حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۴۹

۱

دلم جز مِهرِ مَه‌رویان، طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش، ولیکن در نمی‌گیرد

۲

خدا را ای نصیحت‌گو، حدیثِ ساغر و مِی گو

که نقشی در خیالِ ما، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

۳

بیا ای ساقی گُل‌رُخ‌، بیاور بادهٔ رنگین

که فکری در درونِ ما، از این بهتر نمی‌گیرد

۴

صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

عجب‌! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمی‌گیرد

۵

من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی

که پیرِ مِی فروشانش‌، به جامی بر نمی‌گیرد

۶

از آن رو هست یاران را، صفا‌ها با مِی لَعلَش

که غیر از راستی نقشی، در آن جوهر نمی‌گیرد

۷

سر و چَشمی چُنین دلکَش، تو گویی چشم از او بردوز؟

برو کاین وعظ بی‌معنی‌، مرا در سر نمی‌گیرد

۸

نصیحتگو‌‌یِ رندان را، که با حکمِ قضا جنگ است

دلش بس تنگ می‌بینم، مگر ساغر نمی‌گیرد

۹

میانِ گریه می‌خندم‌، که چون شمع اندر این مجلس

زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد

۱۰

چه خوش صیدِ دلم کردی، بنازم چَشمِ مستت را

که کَس مُرغانِ وحشی را، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

۱۱

سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنا‌یِ معشوق است

چه سود افسونگر‌ی ای دل؟ که در دلبر نمی‌گیرد

۱۲

من آن آیینه را روزی، به دست آرَم سِکَنْدَر‌وار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی‌، ور نمی‌گیرد

۱۳

خدا را رحمی ای مُنْعِم‌، که درویشِ سرِ کویت

دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد

۱۴

بدین شعرِ ترِ شیرین‌، ز شاهنشَه عجب دارم

که سر تا پایِ حافظ را، چرا در زر نمی‌گیرد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 231
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 84
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 102
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 181
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 120
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در هند در قرن سیزدهم هجری قمری » تصویر 136
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۰۸
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۳۷
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۶۷
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۹۱
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۸۵
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۸۵
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۱۳
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۱۵۷
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
فریبا علومی یزدی :
فاطمه زندی :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :
شاپرک شیرازی :
فاطمه نیکو ایجادی :
محمدرضاکاکائی :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
kami
۱۳۸۷/۰۴/۱۵ - ۰۶:۲۹:۵۰
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از و بردار
user_image
مهدی سلمانی
۱۳۹۰/۰۷/۲۳ - ۱۱:۲۹:۲۰
سر و چشمی چنین دلکش تو گوئی چشم از او برکش؟برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
user_image
farzad
۱۳۹۰/۱۰/۰۷ - ۰۶:۱۸:۰۶
شعر تر یعنی شعرزیبا ، یعنی شعر دل انگیز ، یعنی شعر ناب ، یعنی شعر تر وتازه و در کل یعنی شعر حافظی
user_image
morteza
۱۳۹۱/۰۵/۲۲ - ۱۵:۰۳:۱۵
میان گریه می‌خندم که چون خورشید در این مجلس
user_image
morteza
۱۳۹۱/۰۵/۲۲ - ۱۵:۰۵:۲۹
میان گریه می‌خندم که چون خورشید درhttp://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh149/trackback/ مجلس
user_image
morteza
۱۳۹۱/۰۵/۲۲ - ۱۵:۰۶:۴۸
میان گریه می‌خندم که چون خورشید در مجلس
user_image
morteza
۱۳۹۱/۰۵/۲۲ - ۱۵:۰۷:۱۷
که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
user_image
abbas
۱۳۹۱/۰۶/۰۷ - ۱۲:۴۹:۱۶
سرو چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او برگیر
user_image
آزاد
۱۳۹۱/۱۰/۲۶ - ۰۴:۱۰:۵۱
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارندعجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرداین زبان حال خیلی از ما آدما تو این دوره و زمونه است.ایکاش یه روزی بشه که:من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
user_image
بابک افشار
۱۳۹۲/۰۳/۲۵ - ۱۴:۳۰:۱۳
سرو چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از آن برکش -- برو کین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
user_image
داوریان
۱۳۹۳/۰۲/۱۷ - ۱۹:۳۲:۲۹
صراحی میکشم پنهان ومردم دفتر انگارند خیلی جالبه و جای بحث داره
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۲۴ - ۰۴:۲۷:۵۴
در
پاسخ به داوریان و ازاد گرامیاز استادی با دید گاه بسیار فراگیر شنیدم که مقصود حافظ از : صراحی می کشم پنهان و ... اینست که وقتی من دارم قران می خوانم دارم حقیقتا می می نوشم و مردم می انگارند من دارم قران (دفتر) می خوانم .و می افزاید که در شگفتم که چرا آتش این ریاکاری من موجب سوختن قرانم نمی شود !یعنی آن می که مردم می اش می پندارند می حقیقی نیست و ان ریاکاری هم بچه بازیست . می حقیقی می عرفان و شناخت است که انسان را برای همیشه مست می کند و ریاکاری حقیقی آنست که ظاهرا قرآن بخوانی و باطنا مست باشی :نماز شام قیامت به هوش باز آیدکسی که خورده بود می ز بامداد الست
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۲۴ - ۰۴:۴۷:۳۳
مرتضای گرامیدر
پاسخ به پندار شما درباره اهو و مرغ خاطر نشان می شوم که غالبا عرفا قلب یا قفسه سینه را به قفس تشبیه میکنند و دل را به پرنده ای درون قفس و وقتی ضرباهنگش تند می شود گویا پرنده ای خود را به در و دیوار قفس می کوبد . گفتنی است در لاتین هم قفسه سینه را thoracic cage می نامند که همان قفس معنا میدهد .نظامی هم در مخزن الاسرار به زیبایی می گوید :دل به زبان گفت که ای بی زبانمرغ طلب بگذر از این اشیانکه البته او گامی فراتر رفته و قلب را هم اشیان و مرغ دل را حقیقتی درونی تر می داند .
user_image
احد محمودی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲ - ۱۱:۱۷:۰۷
میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد (9-149)خواجه تمام صور خیال رادر این بیت در زمینۀیک تشبیه تمثیل آورده است ،یعنی خود را به شمعی تشبیه کرده ... ودربیت تداعی معانی مشابهت وجود دارد .میان گریه می خندم زیرا همانند شمع زبانی آتشین دارم اما سخنانم در اهل این مجلس تأثیر ندارد
user_image
سدید
۱۳۹۴/۰۶/۳۰ - ۰۱:۳۱:۳۶
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیردز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد
user_image
مهدی رسولی
۱۳۹۴/۰۷/۲۷ - ۰۷:۵۲:۵۲
باسلام ودرودباتعمقی اندک درمصرع(سروچشمی چنین دلکش) مطلبیکه بذهن حقیرخطورکرد اینست که کلمه سرو برای قد بکارمیرود چون بلندی سرورا با بلندی وخوش قامتی معشوق قیاس مینماید. لیکن برای چشم صفت مناسب سیه است تا سرو یعنی بهتراست بگوییم سیه چشم تابگوییم سروچشم.به اعتقادبنده نسخه صحیح این بند شعر میتواند (سروقدی چنین دلکش)یا(سیه چشمی چنین دلکش)باشد ولی چون دراستفاده از (سیه چشمی چنین دلکش) کلمه شعر دوبار دریک مصرع بصورت نازیبا تکرار میشود پس صحیحترآن(سروقدی چنین دلکش)مینماید. بنده بکارگیری کلمات فوق را بصورت درج شده دراین نسخه از جناب حافظ بعید میدانم. شادوپیروز باشید درپناه حق
user_image
مهدی رسولی
۱۳۹۴/۰۷/۲۸ - ۰۷:۲۱:۳۷
درمنظور اصلی جناب حافظ که هدفش ازکلمه سروچشم یعنی(سر)و(چشم) که اشاره اش به رخ یا سیمای شخص مورد نظرش بوده هم که در تلفظ اصلی شعر به این شکل خوانده میشود هم میتوان گفت مقبولتراست اما بازهم اولا کلمه چشم دریک مصرع تکرار میشود و این تکرار آنچنانکه باید زیبا نیست و ضمنا درمقابل سروقدی چنین دلکش بازهم ضعیفتر استوبازهم بنظرحقیر احتمالا نسخه اصلی, (سر)و(قدی) چنین دلکش توگویی چشم از اوبردوز, بوده باشدباز نظراساتید مقدم تر است.
user_image
آموزگار
۱۳۹۴/۱۰/۰۲ - ۱۲:۵۵:۱۶
دروددر
پاسخ به روفیای گرامی که از دیدگاه استادی نوشته که ....باید گفت: نمی دانم چرا کسانی می خواند حافظی را باور کنند که دوست دارند چنین باشد،سوای بسیاری از غزل های حافظ، اگر به این غزل نگاه کنید، انگار که کسی داره با شما سخن نثر می گوید، ولی وزین و غزل گونه، بدون ابهام، راست و درست، و این رند است، کسی است که دیدگاه فلسفی ویژه ای در باره ی زندگی یافته است، یک پاردایم روشن را که در آن خدای خویش را آنگونه می بیند که چون دوستی باده نوشی و عشق ورزی را می پسندد، و اگر هم گناهی باشد، بخشش پذیر، و در این میان تاکید او بر راستی است، و در راستی، بهره مندی از شادمانی و زیبایی بخشی از سرشت کسانی چون حافظ است، که به یک دیدگاه ویژه ی برای او رسیده است،به چند بیت نخست دوباره نگاهی بیندازید، این ریتم خود گویا یک فیسلوف است که در باره ی خواسته ای خود سخن می گوید.و این بیت هم در میان دیگر بیت ها بیان همین است، بیان نگاه عوام به حافظ، صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند،عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیردهمین سخن حافظ را در باره ی اون استاد گرامی هم می توان داشت: که حافظ سخنی دیگری دارد و شما برداشتی دیگر (به دلیل اینکه امید دارید و آرزو دارید و یا اینکه نمی توانید حافظ دیگری را باور کنید)
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۰۲ - ۱۴:۱۷:۰۱
آموزگار عزیز "هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم" را که از حافظ است شما چگونه تفسیر میفرمایید؟ به نظر شما حضرت حافظ واقعاً حافظ قرآن بوده یا خیر؟ به نظر شما حضرت حافظ آدم رندی بوده یا یک ریا کار و منافق؟
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۰۳ - ۰۸:۴۷:۱۷
سلام آموزگار گرامیمن نمی گویم هر کجا حافظ سخن از می گفت مرادش می عرفان بوده و هرگز می انگوری نبوده است. چون من مطالعه جامع و فراگیری در همه ابیات او نداشته ام و تازه اگر هم داشتم باز از کلی گویی پرهیز میکردم. من بیمار بسیار سالخورده ای داشتم که یکی از نخستین داروسازان ایران بود. در مدرسه دارالفنون درس خوانده بود و دبیر ادبیاتش نیما یوشیج و دبیر زبان آلمانی اش بزرگ علوی و سایر دبیرانش جملگی از مشاهیر صاحب اندیشه بودند. شعبان استاد خوانی را از نزدیک دیده بود و زمانی توده ای بود و زمانی با روحانیان نشست و برخاست میکرد. زمانی نیز اقدام به گرداندن مدرسه ای رایگان در سطح عالی کرده بود. در پاکستان، بحرین، اروپا، جزایر کاراییب و... در سیر آفاق و انفس تجارب بیشماری داشت و از هر چه سخن به میان می آمد تجربه ای عینی داشت. به مدت دو سال از مصاحبت او برخوردار بودم. میدانید بزرگترین درسی که از زندگی او گرفتم چه بود؟ اینکه احوال انسان، اندیشه هایش، عملکردش در بستر زمان، در بستر رویدادهای اجتماعی زمان، بسته به درجه حرارت محیط، بلایای طبیعی، سنگی که زیر پایش می لغزد، آدمی که با او ملاقات میکند، غذایی که میخورد، تصادفی که با اتومبیلش میکند، ووو... متغیر است!تاریخ، جغرافیا، محیط ،ژن ، و در یک کلام روزگار آبستن حوادث است وهیچ کس از تاثیرات نیروهای شگرف روزگار که به طور غیرمنتظره ای چونان انرژی هسته ای آزاد میشوند رها نیست. این یک اصل است. در زمان حافظ هم چنین بوده اکنون نیز... لذا من به طور جد پرهیز میکنم از اینکه انسانی به بزرگی و پیچیدگی حافظ را به طور کلی در یک واژه کوچک می پرست یا عارف زندانی کنم. حافظ همینی است که هست. با همه اشعارش و با همه آثارش... اگر میشد او را در یک واژه گنجاند، او خود چنین میکرد. در یک واژه حرفش را میزد... فکر میکنید نمی توانست؟! چون احوال و اندیشه هایش چونان هر بشری در زد و خورد دایم با نیروهای روزگار بود حاصلش یک دیوان شعر شد نه یک واژه... شما هم هرگز ناچار نیستید او را در یک category قرار دهید. او حافظ است. حافظ منحصر به فرد...
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۰۳ - ۱۴:۳۲:۰۵
