید که وجودِ چنین گُلی زینت بخش و موجبِ خوب و زیباتر شدنِ صحرا یا این جهان می گردد، بنفشه نمادِ بُعدِ هیجانیِ چنین گُلِ نوشکفته ای ست که شاد و خندان می آید و سَمَن نمادِ صفا و لطافتِ درونیِ او که این نیز متاثر از صفتِ ذات یا جانی ست که امتداد خداوند است و حافظ با بهره گیری از نمادِ گُلهایِ ذکر شده ضمنِ توصیف چهار بُعد چنین انسانی که خوبی، صفا، شادی و لطافت را به این جهان آورده است به او خوش آمد گویی می کند. صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است که مژده طرب از گلشنِ سبا آورد گلشنِ سبا استعاره ای ست از عالمِ معنا و حافظ بادِ صبا را در خوش خبری به هُدهُد تشبیه می کند که پیغامهای شادی بخش را از جانبِ بلقیس و ملکه سرزمین سبا برای سلیمان می آورد ، حافظ می فرماید بعد از آنکه گُلِ معنویِ یک انسان باز شده و با ذکری که در ابیات قبل رفت به جمعِ گلهایِ صحرا پیوست، بادِ صبا از گلشنِ سبا یا ملکوتِ خداوند مژده طرب آورده و به بیانِ شادی و طرب انگیزیِ باشندگان و فرشتگانِ آن گلشن میپردازد که از شکوفا شدنِ گلِ وجودیِ حتی یک انسان اینچنین شادمان شده و پایکوبی می کنند. این طرب انگیزی بدلیلِ اثباتِ چیزی ست که خداوند در خلقتِ انسان از آن آگاه بود و فرشتگان عالمِ به آن نبودند و تنها بدیها و فسادِ انسان را در رویِ زمین دیده و برای این خلقِ جدید اعتراض داشتند. علاجِ ضعفِ دلِ ما کرشمه ساقی ست برآر سر، که طبیب آمد و دوا آورد خداوند در قرآن انسان را ضعیف توصیف نموده است و بدی ها و فسادی که فرشتگان از آن دم می زدند نتیجه همین ضعفِ انسان است اما حافظ میفرماید این ضعفِ انسان که پس از حضور در این جهان بناچار و برای بقایِ خود که از عالمِ جان و معنا آمده است خویشتنِ جدیدی را همانند سازی می کند تا در جهانِ فرم و ماده امکانِ زیست یابد ، چنین ضعف و بیماریِ دلبستگی به جهان علاج دارد پس سر بر آور و ببین که ساقی یا مرغانِ نغمه سُرایی چون حافظ با کرشمه و خرامان بر بالینِ بیمارِ ضعیف آمده و دوا یا جامی شفا بخش در دست دارند که علاجِ این ضعفِ انسان است. مریدِ پیرِ مُغانم، ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد پیرِ مغان یعنی عاشقی که دلش به عشق زنده و جاودان شده باشد و ابراهیمِ خلیل ،حضرت حسین ابن علی ، بایزید بسطامی، حسین ابن منصورِ حلاج ، مولانا ، عطار و حافظ از آن جمله هستند، اما شیخ انسانی ست که اسیر و زندانیِ باورهای خود شده است، زیرا که از باده خردِ ایزدی و نغمه سُراییِ مرغان رویگردان است و در نتیجه به تماشایِ صحرا نمی رود و زیبایی ها را نمی بیند پس با عشق بیگانه بوده و هر کسی را در جهتِ باورهایِ خود نبیند تکفیر و تحقیر کرده و با سطلِ ماست و اسید از او پذیرایی می کند و به تصورِ خود خدمتی به دین و انسانها می کند تا آنان را به بهشتِ موعود رهنمون شود، اما درواقع او و وعده بهشتش کاذب بوده و شیخ با چنین سیره و روشی قادر به عملی کردنِ وعده خود نخواهد بود ، در طرف دیگر پیرِ مغان یا اولیای خدا و بزرگانی چون حافظ که گُل وجودشان شکفته، به عشق زنده و گُلِ صحرای این جهان شده اند با نغمه سُرایی خود در این صحرای زیبا به غنچه هایِ دیگر کمک می کنند تا چهار بعدِ گُل آنان نیز شکفته و به زندگی یا خداوند زنده شوند و در همین جهان بهشتِ خود را تجربه کنند، آن بزرگان با عشق ورزی و نه با کینه توزی و نفرت پراکنی وعده خود را بجا آورده و دیگران را به بهشتِ هر دو جهان رهنمون می شوند و حافظ با نهایتِ ادب از شیخِ کینه توز می خواهد از او رنجیده خاطر نشود زیرا که پیرو و مُریدِ اینچنین پیرانِ مغانی ست و نه خشک مغزانی چون شیخ و زاهد. به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشگری نازم که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد تُرک نمادِ سپید رویی یا زیبایی ست و در اینجا رمزِ خداوند و لشگری به معنیِ جنگاوری آمده است، تُرکانِ جنگاور در آن دوران تیر اندازان ماهری بودند که با تنگکردنِ مردمکِ چشم دیدِ بهتری یافته و در حالی که سوار بر اسب بودند با دقتِ تمام دشمن یا شکارِ خود را هدف قرار می دادند، امروزه هم در عکاسی هرچه دریچه یا مردمکِ لنزِ که حُکم چشم را در دوربینِ عکاسی دارد تنگ و بسته تر باشد، تصویرِ بدست آمده از دقت، عمقِ میدان و وضوحِ بیشتری برخوردار می شود، حافظ میفرماید او یا عاشقی که مُراد و راهنمایش پیرِ مُغان است به مرتبه ای از درویشی یا فقر می رسد که از هرچه غیر اوست مستغنی و نسبت به حضرتِ معشوق در فقرِ مطلق بسر می برد، اما هنوز به اندازه یک لا قبایی حجابِ بین او و حضرتش وجود دارد که اگر آن هم برداشته شود او به وصلِ کامل یا مرتبه فنا می رسد، پس به آن تُرکِ زیبارویِ لشگری که تیر و تیغش خطا نمی رود می نازد و تکیه می کند تا به حمله ای آن قبا و حجابِ برجای مانده را هدف قرار داده و از میان بردارد و این لحظه ای ست که حافظ یا عاشق با خداوند یا زندگی با وحدتِ کامل می رسد. فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند که التجا به درِ دولتِ شما آورد حافظ میفرماید پساز رسیدنِ به مُقام یا مرتبه فنا که از بالاترین مراتبِ کمال است فلک یا چرخِ هستی به طوع یا فرمانبرداریِ محض غلامیِ حافظ و یا عارفِ به حق پیوسته را می کند در حالیکه حافظ به التجا و گرفتنِ پناه و حمایت به دولتسرایِ شما (احتمالن درباریان حاضر در محفل ) مراجعه نموده است، یعنی حافظی که به درگاهِ شما دولتیان آمده بی نیاز از هر چیزِ بیرونی ست و بهرِ طمع به سیم و زر اینچنین نغمه سُرایی نمی کند، بلکه فلک در ملازمتِ اوست و اگر چیزی بخواهد برای او مهیا می کند. در غزلی دیگر میفرماید؛ نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد / هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد و مولانا می فرماید ؛ هرکه مُرد اندر تنِ او نفسِ گبر / مَر وِرا فرمان بَرَد خورشید و ابر و البته که عارف از چنین امکانی در جهتِ دستیابی به چیزهایِ این جهانی استفاده نمی کند، اما در امورِ معنوی و رسیدنِ به کمال و مراتبِ بالاتر ممکن است از آن بهره ببرد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
Gündoğan
فاطمه یاراحمدی
دکتر حافظ رهنورد