با سلام و درود خدمت بانو روفیا عزیز و گرامی ایام کریستمس و سال نو میلادی را به شما و همه دوستان گرامی تبریک میگویم: اینکه شما میفرمایید "او حافظ است. حافظ منحصر به فرد..." البته درست است. ولی هم شما و هر کس دیگر هر وقت ابیات حافظ (و هر شعر دیگری را از یک شاعر دیگر) تفسیر میکند باید انتخاب کند که برای مثال منظور از می چیست و نظر بازی یعنی چه ووو... بالاخره حافظ هر چقدر هم منحصر به فرد باشد برای شما تفسیر خود شما را دارد؛ برای حقیر هم همینطور. آن تفسیری که حقیر از حافظ دارد با تفسیری که شما دارید ممکن است که بسیار متفاوت باشند. این "تفسیر" شخصی نه تنها برای حافظ بلکه برای تمام Universe درست است. اینکه ما اینجا بحث میکنیم به این معنی نیست که دید من یا شما یا شخص دیگر اشتباه هست؛ این دیدها فقط عکس درون فکر ما را نقاشی میکنند.البته این ممکن است که حقیر از دیدن عکس فکر شما به اشتباه خود پی ببرم و یا عکس فکر من عوض شود.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۱۰/۰۳ - ۱۵:۵۹:۰۴
روفیا جاناز نگاه شما واژه "عارف" کوچک است. این واژه بسیار پرمعناست و اگر کسی حافظ را به این لفظ، توصیف کرد او را محدود نکرده و مقایسه کردن می پرست و عارف و هر دو را در کوچک بودن مساوی دانستن، صحیح نیست دوست من. ولی در اینکه حافظ منحصر به فرد است من هم همین را درست می دانم. حافظ واقعا منحصر به فرد است.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۰۴ - ۰۶:۱۷:۵۹
همیشه بیدار عزیزآنچه شما بدان اشاره فرمودید individuality یا فردیت آدم هاست. در ارتوپدی فنی ما individuality را خیلی مهم میدانیم. درست نیست که ما کفش طبی را به طور سری تولید کنیم. بلکه باید برای هر فرد کفش مختص او بسازیم. مختص فرم و قدرت و سایز و همه ویژگی های پای او و بدن او. حتی دو نفر هم نمی توانند در یک کفش واحد یکسان راه بروند. و راه هم نمیروند!در نهایت هر کسی همانطور راه میرود که پایش و کفشش و زمین زیر پایش و کمرش و روحیه اش و و و... بدو اجازه می دهد. البته من تراپیست تلاش میکنم عضلات او را تقویت کرده و او را از انحرافش از راه رفتن طبیعی و درست آگاه کنم و او را به یک ارتوپد فنی ارجاع میدهم تا با وسایل کمکی راه رفتن درست را برایش آسانتر کند ولی باز هم او در نهایت آن طوری راه میرود که می تواند . و این بسیار دور از عقل است که من از او خرده بگیرم یا بر او خشم بگیرم که چرا پس همچنان نادرست و ناموزون راه می روی؟!دانش امروز ما برای حل مشکل او کافی نبوده است. این جهل ما و نقص دانش ما در حل این مساله است. تا اینجا را همه میفهمیم و قبول داریم. ولی در مورد امور معرفتی درک این وضعیت چندان آسان نیست. وقتی کسی عمل نادرستی انجام می دهد، مثل کج راه رفتن، بسیاری از ما از او خرده میگیریم، خشمگین میشویم، یا هنگامی که او را به ارتوپد فنی ارجاع دادیم یا عضلاتش را تقویت کردیم، انتظار داریم دیگر به تمام و کمال درست راه برود. البته نقش آموزش در اینجا اهمیت خود را دارد ولی خواستم تنها بگویم حقیقت individuality بسیار قدرتمند و غیر قابل انکار است. و اما ناشناس جان مطلبی که درباره حافظ عرض کردم مطلب دیگری بود. خواستم بگویم حافظ به عنوان یک حقیقت تاریخ پیش از آنکه بر صفحه دل و ذهن ما فرود آید و با individuality ما ترکیب شود و تبدیل به یک رویداد تاریخی شود، به اندازه یک جهان وسعت دارد. ولی واژه تنها یک واژه است. در همان ردیف واژه های دیگر. وقتی ما واژه عارف را درست کردیم یعنی خطی دور آن کشیدیم و آن را از بی نهایت چیز دیگر جدا کردیم. حال بعضی واژه ها دایره بزرگتری دارند و برخی کوچکتر، واژه در حقیقت یک زندان است. ما نمیتوانیم جهانی را در زندانی جای دهیم.
user_image
حامد
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۲۱:۵۳:۰۴
که کس آهوی نو پا را از این خوشتر نمی‌گیردکه کس شیران تیز پا را از این خوشتر نمی گیردکه کس اسبان چابک را از این خوشتر نمی‌گیردکه کس رندان معما را از این خوشتر نمی‌گیرد
user_image
پندار
۱۳۹۴/۱۱/۰۱ - ۱۷:۱۶:۴۱
خانم روفیا؛ امشب در مجلسی بودم که این بیت صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارندعجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد، خوانده شد، شما چون بسیاری از متشرعین اون مجلس قصد دارید که حافظ را از مقام بلند رندی به مقام نسبتاحقیر سالک و عارف الهی برسانید، من به گمان خویش باور دارم حافظ مخصوصا حافظ دوران سالخوردگی به زعم متشرعین دگم اندیش کافر و مرتد است، جایگاه این رند بزرگ را با این تفاسیر صرفا عرفانی خویش پایین نیاورید، حافظ کیمیای ناب رندی و کنایه به مذهب زهد است و بس ...
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۱ - ۲۳:۵۹:۳۰
پندار گرامیاگر ممکن است این مقام بلند رندی را توصیف کنید تا من دست کم نزد خود دریابم واقعا این مقام بلند تر است یا مقام جویا و پویای حقیقت بودن.
user_image
پندار
۱۳۹۴/۱۱/۰۲ - ۱۵:۵۰:۳۸
خانم روفیاتا انجایی که در حافظه دارم حافظ عزیز یا همان جناب رند بزرگ در فراوان ابیات مختلف در وصف و مقام رندی و خاصه رندان و هر چه با رند درهم آمیخته شده است سروده است؛ نمونه ها فراوان است مثلا: عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاشتا بدانی که به چندین هنر آراسته‌امیاچه نسبت است به رندی صلاح و تقوا راسماع وعظ کجا نغمه رباب کجا؟!!یا در جایی چنین کنایه امیز میفرماید:راز درون پرده ز رندان مست پرسکاین حال نیست زاهد عالی مقام را!!!!و .... حال شما بفرمایید که اگر حافظ مقام رندی را بلند مرتبه نمیداند چرا چنین صفتی را به سالک الی الله یا به تعبیر شما جویای حقیقت نسبت نمی دهد اگر مثالی دارید بیان بفرمایید ؟! البته رند عالم سوز حتما شمه ای از حقیقت کائنات در دلش متبلور شده است و گرنه او نیز همان زاهد عالی مقام میماند و بس، این نکته یادگاری من بشما، هر کجا در دیوان حافظ کلمه رند دید ان نماد و ضمیر خود حافظ است؛حافظ را با امام محمد غزالی ها و ابن عربی ها اشتباه نگیرید ... (:
user_image
بابک
۱۳۹۴/۱۱/۰۳ - ۰۵:۲۳:۱۰
پندار جان،شما هم که
پاسخ روفیا را به خواجه پاس و حواله دادی!برخی از معانی رند:-آنکه ظاهر خود را ملامت دارد و باطنش سالم باشد.-آنکه از اوصاف و نموت و احکام و کثرات و تعینات مبرا گشته همه بر ندهء محو و فنا را از خود دور ساخته و تقید به هیچ قید ندارد، بجز الله.فرهنگ معین جلد 2 صفحه 1677راستش هر چندبار هم که نوشتار روفیا را خواندم اثری از دفاع و ترویج تفکرات متشرعین و زهاد ندیدم که ندیدم!شما مطمئنی که آن بیت دیگر:میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلسزبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد مد نظرت نبوده؟ و شاید که میان آشنایان متشرع در مجلس رویتان نشده که بیان کنید و آوردی اینجا؟چرا که هیچ اشاره ای به غزالی و ابن عربی نیز در بیانات روفیا ندیدم!و مقام "نسبتاً" حقیر عارف و سالک الهی!!! دیگر چه حکایتی است؟خوب اگر مقام اینان حقیر است، حقیر است دیگر.... آنزمان، نسبتاً این میان چه کاره است؟ضمن اینکه بیان سرکار با توضیحی که در فرهنگ معین آمده مغایرت کامل دارد و در تضاد است!در مورد غزالی کدام پاره از زندگیش را نظر کردید؟ همه آن؟ مثلاً به آن ده سال آخر نیز گوشه چشمی داشتید؟ اشکالاتی در کیمیای سعادت دیدید که ما را راهنمایی فرمایید که خدای نکرده به چاله و چاه نیفتیم؟ابن عربی چطور؟ بیاناتش را توسط رابط (مترجم) خواندید و یا به زبان خودش ؟ اگر که گونه آخر لطفی بفرمایید و راهنمایی کنید که کجا و چگونه ما نیز می توانیم آنانرا ابتیاع کنیم که خوب کار صواب است و شاید بر دانش ما نیز افزوده شود....و تا جایی که بنده حقیر حافظ پژوهان را دنبال کرده ام، جز چون "ابل در گل" ماندگانی ندیده ام که بتوانند واژگان و ابیات او را به ظن یقین معنا کنند...الباقی ما که پس معرکه ایم...
user_image
پندار
۱۳۹۴/۱۱/۰۳ - ۱۷:۱۰:۵۸
جناب بابک، کوتاه بیان کنم جواب همه سوالات کنایه آمیز حضرتعالی با یک بیت جناب رند بزرگ میدهم، چون جوابی که من بخواهم در چند سطر بیان کنم را حافظ به زیبایی بیان نموده است، امیدوارم از این بیت رندانه لذت ببرید روی کلمات خاص آن دقت کنید و
پاسخ همه سوالات خود و همچنین خانم روفیا را در ان بیابید:در "خرقه "چو آتـــش زدی ای "عارفـــــــ سالکــــــــــــ"! جهدی کن و سرحـــلقه رنـــــــــــــــــــــدان جهان باش
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۴ - ۱۴:۱۸:۵۲
می بینید بابک جانیکجا ما را به تبلیغ هم homosexuality متهم میکنند جایی ما را هم نوا با متشرعین بر می شمارند!گویی اینان ناگزیرند هر طور شده برچسبی بر هر کسی بنهند و قضاوتی درباره اش بکنند،یاران…باری آزمون کنید خواندن دیگران را بدون جبهه گیری و قضاوت،ببینید چه افقی در مقابل دیدگانتان گسترده میشود و چه جهان هایی را می یابید که قبلا نیافته بودید!نپذیرید،اگر آن نگاه را دوست ندارید یا برایتان ملموس نیست نپذیرید،ولی از دسته بندی های کلی آدم ها نیز پرهیز کنید،آدم ها بی همتا هستند،اگر همیشه آدم ها را در دسته های معدودی که ساخته و پرداخته ذهنتان است قرار دهید چه بسیار آدم های بی نظیر و ارزشمند را در این میان miss خواهید کرد و هرگز آنها را نخواهید یافت!به هر جهت، مفهوم رند کماکان برایم ملموس نیست،من در دنیای واقعی پیرامون خود آدم رندی نمی شناسم،ولی آدم های حقیقت جویی می شناسم که روی به سوی حقیقت دارند و در باره هر پدیده ای با ذهنی پاکیزه و سپید تامل و تعمق میکنند،اینان بهترین آدم های پیرامون من هستند،نه خود را برتر از دیگران میدانند،نه در نگاه و اندیشه شان تحقیر، سو گیری، غرض، ترس، حسد و خشم دیده می شود،چون شیر به خود سپه شکن هستند،فرزند خصال خویشتن هستند،من بهتر از اینان هرگز ندیده ام،من اینان را عارف حقیقی بر می شمارم چون هر لحظه در حال کسب معرفتی هستند،واژه عارف در درون خود جنبشی بی پایان دارد، از سکون نمی گوید، خویشاوند رقص است، جنبش های موزون رقص گونه اش به خلق زیبایی و هنر منتهی می شود…
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۴ - ۱۶:۰۹:۵۴
بابک گرامیدلنوشته ای فرستادم که گنجور آن را قابل ندانست!
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۰۵ - ۱۰:۱۹:۰۰
دوست گرامی جناب پندارخواجه میفرماید:سال‌ها پیروی مذهب رندان کردمتا به فتوی خرد حرص به زندان کردم...این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواختاجر صبریست که در کلبه احزان کردمصبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظهر چه کردم همه از دولت قرآن کردمشما دولت قرآن را چطور معنی میکنید؟
user_image
پندار
۱۳۹۴/۱۱/۰۶ - ۱۹:۲۷:۳۶
تعجب میکنم از کسانی که در ذیل غزلهای متعددی از حافظ و سایر شعرا حاشیه های بیشماری نگاشته اند و ابیات متعددی را تعبیر و تفسیر نموده اند، حال معنی رند برای آنها ناملموس است!اگر در تفسیر و درک رند ناتوان هستید، پس این تفاسیر و تعابیر متعدد همراه و امیخته با واژه های لاتین دیگر چه صیغه ای است...!!!شگفتــــــــــــــــــا...!دوست عزیز دیگری معنی "رند" را از فرهنگ معین جستجو و بیان فرموده بودند! شگفتا از کار ایشان نیز...!که البته رند بمعنی حیلگر و زیرک و لاابالی و از اینها بدتر هم هست که فراموش کردید بنویسید یا شاید ملاحظه فرمودید...!از نگاهی شما "شاید" دنباله رو نظرات حافظ پژوهانی هستید که به شایستگی این وجه عمیق و بنیادین جناب رند بزرگ را شرح نداده باشند، و یا شاید به هر علت نخواسته اند قلم در این وادی بگسترانند هر چند که در ظاهر "از کوچه رندان" نیز گذشته باشند!ولی سپاس خودآی را غزلیات ناب ایشان وجود دارد تا مرهم دل یکی چون من باشد در روزگاری که مذهب زهد چون زمان خواجه دمار از سر هر دگراندیشی در می اورد؛ که تا عمق جان درک کنم وقتی رندانه دستگاه زهد را از ریشه میکوبد، افسوس که بیش از 700 سال میگذرد از زمان حافظ تا نه عوام ، بلکه تحصیلکردان و مفسرین شعر ایشان بگویند معنی رند را درک نکرده ایم، که صد البته حق با شماست، درک نکرده اید که اگر درک میکردید که زاهد داروغه شهر ما نمیشد...اندیشه حافظ کهنسال با حافظ عهد جوانی تفاوت بسیار است، حافظ دوران جوانی هر چه دارد همه از دولت قران دارد، ولی حافظ کهنسال و پخته به دفعات آتش میکشد یا غرق می ناب میکند این دفتر بی معنی را! اگر نمیدانید رنـــــــــــــــــد چیــــــــــست؛ در یک کلمه حافظ را نفهمیده اید...و اگر حافظ را نفهمیده اید یا نمیخواهد رندی ایشان را درک کنید، پیشنهاد میکنم تفاسیر عارفانه و الهی گونه خود را ذیل اشعار مولوی و عطار و امثال ایشان بنگارید...پاینده باشید مهر
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۰۷ - ۰۸:۴۶:۳۰
جناب احمد عزیز: همینطور که میفرمایید، رند را فقط یک نفر درک کرده است.خیام و عطار هم که قبل از حافظ بودند نفهمیدند.جناب تر دامن: شما را چه میشود؟ جناب احمد که چیزی نگفتند.مثل اینکه شما هم از ادب کناره گرفتید.
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۰۷ - ۰۸:۵۳:۳۷
جناب پندار: نوشته بودم که به نظر میرسد که این غزل را حافظ در پیری سروده، ولی کل نوشته من دوباره پاک شد!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۷ - ۱۴:۳۹:۵۴
نه من براستی حافظ را به تمامی نفهمیده ام و اگر هم جایی او را به طور کلی عضو یک گروه مانند اشاعره برشمردم سخنم را پس گرفتم. ولی باز این موضوع مانع از این نمی شود که من برداشت خود را از بعضی از ابیات او بیان کنم. مگر این همه آدم که مطلب می نویسند حافظ یا فردوسی یا مولانا را به تمامی شناخته اند؟!اگر بنا بود دقیقا همان حرفها را بزنیم که خوب همان حرف ها همه جا موجود است دیگر! چه نیازی است که من آنها را تکرار کنم؟! این فضا دراختیار من و شما قرار داده شده است تا حاصل ترکیب سخن حافظ با individuality خودمان را بیان کنیم. و از این تبادل اندیشه ها چیزی بیاموزیم. اکنون شما با در اختیار داشتن یک نرم افزار میتوانید دریابید حافظ چند بار واژه رند و چند بار واژه محتسب و چند بار واژه عیسی را به کار برده است!و هر کدام در کدام دوره از زندگی او بیشتر به کار رفته اند. راستی گویا در غزلیات حافظ هیچگاه نام پیامبر اسلام نیامده است!ولی دست کم هشت بار نام عیسی مسیح ذکر شده است!! ولی هنوز نرم افزاری نیامده تا بگوید صراحی میکشم پنهان و... چه معناهایی می تواند داشته باشد. این را من و شما می توانیم بگوییم. نظر شما چیست؟ نگوییم؟ نیندیشیم؟ من مختصری از احوال حافظ در دوران های مختلف زندگی اش می دانم. و می دانم خیلی تجربیات مشابه دوران ما را از سر گذرانده بود. ولی فرق من و شما این است که من می دانم که معلومات من در برابر مجهولاتم بسیار اندک هستند، و شما بر این باور هستید که بخش اعظم حقیقت را می دانید.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۷ - ۱۴:۴۳:۰۸
تا بدانجا رسید دانش منکه بدانم همی که نادانم
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۰۷ - ۱۵:۳۹:۵۵
مثل اینکه منظور من بد فهمیده شد: از "رند را فقط یک نفر درک کرده است" همان خانم مهر بودند که هر سخنی که حافظ از قرآن میگوید، از حافظ جوان میدانند، و حافظ پخته را ملحد و بی دین.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۰۱:۴۶:۴۰
چه ادعای بزرگی کرده اید جناب روفیاشما گاهی که چیزی را اشتباه می نویسید توجیهات زیادی را ردیف می کنید و آسمان و ریسمان را به هم می بافید تا اشتباهتان معلوم نشود. ادعای رسیدن دانش بدانجا که نادانی خود را خستو باشید، با اینکه در عمل به این مطلب اقرار کنید متفاوت است.
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۰۳:۳۱:۳۵
در مورد اینکه آیا نام حضرت محمد (ص) در غزلیات حافظ امده یا نه نمیدانم ولی غزل 167 فقط در باره رسول اکرم میتواند باشد:ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شددل رمیده ما را رفیق و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله آموز صد مدرس شددر حالی که غزلی در مدح حضرت عیسی از ایشان ندیدم.البته شاید این غزل را هم حافظ در جوانی و خامی سروده باشد. معنی "صراحی میکشم پنهان و…" را به نظر من شما درست و قابل قبول معنی کردید. این خیلی بیشتر قابل قبول بود از"اندیشه حافظ کهنسال با حافظ عهد جوانی تفاوت بسیار است، حافظ دوران جوانی هر چه دارد همه از دولت قران دارد، ولی حافظ کهنسال و پخته به دفعات آتش میکشد یا غرق می ناب میکند این دفتر بی معنی را!" در حالی که از ظاهر غزل پیداست که آنرا در زمان پختگی و پیری باید سروده باشد: من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راهقطع این مرحله با مرغ سلیمان کردممیدانیم که در جوانی و خامی کسی به سرمنزل عنقا نمیرسد.جناب پندار فقط مدعی است که کسی معنی رند را نفهمیده (البته خود ایشان چرا).رند اصلا فقط متعلق به حافظ نیست و در دیوان عطار و حتی اشعار خیام هم دیده میشود.اینکه حافظ را در پیری ملحد و کافر بدانیم و همه اشعار موحدانه جنابش را از خامی او بدانیم کمی بی انصافی است.در مورد تبلیغ homosexuality حقیر هنوز یک عذرخواهی به خانم روفیا بدهکار هستم که این از درک غلط حقیر از مرقومه شما بود. قصد بدی نداشتم: لطفاً ببخشید و به دل نگیرید.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۰۸:۵۹:۰۷
همیشه بیدار، کمی بی انصافی نه؛ خیلی بی انصافی است.دیدگاه روفیا پیرامون عیسی و محمد(ص) در شعر حافظ هم از سطحی ترین و ضعیف ترین دیدگاه ها در تحلیل اشعار حافظ و امثال حافظ است.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۱۴:۳۶:۵۲
همیشه بیدار گرامینگران نباشید و خیالتان راحت که من نه تنها دلگیر نیستم بلکه باور دارم که هر کس ماموریتی در جهان آفرینش دارد و جهان چون چشم و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست، بر خلاف آنچه بیشتر مردم می انگارند و موافقان را یار و دوست تر می دارند در وجود مخالف نیز برکاتی نهفته است. نخست اینکه از تک صدایی که آفات بسیاری دارد از جمله پرورش دیکتاتوری، اجتناب می شود. دو دیگر ما از کجا می دانیم که اندیشه و باور ما درست است؟ من آدم های عارف و عاشقی می شناسم که پس از سالیان متمادی عشق ورزی و انسان دوستی و صرف سرمایه های هنگفت مالی و جانی به پاره ای از اشتباهات خود در طی طریق معترف اند، همه ما روی لبه تیغ راه میرویم و با یک لحظه سهل انگاری سقوط خواهیم کرد. و چه بسا یک صدای مخالف گاهی موجبات بیداری ما را فراهم آورد . از ناشناس و تردامن و لا ابالی و... نیز سپاسگزارم که همواره نادانی ام را به من گوشزد می کنند تا گرفتار توهم خود بزرگ بینی نشوم. اما در مورد به کار گیری واژگان انگلیسی باید بگویم دانش واژه شناسی بی تردید از زیر شاخه های ادبیات است و از تفننات دلخواه من. گاهی استفاده از معادل انگلیسی یک واژه به همراه واژه پارسی حق مطلب را نیکو تر ادا می کند و گاهی نیز معادل پارسی رسایی برای مقصودم نمی یابم. از زبان آلمانی هم هیچ نمی دانم. ولی وقتی حقیقت مشترکی را در زبان های گوناگون می یابم از اینکه دنیا چقدر کوچک است و خداوند قلب و مغز آدمیان را با یک base واحد ساخته است به گونه ای که بتوانند از پس حجاب های زمان و مکان و حجاب کلام یکدیگر را بفهمند لذت بسیار می برم. اندرز دلسوزانه تان درباره بالا بردن سطح دانشم را حتما به کار می بندم و باید بگویم این یکی از بهترین توصیه هایی بود که در زندگی دریافت کردم.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۱۴:۴۸:۳۸
ناشناس گرامیلطفا عبارت :اینما تولوا فثم وجه ا...را معنی کنید.
user_image
عارف
۱۳۹۴/۱۲/۲۴ - ۰۳:۵۴:۰۱
دوستان با مقایسه ی مردان خدا و برتر دانستن یکی بر دیگری بر ناقص بودن عقل خویش صحه نگذارید. رند همان شمس الدین در شعر مولاناست و به معنای انسانی است که از عالم ماده جدا و یکسره روح ناب الهی شده است
user_image
نریمان
۱۳۹۵/۱۰/۲۸ - ۲۲:۰۷:۰۳
در صومعه زاهد و در خلوت صوفیجز گوشه ابروی تو محراب دعا نیستای چنگ فروبرده به خون دل حافظفکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست‌ وخدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گوکه نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد مخلص و ختم کلامتا می و شراب ننوشی نمیتوانی در خیالت تصویری از دنیای مستی و حال خوب بعد آن را، چنین با ولع توصیف بکنی و هر کسی فکر کند می تواند مستی و حال و هوای آن را بدون تجربه نوشیدن می و شراب لمس کند و چندان لذت ببرد که این حال خوشی را برای دنیای بعد از مرگ هم با می بهشتی آرزو کند. صد در صد مالیخولیایی و متوهم و روانپریش هست که آرزویش را از تجربه مستی دیگران خوشایند تصور می کند و در عالم هپروت سیر می کند و تعصب طوری کورش کرده که از حقیقت شرابخوارگی حافظ متوحش می شود و مالیخولیایی دیگر از تفسیر و داستان پردازی برای خود فریبی نقاشی می کند و توهم را صحیح و خود شعر و گفته شاعر را کفر می پندارد. روانپریشی درد جامعه ایران هست
user_image
ساقی
۱۳۹۵/۱۱/۲۰ - ۱۴:۲۷:۱۶
دلم جز مِهر مَه رویان طریقی بر نمی‌گیردز هر دَر می‌دهم پندش ولیکن دَر نمی‌گیردامیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در مجازات کردن، سرعت و خشونت داشت. وی در بازگشت از سفر جنگی با آذربایجان، بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان ظنین شد و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن تهدیدنمود. آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، "امیرمحمد" را غافلگیرکرده وناگهان برسرش ریختند ودست وپای اورابستند وزندانی کردند. شاه شجاع ازهمانجابر تخت برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چَتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور کردند.شاه شجاع خود شاعر واهل ِ ادب ومعرفت بوده و باحضرت حافظ روابط صمیمانه ای داشته،این روابط دارای ِ فرازوفرودی نیز بوده است.تقریباً در نیمه یِ اوّل سلطنتِ شاه شجاع، روابطِ حافظ با شاه ، حَسَنه بو ده و شاعر آزاده در مجالس ادبی که با حضور شاه در دَربار مُنعقد می شده شرکت می کرد. در این مجلس ، اشعار شاه شجاع و سایر شرکت کنندگان مطرح و گاه مطلع غزلی مطرح و از ان توسط ِشاعران استقبال بعمل می آمده است. شاه شجاع غزلی دارد با این مَطلع : چه شد جانا بدین گرمی که سوزم در نمی گیرد؟ مگر فریاد مَهجوران تو را در سر نمی گیرد.؟ که گویا خطاب به خواجه حافظ بوده است.این غزل مورد توّجهِ حافظ قرار گرفته و در
پاسخ به او وبه منظورِ نشان دادن قریحه و طبع روان خویش، این غزل را سروده و در آن نظرات و عقایدش رانیز بیان کرده و رفتار و کِردار صوفی ِ اَزرَق پوش را با طنزی ظریف به باد انتقاد گرفته است.البته باید دانست که اگرفرض ِ اینکه "این غزل در
پاسخ به شاه شجاع سروده شده باشد" باز باید درنظر داشت که اینگونه نیست که همه یِ مطالب وهمه یِ بیتها خطاب به شاه شجاع گفته شده،چراکه روش ِ حافظ دراستقبال ازشعر دیگران یا
پاسخگویی به شعر دیگرشاعران،روشی کاملن منحصربفرداست ومعمولن حافظ مضامینِ ِ چنین غزلها را بصورت ِ کلّی می آفریند ودرلابلایِ مطالب،پنهانی ودرلفّافه ویا بعضاً آشکار نیز به مخاطبِ مورد نظر اشاره ای می کند تا نکته جویان وجویندگان ِ حقیقت نیز‌‌‌راحت تربه مقام ِ نزول ِغزل پِی ببرند.واین ازهوشمندی حضرت حافظ است که چنین غزلیّاتی رافراشمول می سراید تا مخاطبین ِ بیشتری را دربَرگیرد. دراین غزل دقیقن این اتّفاق رخ داده است،یعنی حتّابدون ِ درنظرگرفتن ِ اینکه غزل در
پاسخ به چه کسی سروده شده، جایگاه ِغزل،لَطمه ای نمی بیند و همچنان،خاصیّت ِهمه گیری وفرا شمولی ِخودراحفظ می کند.چنانکه ملاحظه میگردد، دربعضی غزلها که حافظ به ناچار اسم شخص ِ خاصی مانندِ "تورانشاه یا حاجی قوام الدین" رابُرده است،اندکی ازخاصیّت ِ فراشمولی ِغزل کاسته شده است.‌ معنیِ بیت، دل من به غیراز عشق ورزی به زیبا رویان ِ گُلندام، روش دیگری را در پیش نمی گیرد. هرچقدرهم دلم را پندواندرز می دهم که ازاین طریق دست بردارد،در او اثری نمی کند و از عشق و رندی روی گردان نمی شود که نمی شود.دراَزل بَست دلم باسرِ زلفت پیمانهتااَبَد سرنکشد وازسر ِ پیمان نرود.خدا را ای نصیحتگو حدیث ِساغر و مِی گوکه نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد ای اندرزگو،برای خاطرخدا ازپیمانه وساغر وشراب سخن بگو زیرا بر صفحه یِ خیال ما نقشی بهتر ازین جایگزین نمی شود. خیال ِ ما هرنقش دیگری جز نقش ِ ساغر وشراب،مشوّش وپریشان می گردد. برما حدیثی جز باده وپیاله،حدیثی مگوی وازما جزحکایتِ مهر ووفاچیزی مپرس.ماقصّه ی سِکندر ودارا نخوانده ایمازمابه جزحکایت ِ مهر ووفامپرسای نصیحت گو ترا بخدا بیا و از جام و باده نوشی صحبت کن که در ذهن و خیال ما چیزی خوشتر از این نیست . حافظ با وعظ بی معنی و نصیحت و پند اندرزگویان که مقام رندی را نشناخته اند میانه ای ندارد و مخصوصاً در این غزل چند بار از پذیرفتن پند و نصیحت آنان سر بازمی زند .گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیرمجلسِ وعظ درازاست وزمان خواهدشد.بیا ای ساقی ِگُلرخ بیاور باده یِ رنگینکه فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرددرادامه ی ِ بیت ِ قبلی ،تاکیدی موُکّد برهمان مطلب است امّا با عبارتی دیگر.ای ساقی گلچهره برخیز و جام ِ شراب ِگلرنگ بیاور که در ذهن وخاطر ِما صحنه ای زیبا تر از این نقش نمی بندد.بیارزان مِی ِ گلرنگِ مُشک بوجامیشرار ِ رشگ وحسد در دلِ گلاب اندازصُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر اِنگارندعجب گر آتش این زَرق در دفتر نمی‌گیرد.جام ِ می وتُنگِ شراب را پوشیده وپنهان درزیر ِخرقه حمل می کنم و مردم گمان می بَرند که من درزیر ِبغل ِخود دفتر وکتاب با خود دارم حمل می کنم! (کنایه ی ِ شیرین و طَنزی لطیف است نسبت به ریاکاری ِ زاهدان ریایی وصوفیان.) جای شِفتگیست که آتش ِاین حُقّه بازی وحیله گری دفترما را نمی سوزاند.این شیوه ی ِ منحصربفرد ِ حضرت حافظ است که کارهای ِ خلافِ اصول ِ اخلاقی را به خودنسبت می دهد تازشتی های آن رابرجسته تربنمایاند. واَلحق که چقدر این شیوه کارسازتر واثربخش ترازنصیحت ِ واعظانه واقع می گردد. درمجلس ِوَعظ، واعظ خودراپاک ومنزّه می انگارد ودیگران راگناهکار می پندارد وازاین موضع به ارایه ی ِ نصیحت می پردازد.ازهمین روست که این شیوه برای نصیحت واندرز جواب نداده ونمی دهد!.حافظ آراسته کن بَزم وبگوواعظ را که ببین مجلسم و ترک ِ سر ِمنبرگیردفتر درمصرع ِ اوّل مصداق ِ خارجی ندارد وجام شراب است که مردم به اشتباه می پندارند دفتراست!. دفتر دربیت ِ دوم استعاره از اعتبار وشخصیتِ شاعر است که به رغم ِ این ریاکاری لطمه ای نمی بیند! می فرماید: من این حُقه بازی را انجام می دهم درعجبم که آتش ِ این ریاکاری،حیثّیت ِ مرا نمی سوزاند مشت ِ مرا وا نمی کندوآبروی ِ مرا برباد نمی دهد.!شاعربامهارتِ خاصّی که داردبه لطفِ طبع ِ کنایه پرداز ِخویش،رشته ی ِ سخن رابگونه ای به پیش می راند که مخاطب رادرناخودآگاهش به این نتیجه برسانَد که:"پس با این حساب،صوفیان وزاهدان ِ ریایی نیزازاین قائده مستثنی نیستند،آنها نیزچه بَسا حُقه بازیهایی ازاین دست بکار می بندند ومشتشان این چنین می شودکه وا نمی گردد،آنهانیز با این شیوه ریاکاری می کنند که آبرویشان همچنان در نظرگاه ِمردم محفوظ می ماند!.""آتشِ ریاکاری" باخاصیّت ِ "سوزندگی ِ مِی وباده" که دارای الکل است ودرون رانیز به آتش می کشاند،تناسبِ پنهانیِ زیبایی خَلق کرده است واین هنرنمایی دلالت برذوق ِسرشار وطبع ِنکته پرداز ِشاعردارد که تاچه اندازه درانتخابِ ِ واژه ها،دقّت وو سواس به خرج می دهد.نمونه درباب اینکه مِی آتشناک است:بیا ساقی آن آتش ِ تابناککه زردشت می‌جویدش زیر ِ خاکبه من ده که در کیش ِ رندان مستچه آتش‌پرست و چه دنیاپرستمن این دَلق ِ مُرقّع را بخواهم سوختن روزیکه پیر ِ می فروشانش به جامی بَر نمی‌گیرددَلق مُرقّع:خرقه ی پشمینه ی ِ وصله دار ، خرقه ی ِ چندین تکّه به هم دوخته شده با رنگهای مختلف من این خرقه ی بی مقدار را که پیر می فروشان، آن رابه جامی نمی خرد( باجامی عوض نمی کند ) بلاخره به آتش خواهم کشید.خرقه ای که به یک پیاله مِی نمی ارزد به چه دردی می خورد.همان بهتر که درآتش بسوزد.درموردِ ِپیرمغان؛پیرطریقت،پیرمیکده،پیرمیخانه، پیرخرابات، پیرگلرنگ، پیردُردی کش و پیر می فروش، درغزلهای پیشین توضیحاتِ کافی داده شده،گفتیم که ممکن است منظور ِ حافظ ازاین واژه های دلنشین ،همان خداوند بوده باشد،یاشاید این شخصیّت اصلن وجود خارجی نداشته وتنهایک وجود ِخیالی بوده باشد که بَرساخته ی ِذهن اُسطوره ساز حافظ است. به نظرنگارنده حافظ این مرشد ِآسمانی- خیالی را خَلق نموده تا نمونه یِ انسان کامل برای مخاطبین قابل ِ تصوّر ودرک باشد.ازهمین روست که حافظ نکات ِ اخلاقی واندیشه های انسان ساز را از زبان ِ شیرین ِ آن پیر ِ پاک باطن نقل قول می کند تابردل وجان ِ جویندگان ِ پندارهای نیک،نیک تربنشیند:نخست موعظه ی ِ پیرصحبت این حرف است.که ازمصاحب ناجنس احتراز کنید.از آن رو هست یاران را صفاها با مِی ِ لَعلشکه غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیردیاران عاشق رااز این جهت با شرابِ لعل فام یا لب ِ مستی بخش ِ او شوروحال وصفایی هست که لب های لعل فامش خاصیت ِشراب را دارد و جز راستی از آن بر نمی خیزد.ذاتِ لبانش مستی بخش است وهیچ ناخالصی درآن وجودندارد. لبش باده ی ِ ناب است.دراینجا اشاره ای هم به مستی وراستی شده است.چنانکه هرکس باده ی ناب وبدون ناخالصی خورده باشد،چنان مست وازخود بیخودمی شودکه آنچه که در دل دارد ودرزمان ِهوشیاری نتواند برزبان آورد،بی هیچ شرمی برزبان می آورد وحرفهای دلش رابه اطرافیان بی ملاحظه می گوید وهرکه بشنود می گوید الحق که مستی وراستی.دراَزل دادست ماراساقی ِ لعل ِ لبتجُرعه ی ِجامی که من مدهوش ِ آ ن جامم هنوزسر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بَردوزبرو کاین وعظِ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیردخطاب به ملامت گر وسرزنش کننده ی ِ عشق است:با چنین سروسیمایی زیبا و چشمانی جذّاب و دل سِتان ، تو به من می گویی که چشم و دل از او بر دارم و از او صرف نظر کن؟!! مطمئن باش که این اندرز های بیهوده ی ِ تو در سرِمن فرونمی رودوهیچ تاثیری در من نخواهدکرد.من نخواهم کرد ترک لعل ِ یاروجام مِیزاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ استدلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیردآنکه عاشقان ورندان راپند واندرز میدهدکه عشق مَبازید،وازعشق رویگردان شوید. گویی که بااراده و مشیّت ِ الهی مخالفت می ورزد و با سرنوشتی که خداوند برای آنها رقم زده است،سر ِجنگ دارد!.رندان اگر باده پرست و عاشق هستند،به اراده ی خداوند ِقادراست وهیچ چیزی حتّا افتادن ِیک برگ ازروی شاخه ی ِ درختی نیز بی خواست واراده ی او صورت نمی پذیرد.ملامتگران ازروی ِ تنگ نظری و کوته بینی مخالفت می کنند،آنها دگراندیشان راازجهل ونادانی برنمی تابند. آنها چون خودشراب نمی نوشند، افسرده حال وبدبین وتنگ نظرهستند ، از مضامین ِابیات این غزل چنین بر می آید که شاعر آزاده و بی پروا، به رغم ِ توصیه ی ِاطرافیان وطعنه ها وتهدیدهای نصیحت گویانِ،از راهی که پیش گرفته،رویگردان نیست وهمچنان عقایدِ آزاداندشی ِ خودرامطرح می سازد و بی پرده ازساقی و شراب ولب لعل ِ یار سخن ها می راند تا جایی که به شریعت نیز بی اعتنایی می کند،به متولیّان وزاهدان وعلمای یکسویه نگر،دهن کجی می کند ودست به افشاگری ِ مسئولانه می زند.نِفاق وزَرق نبخشد صفای ِ دل حافظطریق ِ رندی وعشق اختیارخواهم کردمیان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلسزبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیردبین ِ گریه خندیدن نشان ازناامیدی واستیصال است یعنی کار بگونه ای گره خورده که امکان ِ گشایش وجود ندارد.اشاره به مَثل ِ معروف ِ:کارم ازگریه گذشته است بدان می خندم. حافظ درچنین شرایطی قرار گرفته،هرچه فریاد می زند به جایی نمی رسد. فریادِ حافظ ازاین است که سخنانش درآگاهی بخش به مردم وبیداری ِ آنها تأثیری نکرده ومردم همچنان درخواب فرورفته اند. بیدارکردن ِمردمی که خودشان رابه خواب زده باشند امکان ندارد. کارم ازگریه گذشته ،میان گریه می خندم چرا که همانند شمع، زبان آتشینی دارم اما سخنانم در اهل ِ این مجلس تأثیری ندارد ومن ازاین بابت مستأصل شده ودرکار خویش فرومانده ام.ازهمه طرف تهدید وتکفیر وطردشدن،حافظ راازهرسو ناامیدساخته است.امّا با این حال او به عشق ایمان دارد.اوعشق ورزی را رها نخواهد کرد تا مگر گشایشی حاصل گردد.عشق می ورزم وامید که این فنّ ِ شریفچون هنرهای دِگر موجب ِ حرمان نشودچه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت راکه کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیردپس ازآن ناامیدی ومیان ِ گریه خندیدن دوباره به عشق روی می کند تا به نوشداروی ِ عشق، دل ِ بی قرار خودرا تسکین بخشد.چقدر زیبا وحیرت انگیز دل ِ مراشکار کردی، مرحبا ،آفرین،احسنت برآن چشمان ِ مستت که درعین ِمستی، دلی را که همچون مرغ ِ وحشی چابک و زبردست است به راحتی صید کردی. ازاین بهترنمی شود. کسی مرغان وحشی را بهتر از این نتواند شکار کند.معلوم است که شاعر ازاینکه صید ِ آن دلبر ِ مست چشم،شده بسیار شادان وخوشحال است .چراکه این منتهای ِ آرزوی ِ یک رند ونظربازاست که گرفتار ِ بند دلبری عیّارشود. درجایی دیگر حافظ بختی بلند طلب داردتا روزی توسط ِ معشوق صیدشود.حافظا گرمَدد ازبخت بلندت باشدصیدِ آن شاهدِمطبوع شمایل باشیسخن در احتیاج ما و استغنای معشوق استچه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرداستغنا: بی نیازیظاهرن معشوق توّجهی به عاشق ندارد وغرق درناز ونعمتِ خویش است. دربیت ِ قبلی نیز حافظ برای تسکین ِ دردِ خویش چنان مرحبا می گفت وتحسین می کرد.حافظ ازروی ِ رندی معشوق را درعمل ِ انجام گرفته قرارمی داد.حافظ عاشق است وخودش چنانکه دیدیم دلش می خواهد صیدِ آن شاهباز بلندآشیان شود.حالا که خودش گرفتار ِ جذابیت ِ آن چشمان ِ مست شده،رندی به خرج داده ومی فرماید تومراشکار کردی مرحبا ،احسنت......دراین بیت می بینیم که ترفندِ رندانه ی حافظ جواب نداده ومعشوق همچنان بی توّجهی می کند.(درادبیات ِ عاشقانه ی ما بی توجهی معشوق پایانی ندارد.)معنی بیت:شاعرپس ازبه سنگ خوردنِ تیر ِ ترفند،می فرماید: ما حَصل کلام وجان ِسخن در این است که ما(عاشقان) همیشه نیازمندانیم و معشوق ازهمه چیزبی نیاز وغرق درناز وعشوه ی ِ خویش است وازنیازهای ما خبرندارد. ای دل چه فایده که افسونگری(همان ترفندی که دربیتِ قبلی بکاررفت ونگرفت) در معشوق اثری ندارد.پس نیازی به ستایش وتعریف وتمجید نیست واینها هیچ اثری دردل ِ سخت اوندارد.گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنمچون سخت بود دردلِ سنگش اثرنکرد من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندرواراگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرددرباره ی آئینه وارتباط ِ آن بااسکندر که درادبیاتِ کهن ِ ما موج می زند باید دانست: پیش از اختراع جیوه و استعمال آن برای ساختن آیینه،ازفلّزاتی مثل مس وآهن استفاده می کردند وپس از صیقل دادن ،آنهارا به جای آیینه بکار می گرفتند.آئینه ها پس ازمدتی زنگ می زدند ومردم ناچاربودند هر چند یکبارآن را صیقل ِمجدّد داده و سطح آن را از رنگ زدگی پاک نمایند. اسکندرازآنجا که برای رسیدن به کشف ِ آیینه ،متحمّل ِ زحمات ِ فراوانی شد وتلاش وکوششی بسیارنمود،به همین سبب،ازبُعدِ خستگی ناپذیری وسِماجت دربدست آوردن آئینه، واردِ ادبیات ما گردید ودستآویزی برای شاعران شد.صرف ِ نظر ازصحت وسُقم ِ داستان، گویند که اسکندرآئینه را ازآهن واز نوع مُقعّر ساخته و در مَدخل ِ بندر اسکندریه نصب کردتا با آن توانسته باشد، آمد وشد ِ کشتی ها را دردریا،رَصَدکرده و بابهره گیری از تابش ِ نور خورشید و تمرکزدادن ِ آن وانعکاس ِ آن در کشتی های دشمن، آنهارا به آتش بکشاند....!باتوّجه به اینکه به واسطه یِ این آئینه ی مُقعّر،قادربه مشاهده ی ِ کشتیها در دوردستهای دریاها بودند،آن راجام ِ جهان نما نیزمی گفتند.حافظ بادستاویز قراردادن ِ این داستان، اشتیاق وتلاش ِ خودرا به اشتیاق و تلاش ِ اسکندرتشبیه کرده است. آیینه راهم می توان به معنی ِ دل عاشق گرفت که قراراست با آتش ِ آه، پاک وصیقل خورده شودزنگارها زدوده شود وآیینه وارقابلیّتِ دریافتِ تصویر ِ یار را پیدا کند.اگرچه آتش ِ آه ِ عاشق گاهی می گیرد وگاهی نمی گیرد.یعنی اگرچه کارخوب پیش نمی رود. من تلاشی بی وقفه خواهم کرد،ازپای نخواهم نشست، بلاخره روزی بدست خواهم آورد.روی ِ جانان طلبی آینه راقابل سازورنه هرگز گل ونسرین ندمد زآهن و روی"آئینه" راهم می توان استعاره ازدل ِ پاک وجهان نما ی ِ دلبردانست که عاشق به دنبال ِ بدست آوردن ِ آن دل، دست به هرترفند(بشرح ِبیت های پیشین) می زند وهیچکدام کارسازنمی افتند.لیکن عاشق ازکاردست نمی کشد وبه تلاش ِ خودادامه می دهد. همانند ِاسکندر که درپی بدست آوردن ِ آئینه ی جهان نما ،تمام جهان راتسخیرکرد من خواه آتش ِ آه ِ دل ِ من وآتش ِاشتیاق ِ من در این آیینه مؤثرافتد یانیافتد به سعی وتلاشم ادامه خواهم داد.یارب این آینه ی حُسن چه جوهر داردکه دراو آه ِ مرا قوّت ِ تاثیرنبود. خدا را رحمی ای مُنعِم که درویش ِ سر کویتدری دیگر نمی‌داند رَهی دیگر نمی گیرد توانگرا ،ای که دارای نعمتِ فراوان هستی، محض ِ رضای خدا، کرمی کن که این دوریش ِ سر کوی تو،نه توانگر دیگری را دارد که روی ِ نیازبر او ببرد، نه راهی دیگر می شناسد واگرهم توانگری باشد وراهِ دوّمی، این درویش وفادارتوهست وبه جایی دیگر نخواهد رفت.حافظ تا اینجای کار، مضامین را بگونه ای کلّی و رندانه بکار گرفته که بدون ِ درنظرگرفتن ِ مخاطبِ غزل(شاه شجاع)،هیچ صدمه ای به پیکره ی ِ غزل نمی خورد واین درحالیست که حافظ درمجلس ِ شاه باحضور شاعران،این امکان راهم دارد که چنین وانمود کند که تمام ِ غزل درتمجیدِ شاه سروده شده است.بدین شعر ِ ترِ شیرین ز شاهنشه عجب دارمکه سر تا پای حافظ را چرا در زَر نمی‌گیردشاعر درآخرین بیت نیز اسمی از شاه شجاع نیاورده وتنها به واژه ی ِ "شاهنشه" اکتفانموده تا درصورت ِ لزوم توانسته باشد ادّعا کند که اصلن این غزل ارتباطی به شاه شجاع ندارد.با این شعر تازه وآبدار ، از شاهنشاه که خود شاعر و اهل سخن است، تعجّب می کنم که چرا به پاس ِ این غزل ِ ناب،سرتاپای ِ حافظ را با طلا وجواهر نمی پوشاند؟ شاعربارندی وهنرنمایی،شاه را درحضور شاعران ومیهمانان ِاهل ِ دانش،درشرایطی قرارمی دهد که ناچار به اعطای پاداشی درخور ِ شان ِ حافظ اعطا نماید.زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف ِ طبع وسخن گفتنِ دَری دارد
user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۲/۱۷ - ۲۳:۴۲:۲۸
این شعر را استاد شجریان در کنسرت افتخار آفاق ( که منتشر نشده ) در ساز و آواز 4 خواندند.
user_image
محمد طهماسبی دهنو
۱۳۹۶/۰۲/۱۹ - ۱۸:۳۶:۳۸
روفیا و ساقی واقعا دستتان را میبوسم از خط به خط مطالبتون استفاده کردم روفیا از سخن های شیرینت لذت بردم خدا شاهده چند بار خوندم خدا در هر جایی دعا گویت باشد
user_image
مصطفی خدایگان
۱۳۹۶/۰۴/۲۰ - ۰۱:۵۶:۵۳
این هم از رندی حافظ است که این همه جار و جنجال و تفاسیر مختلف در مورد شعر خودش راه انداخته است و هیچکدام از این تفاسیر "قطعیت" ندارند. این یعنی حافظ حقیقتا رندی را بر همه چیز ارجح میدانسته و خود نیز یک رند تمام عیار بوده است!
user_image
مینا
۱۳۹۶/۰۵/۱۰ - ۱۶:۰۵:۰۴
بسیار سپاس بابت این وبسایت خوب و شعر یاب زیبا و دلنشین.من در این شعر به شدت مجذوب مرموز ترین بیت اون یعنی بیتی که حافظ عزیز در اون از آیینه صحبت کرده شدم.به نظرم یعنی من اینطور فکر میکنم که تشبیه کردن حافظ ب اسکندر کم لطفی بزرگی به جایگاه حافظ هست و نتیجه ای ک من گرفتم تا ب الان کسی در معنی این بیت و فهم راز پشت نقاب آیینه موفق نشده است و این موضوع بخشی از همان اسرار مگوی و البته پنهان شده در میان سایر رموز دیوان حافظ است.
user_image
بهنام
۱۳۹۶/۰۵/۱۲ - ۰۵:۳۰:۳۹
@همیشه بیدار:"ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شددل رمیده ما را رفیق و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"در وصف شاه شجاع ( و نه حضرت محمد) هست که به نیروی حافظه و بدون مکتب دیدن جزو شعرای بنام زمان خودش بوده. میگویند که چند هزار بیت شعر رو هم از حفظ داشته.
user_image
دکتر محمد ادیب نیا
۱۳۹۶/۰۸/۲۸ - ۱۵:۵۲:۲۲
امام خمینی (ره) :" از آقای شاه آبادی پرسیدم مطالبی که شما می گویید در کتاب نیست، از کجا می آورید ؟گفتند: گفته می شود ..." صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند.....صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیردآسمانی، ص24
user_image
رضا
۱۳۹۷/۰۱/۲۵ - ۰۶:۲۵:۲۴
استاد شجریان قسمت هایی ازاین غزل را در البوم افتخار افاق بازیبایی هرچه تمامتر اجرا کردن.
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۰۳/۲۵ - ۰۶:۰۵:۰۳
Shahidi, Mehrtash عبدالوهاب شهیدی، مهرتاش، پایور، آهوی وحشیپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
فرهام
۱۳۹۷/۰۶/۳۰ - ۰۲:۰۴:۳۸
این طور که بر می آید باید منتظر بود در کنار تمام ایسم های عالم مکتب روفیاییسم هم سر از فرهنگ ها و لغت نامه ها دربیاورد!!!ضمن احترام به روفیا توافق نظر خود را با پندار اعلام می دارم و در تکمیل نظر ایشان باید گفت که واژگان در طی دوران بسته شرایط اجتماعی و عقیده شاعر و نویسنده دچار استحاله می شوند و نمونه بارز آن واژه رند است که از رودکی تا بهار محتوی تمامی آنچه در لغت نامه ها برای واژه رند معنی شده بوده اند. اما قدر مسلم آنکه این واژه بدست حافظ گرانقدر که قبل از شاعر و عارف و دانشمند و ... باید اورا فیلسوف دانست به معنای واقعی و درخور خود رسید و در نگاه حافظ رندی همانست که صراحی بکشی و آنرا دفتر بینگارند ، اینکه در غزل ستاره ای بدرخشید و .... کسی آنرا در وصف پیامبر و دیگری برای شاه شجاع ببیند اینکه فحوای کلامش هم شبیه مولانا باشد هم به تفکر خیام پهلو بزند.مقدمه ای که ساقی بیان فرموده اند هم اهمیت دارد که باید سیر تاریخی وقایع دوران حافظ و تغییر طرز تفکر ایشان را در نظر داشت. بر کسی پوشیده نیست که حافظ بزرگوار هم از جوانی تا پیری سیر تحولی گسترده ای به لحاظ عقیدتی داشته است کما اینکه در دوران معاصر هم افراد زیادی بوده اند که در کوتاه دوره ای از مشرب های فکری چپ افراطی تا راست بنیادگرا را تجربه کرده اند. نمونه هایی مانند جلال ال احمد ، هوشنگ ابتهاج و حتی عبدالحسین زرین کوب. حافظ هم از این قضیه مستثنی نبوده و گاهی آنچه دارد ازدولت قرآن بیند و گاه پیر مغان حکایت معقول برایش می کند و یک وقت به خراباتی گران نزدیک شده و هرچه هست و این دفتر بی معنی در رهن شراب اولاست.اما فیلسوف بودن حافظ و همان رندی او به مددش آمده که به رغم بازه زمانی طولانی دیوان او یک دست و یکرنگ به چشم آمده و شمول مضامین اشعارش به اکثر اقشار و عقاید مختلف برسد.ممنونم و از اکثر نظرات دوستان دانش افزایی نمودم
user_image
حسن دلیر
۱۳۹۷/۰۷/۰۸ - ۱۳:۴۰:۲۰
در
پاسخ به روفیای عزیز و آگاه از اشعار حافظ باید این نکته را اشاره کنم و حتما در مد نظر داشته باشید و اصلاح کنید خود را هم شما و هم سایر پارسی زبانان و دری زبانان زیرا این کلمه «رند» به کلی در گویش کردی و سایر گویشهای جغرافیای حاضر ایران از میان رفته ولذا باید این کلمه را دوباره به دامنه فرهنگ لغت برگرداند. در شمال شرقی کشور در میان کرمانج‌ها در شرق و جنوب شرقی فلات آناتولی ترکیه در میان زازاها و کرمانج‌ها این کلمه رایج است، ضمن آنکه زبان زازایی زبان فرس قدیم و شاید میانه فارسی باشد اما به احتمال زیاد فرس قدیم است پیش از میانه یعنی پیش از زبان دری به هر روی کاربرد این کلمه به این شکل است به دستور توجه بفرمایید:چری رندی چاوایی رندی تو رندی از رندم. تو رندی؟از به معنی من است و من به احتمال قریب به یقین از زبان ترکی وارد شده زیرا در کتیبه کورش میگوید: از پادشه بیست و پنج کشور یعنی من پادشاه بیست و پنج کشور به هر حال «رند» به معنی خوب و بهتر بودن است. معادل انگلیسی آن همان گوود است.امیدوارم اساتید از اشاره بنده نرنجیده باشند. لذا بنظرم همیشه بیدار در بیتی که از حافظ اشاره کرده‌اند دقیقا به همین باشد کوش که سر حلقه خوبان(زندان) باشی البته به آن سالک و عارف میگه متشکرم
user_image
حسن دلیر
۱۳۹۷/۰۷/۰۸ - ۱۳:۴۹:۲۳
متاسفانه امکان اصلاح نظر وجود ندارد و این نکته را ضمن ویرایش دو مورد در نظر قبلی ارسال و می‌افزایمکوش سر حلقه خوبان(رندان) باشی دوم اشاره شد به هماهنگی زند و خوب با کلمه انگلیسی good که اصلاح میکنم در
پاسخ به هاوآر یو؟ میگه؛ آیم فاین fine پس رند به معنی فاین انگلیسی است به هر تقدیر معنی رندان و خوبان یکی است. با سپاس دوباره از همه عزیزان در ضمن من از مباحثات و مناظرات شما لذت وافی می‌برم موفق باشید
user_image
الهام ملک محمدی
۱۳۹۷/۰۸/۱۸ - ۱۲:۴۹:۲۹
درود پیرامون بیت 12مصراع من آن آینه را بدست آرم روزی سکندر واربنده هم صحبتی دارم ابهامی چندان وجود نداردگویاترین تفسیری که حافظ برای درک مفهوم لغت آینه در اختیار ما گذاشته , آینه ی وصف جمال هست حافظ اعتقاد دارد که وجود خودش, چشمانش , قدح , جام , ماه , خورشید و غیره آینه ایست که او را نشان می دهد (حقیقت وجود ) و همچنین اعتقاد دارد که کسی که حقیقت را نمی بیند آینه اش زنگ ظلام گرفته و نیاز به صیقل دارد , جلوه گاه رخ او دیده ی من تنها نیست - ماه و خورشید همین آینه می گردانندحافظ همچنین اشاره می کند :در پس آینه طوطی صفتم داشته اند - آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم افلاطون صحبت از عالمی به میان آورده به نام عالم مثل (mosol) جمع مثال یا (امثال)به عقیده ی افلاطون آنچه ما در جهان مان می بینیم و آنچه می کنیم و اصلا هر چه هست در واقع تصاویری از عالم ماوراست این اتفاقات جای دیگری می افتد و ما مثل سایه ایم که با حرکت , حرکت می کنیم , با نشستن می نشینیم و غیره (کتاب جمهوری افلاطون)طرفدار سرسخت این نظریه در ایران سهروردی بوده که دیدارهایی با سعدی هم داشتهولی از بحث فلسفه که بگذریم بیت بالا گویا اشاره ای به این مبحث داره و اما سکندر خواجه از اسکندر بیشتر به عنوان کسی یاد کرده که در جستجوی آب حیات بودو بعد به عنوان یک پادشاهیکی دوبار از آینه ی سکندر احوال ملک دارا نشان داده شدولی تنها یک بار به گونه ای جالب از آینه ی سکندر یاد میشه که می فرماید :" نه هر که آینه سازد سکندری داند "که به گمانم منظور از سکندر سازنده و صاحب آینه است
user_image
ساناز
۱۳۹۷/۰۹/۲۹ - ۱۲:۲۰:۲۰
چرا اجازه ورود نام خواننده های خانم را نمی دهید؟ مشکل دارید؟!
user_image
کوروش
۱۳۹۸/۱۰/۰۲ - ۱۷:۲۲:۱۳
نخستین بار که بیتا غزل را میخواندم نزدیک به پایان غزل با خود گفتم که شایسته ای استاد بی همتا که سرتاپای تورا طلا میگرفتند که رسیدم بهبدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارمکه سرتاپای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
user_image
سید
۱۳۹۹/۰۱/۱۱ - ۱۵:۳۱:۲۳
با سلاماگه خود خواجه این حاشیه ها و تفاسیر رو میدید یا از خنده می میرد یا از گریه...
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۱/۲۹ - ۰۴:۱۱:۴۳
صُراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتشِ این زرق در دفتر نمی گیرد تصویرِ اولیه ای که از این بیت در ذهنِ مخاطب شکل می گیرد حافظ را می بینیم که در زیرِ خرقه خود کوزه ای از شراب را حمل می کند و مردم گمان می کنند دفتر یا قرآن است که او با خود می کشد، اما با توجه به شهرتِ حافظ به شراب خواری از نوعِ انگوری در نزدِ عوامِ ظاهر بین چنین برداشتی درست نمی نماید، و به همین دلیل گمانِ مردم بیشتر بر صراحی و تُنگِ شراب خواهد بود تا قرآن و کتاب، اما صُراحی کشیدن کنایه ای ست از نوشیدنِ شراب و عارفان جملگی تاکید دارند بر پنهانی نوشیدنِ شرابِ عشق و معرفت، بلکه عدمِ تظاهر به نوشیدنِ چنین شرابی را برای تداومِ کارِ معنوی لازم می دانند ، حافظ در غزلی می فرماید؛ دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب/ ای عزیزِ من نه عیب، آن به که پنهانی بوَد پس حافظ مردمی را می بیند که غزلهایِ زیبا و بی نقصِ حافظ بویژه از لحاظ ادبی را نتیجه دفتر یا دانشِ کتابیِ او می دانند و هیچگونه انگار و تصوری ندارند از اینکه منشأ و سرچشمه چنین ذوقِ بی‌نظیری جوهر و ذاتِ خدایی و ثمره صُراحی کشیدن و شراب نوشیِ حافظ است و ربطِ چندانی به دفتر و دانشِ کتابی ندارد، چنانچه بزرگترین ادیبانِ نیز از آن زمان تا کنون توفیقی در سرودنِ بیت یا غزلی با ویژگیِ غزلهایِ حافظ بدست نیاورده اند ، آثاری که هر گونه تفکر و اندیشه ای را اقناع نموده، عارفان ، عُشاق ، فلاسفه ، ادیبانِ موسیقی دانان و دیگر اقشارِ مردم هر کدام به فراخورِ حالِ خود از آن حظِ وافر و بهره ها ببرند، در مصراع دوم زرق یعنی ریا و "این زرق" بیان کنند نوعِ متفاوتی از زرق است که بارِ منفی ندارد و بلکه مثبت است، زیرا حافظ قصدِ جار زدن در کوی و برزن را ندارد که هر لحظه در حالِ دریافتِ شرابِ از میخانه عشق است ، پس‌ همان بهتر که مردم او را فاسق و شرابخوار بدانند و این ابیات و غزلها را نیز نتیجه دانشِ کتابیِ او و دفتر انگارند ، حافظ هم که از این انگار و تصورِ مردمِ کوی و برزن بدش نمی آید و اندیشه این پنهان کاری که نزدیک است به ملامتی ها خود نوعی زرق و ریا ست اما ریایی مثبت و بلکه لازم برای پیشگیری از قطعِ جریانِ شراب، اما همه ریا کاری ها در معنیِ عامِ کلمه تولیدِ آتش و درد می کند و حافظ در عجب است که این نوعِ خاصِ ریا نه تنها هیچگونه درد  و یا آسیبی را به دفتر و دانشی که در آرایه هایِ ادبی و هنریِ شعر دارد وارد نمی کند ، حتی روز بروز بر این دانشی که از ماورایِ ذهن جوشیده و فوران می کند افزوده می گردد. من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزیکه پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرددلق مرقع خرقه یا جامه ای پشمینه را گویند که وصله و تکه دوزی شده باشد و حافظ میفرماید انسان چیزهای این جهانی را که همگی از جنس فکر میباشند از قبیل دانش، اموال ، مقام و اعتبار شغلی یا علمی ، باورها و اعتقاداتِ موروثی و تقلیدی ، همسر زیبا و فرزندان موفق ، جوانی و بدن قدرتمند و چیزهایی از این دست، یعنی چیزهایی که خود را به آنها توصیف میکند مانندِ تکه هایِ رنگارنگِ دلق به یکدیگر دوخته و چیدمانی از آنها را خود می پندارد و جان اصلی خود را در زیر این دلق پنهان نموده است و پیر می فروش همه این اعتبار های دنیوی را به پشیزی نمی خرد و جام می زندگی بخش خود را به او نخواهد داد مگر اینکه انسان سرانجام روزی به این حقیقت برسد که باید تمام این چیزها را که خود می پنداشته است سوزانده و از قید و بند آنها رهایی یابد و در واقع این بهای می معرفت و خرد زندگیست که باید پرداخت کند . از آن رو هست یاران را صفاها با میِ لعلش که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد یاران همه عاشقانی هستند که در امرِ باده نوشی به یکدیگر یاری می رسانند، میِ لعل ضمنِ اشاره به شرابِ سرخ فام، تداعی کننده لبانِ حضرتِ دوست است که انسان هرچه تعلیم و آموزش را به یاد دارد از کلامِ زندگی بخشِ او دارد، جوهر یعنی اصل و ذات یا جانِ انسان که قدیم است و برگرفته یا پرتوی از آن نورِ کُل، و حافظ می‌فرماید بجز راستی و درستی هیچ نقشی با جوهر یا اصلِ خداییِ انسان در نمی‌گیرد، یعنی ریا کاری و زرق با جوهرِ انسان سازگار نیست و این جوهر نه تنها ریا کاری، بلکه جمیعِ رذائل اخلاقی را تشخیص داده و رد می کند، و درست به علتِ همین راستی، صداقت و یکرنگی ست که یاران و عاشقان با می‌ و شرابی که از ذات و جوهرِ خود یا حضرتِ معشوق جوشیده و تراوش می‌کند صفا و یا به اصطلاح امروزی حالها می کنند، و پرسش این است که آیا "این زرق" را که مثبت می‌بینیم و موجبِ استمرارِ دریافتِ شراب نیز مشمولِ این راستی می گردد یا خیر ؟ و
پاسخ اینکه نحوه سخن گفتنِ حافظ با انسان که از شراب و عاشقی می گوید عینِ راستی و صداقت است، اینکه ما چه استنباطی از کنایه و استعاره هایِ بکار رفته در شعرش داشته باشیم بستگی به دیدگاه و جهان‌بینی و درکِ ما از هستی دارد و بس.  سر و چشمی چُنین دلکش، تو گویی چشم از او بر دوز ؟ برو کاین وعظِ بی معنی مرا در سر نمی گیرد سر نمادِ فکر و اندیشه است و چشم یعنی جهان بینی و نگرشِ خداوند به هستی که سراسر عشق است و زیبایی ،‌ پس حافظ چنین اندیشه و دیدِ خداوندی را دلکش می خواند یعنی بواسطه اینکه جوهرِ انسان نیز هم اوست جذبِ چنین اندیشه و نگرشِ زیبایی می شود و آنگاه واعظ یا انسانهایی که از این سر و چشم آگاهی ندارند و خدایی ذهنی را تصور کرده و به خیالِ خود پرستش و دیگران را نیز به آن موعظه می کنند، از حافظ و انسانهای عاشق می خواهند که از اینهمه زیبایی و زیبا دیدن چشم بر دوخته و به آن نظر نکنند، حافظ می‌فرماید این وعظی بی معنی ست زیرا  نگرشِ او به جهان و زندگی بر پایه عشق و زیبایی می باشد، پس ای واعظ برو و دور باش که اینچنین موعظه های بی ربط  در او سر نگرفته و تاثیری ندارند. نصیحت گویِ رندان را که با حکمِ قضا جنگ است دلش بس تنگ می بینم ، مگر ساغر نمی گیرد پس حافظ این اندیشه و چشم و نگاهی را که از حضرتِ دوست دارد به واسطه حکمِ قضا و کن فکانِ خداوند است و خواستِ او ، که اگر نمی خواست  حافظ در چنین سمت و سویی قرار گیرد این اتفاق نمی افتاد و او در راه و طریقِ عاشقی قرار نمی گرفت، پس اصرارِ نصیحت گو یا واعظ برایِ تغییرِ اندیشه و نگاهِ رندی چون حافظ  در حکمِ جنگ با قضای الهی ست ، در مصراع دوم دلِ تنگِ واعظ اولآ دلالت دارد بر غمگینی و عدمِ وجودِ شادی در او که نشانه ای ست از عدمِ حقانیتِ راه و خدایِ جبارِ ذهنی که برگزیده است ، و دیگر اینکه دلش تنگ و بسته است یعنی از فضای باز درونی یا شرحِ صدر نیز بی بهره است ، پس این دو ویژگی یا درواقع فقدانی که در واعظ وجود دارد و از نشانه هایِ بارز و صفاتِ خداوند است اما در او اثری از آنها دیده نمی شود بیانگر این مطلب است که واعظ از ساغر و شراب خرد الهی بی بهره و بی نصیب مانده و بجایِ نصیحتِ رندان باید فکری برایِ خود بکند. میانِ گریه می خندم ، که چون شمع اندر این مجلس  زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی گیرد مجلسی که حافظ از آن می‌گوید مربوط به مکان یا زمانِ خاصی نیست و تا گیتی پا برجاست ادامه دارد و مجلسیان نیز همه انسانها هستند و در این مجلس حافظ نیز همچون شمع (خورشیدی) که خود می سوزد تا نورِ خرد و روشنایی را به این جهان ارزانی کند جلوه گری می کند اما دریغا که گوشِ شنوا و چشمِ بینایی وجود ندارد و همین امر موجبِ گریه و تاسفِ او به حالِ همه انسانها می گردد، حافظ می بیند علیرغمِ این نطق و ابیاتی چنین آتشین که بکار می‌برد تا شمعِ خرد و بینشِ ما را روشن کند اما این شمع ها در نگرفته و روشن نمی شوند زیرا ما از بطنِ شعله شمع گریزان هستیم و در عوض به حاشیه ها و نوعِ شراب و جنسِ صراحیِ حافظ می پردازیم که همین امر موجبِ درآمیختنِ گریه و خنده او شده است. من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندرواراگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرداگر آینه اسکندر را همانی بدانیم که بوسیله نور خورشید آتش بر کشتی دشمنانش میزد پس بر انسان فرض است تا چنین آینه ای را با خرد و جوهرِ خدادادی خود بدست آورد و بدین وسیله همان خرقه مرقع که نمادی از هم هویت شدگی ها با چیزهای مادی از جنس فکر این جهان است را به آتش کشیده ، از میان بردارد . حافظ  می‌فرماید اما گاهی انسان موفق به شناسایی و به آتش کشیدن برخی از این دلبستگی های این جهانی میشود و گاهی نمی شود که برای بدست آوردن آن می معرفت و خرد نباید نا امید شد و به سعی و تلاش خود ادامه دهد تا به مقصود برسد .چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت راکه کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیردو حافظ پس از آنکه میفرماید انسان راه دیگری جز این برای دستیابی به آن می را ندارد در اینجا ادامه میدهد که خود چنین کرد و سرانجام بواسطه چشم مست حضرتش یعنی از نظر لطف او و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ او که مست است ،دلش (مرکز هم هویت شدگی های او) صید آن شهبازی شد که هیچ صیادی بهتر و خوشتر از او نمی توانست مرغ وحشی دلش را شکار کند و دلبستگی های او را به صفر رسانده ، شادی و آرامش مدام را برای او به ارمغان آورد . اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هوا داری به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو  
user_image
سعید
۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۰۹:۵۳:۰۷
...داشتن برداشتهای گوناگون از متنی واحد ،بسیار طبیعی است ،لیکن به هیچ وجه نباید پای را از دایره ادب و مهربانی بیرون گذاشت ...شاید یکی از جلوه های رندی همین باشد که نظر گاه های مختلف را به خود جلب می نماید ...این محفل مجازی را قدر بدانیم...ارائه نظرات مختلف و تحمل آنها بدون درگیری لفظی و توهین و....تمرین آداب مدنیت است که جامعه ما بدان محتاج است...من از همه رفقا که بحث های خوبی را با روا داری مطرح کردند ،استفاده بردم...چراغ دلتان با ادبیات ایران عزیزمان روشن باد ...چراغ کلبه گنجور که سرصاحب دلان را یک جا جمع کرده ،روشنتر باد !
user_image
saber۳۲
۱۳۹۹/۰۶/۲۸ - ۱۵:۴۷:۰۷
به هر حال بعض رفیقان فرصت را مغتنم شمرده و اعتقادات پوسیده خود را با الفاظ زیبا به تصویر کشیده و عقده گشایی می فرمایندکاش از مفهوم والایی که از ان لب به سخن می گشایند (در مخیله خود)ذره ای بویی برده باشندنه اینکه فقط به نصیحت دیگران بپردازندواقعا که ما استادیماستاد در لرزاندن تنتن حضرت حافظ در گورواقعا که اگر بود میگریست و شعر خود به هر گونه که در توانش بود باز پس میگرفت ازین جماعتانشالله خدا از سر تقصیرمان بگذرد
user_image
حسین
۱۳۹۹/۰۹/۲۵ - ۱۹:۳۴:۴۲
چه جالب گفته این حافظ میان عشق و معشوقش دو صد چندان دلی پر زد وچون عقاب مستی در هوا پر زد/نه شاعر بودم و هستم ولی دربین این مجمل دلم پر زد زبانم قاصر از مصرع و یا بیتی که وزنش با دل حافظ که دل را میکشد هر سو دلم اتش گرفتو هم زمان پر زد.ای کاش میشد کسی برای حمایت پیدا میشد ؟
user_image
مهدی
۱۳۹۹/۱۱/۲۴ - ۲۳:۰۷:۲۹
1- عزیزان نیاز به این همه بحث وجود نداشت! البته تعجبی هم ندارد... حافظ متناقض نمای عالم بشریت بود که عارفی رند بود ! شاید در ذهن نگنجد چونان که حافظ خود فرازمینی و تفکراتش ورای تفکرات بشری عادی و حتی بشری اندیشمند بوده! پس سعی نکنید حافظ را در گروهی بگنجانید حافظ از هر نام و گروه و دسته ای فارغ و فراتر است2 نسبت به ان عزیزانی که اشعار حافظ را که در وصف پیامبر است به شاه شجاع نسبت داده اند می شود
پاسخ دهید بیت (( در چمن گل بی خار کس نچید اری / چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است)) و ادامه ابیات ... با چه توجیه ای در وصف شاه شجاع اند؟؟
user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۰/۱۱/۱۶ - ۱۱:۵۷:۳۱
با سلام و درود چون بحث طولانی شد و خیلی از دوستان اظهار نظر کردند ،  بنده ام هم نظرم با روفیا گرامی ،  و از ایشان و جناب ساقی ، برگ بی برگی گرامی و دیگر عزیزان که حاشیه های زیبا  مفهومی و آموزنده می نویسند سپاسگزارم  ، این نظر یا بهتر بگم قضاوت دوستان که حضرت حافظ جوان بوده و نا پخته از قرآن و اندیشه های عرفانی  استفاده می کردند و رهرو اسلام و کتاب آسمانی بوده و در سالخوردگی‌ به آگاهی و پختگی رسیده و پیرو رندی و مکتب رندان و بی اعتقاد به دین اسلام و‌ قرآن ، در صورتی که اصولا  انسان در پیری دچار بیماری‌ و  زوال عقل می شود ( بلا نسبت به حضرت حافظ و دور از جان همگی‌ عزیزان )  چرا که اگر به قول دوستان حافظ در پیری به می و صراحی تنها به معنی شراب انگور و جام شراب  پرداخته و مقصودش شراب بوده چیزی که قرآن منع و حرام کرده و علم امروز پزشکی هم به مضرات متعدد شراب و الکل پی برده و پزشکان نیز همانند قرآن منع می کنند  ، ضمن اینکه هیچ سند و مدرکی هم وجود ندارد که نشان دهنده این نظر  و یقین دوستان باشد  که تمام غزل ها عارفانه در جوانی و رندانه ‌‌و مست می انگوری در پیری و حتی برعکس این قضیه ، و تمام این معانی و تفاسیر برداشت و نظر شخصی ماست  که برمی گرده به دانش ‌و آگاهی ‌در زمینه ادبیات ، عرفان ، تاریخ ،  فلسفه و اعتقاد و باور شخصی ما به قول حضرت مولانا : هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من /    بر خلاف دوستان  حافظ پژوهان و محققان ادبیات هیچ برچسبی به حضرت حافظ نزدند و دو اندیشه و عقیده متفاوت و متضاد در جوانی و پیری نسبت نداده اند و معتقدند که اکثر اشعار دوپهلو با ایهام و ابهام بسیار بیان شده  و  در یک غزل بیتی را عارفانه و در بیتی دیگر از همان غزل به زبان عامیانه  و‌ معنی ساده و لغوی کلمه برای مثال گاهی از می و ساقی به معنی ساده کلمه و گاهی به معنی عرفانی کلمه استفاده شده و این از ویژگی های شعر حافظ است و همین موضوع باعث شده که هر شخصی با هر سواد و دانشی و هر عقیده ای با دین یا بی دین مومن یا کافر زاهد یا شراب خوار به حضرت حافظ و اشعار ایشان علاقه مند شود  ،‌ و حضرت حافظ با مطالعات وسیعی که داشتند از قرآن و احادیث تا اشعار دیگران و ..... از جمله اندیشه و اشعار خیام ،‌عطار ، مولانا ، سعدی ، تا بسیاری از ادیبان و شاعران هم عصر خود از جمله خواجوی کرمانی ، کمال خجندی و ... و حتی شاعر عرب زبان ، شعر حضرت حافظ تلفیقی از عارفانه حضرت مولانا و عاشقانه بیشتر زمینی حضرت سعدی و سرمستی خیام که با هنر والای خود و مهندسی کلمات و بهره بردن از کتاب آسمانی قرآن و در بسیاری از ابیات برداشت واضح و صریح از آیه های قرآن ، بیشتر افرادی که اعتقادی به قرآن ندارند و دانش چندانی از عرفان و ادبیات عرفانی ندارند با حمله به نظرات دیگران و متاسفانه گاهی  با توهین و تسمخر تفاسیر عرفانی و مخالف را تاب و تحمل نمی آورند و از نظر خود غلط و خرافات می دانند و تنها نظرات خود را درست و آگاهانه می دانند و به دیگران عیب و ایراد می گیرند .   به قول خود حضرت حافظ :  تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند /  به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک / حضرت مولانا :  هین کمالی دست آور تا تو هم /  از کمال دیگران نفتی به غم /  حضرت حافظ :  کمال سر محبت بین نه نقص گناه /  که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند /  ‌  
user_image
در سکوت
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۱۶:۵۳:۲۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
اشکبوس اشک
۱۴۰۱/۰۳/۰۲ - ۲۱:۲۷:۴۳
دوستان محترم سلام ، توجه فرمایید: من این دَلقِ مُرَقَّع را بخواهم سوختن روزی که پیرِ مِی فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد دَلقِ مُرَقَّع : در اینجا منظور به جسم خاکی است من این جسم خاکی و فانی را رها میکنم ؟.. چون ارزشی ندارد . خدا را رحمی ده ای مُنْعِم که درویشِ سرِ کویت دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد رحم: روح ، جسمی است لطیف و ابدی از جنس نور منعم : نعمت‌داده‌شده و در اینجا منظور به رحیم یعنی روح دهنده یا همان روح القدس است ای امر و فعل خدا ، روح القدس به من نیازمند «روح» عطا کن که غیر از تو راه و در دیگری را قبول ندارم . بدین شعرِ ترِ شیرین ز شاهنشَه عجب دارم که سر تا پایِ حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد شاهنشَه : روح القدس زر : در اینجا منظور به روح است
user_image
ebrahim nikkhah
۱۴۰۱/۰۴/۲۸ - ۰۳:۴۸:۰۵
خدا را ای نصیحت گو- حدیث ساغر و می گو--که نقشی در خیال ما- از این خوشتر نمیگیرد حدیث ساغر همان عمل مراقبه یا مدیتیشن یادرون پویی است که به دنبال سکون فکر و ارامش دل و رویت خلا وهیچ است الحق که از این خوشتر نمیباشد.
user_image
نادر..
۱۴۰۱/۰۸/۱۳ - ۱۰:۳۵:۵۴
نه محتاج و نه مستغنی، نه معشوقی و نی عاشق سراسر جوشش عشق است و خود آخر نمی‌گیرد..
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۱/۰۹/۱۱ - ۲۳:۱۱:۳۴
دل عاشقم جز شوق به ماه‌رویان راه دیگری را نمی‌پذیرد و از هر بابی که نصیحتش می‌کنم( طنز برای نصیحت‌گو) در دل اثر نمی‌کند.۲- ای نصیحت‌گو! سخن از شراب و ساغر بگو(نصیحت را رها کن- خانلری: حدیث از خط ساقی گو) که در خیال ما عاشقان، نقشی از این خوش‌تر نیست.۳- ای ساقی گلچهره! باده‌ای چون چهره خودت بیاور، که درون ما هیچ فکری بهتر از این را نمی‌پذیرد.( بیت در خانلری نیست و تکراری شمرده شده)۴- در دفترم تنگ مینایی شراب می‌کشم( ایهام: حمل می‌کنم یا سرمی‌کشم)، ولی مردم گمان می‌کنند دفتر علمی- دینی است. در شگفتم که چرا آتش این ریا و سالوس دفتر را نمی‌سوزاند.۵-(برای رهایی از این دورویی) سرانجام این خرقه رنگارنگ( خانلری: ملمع) را می‌سوزانم. آری پیر باده فروش نیز آن را در برابر جام شرابی نمی‌ستاند.۶- می‌دانی چرا همراهان عشق با شراب سرخ فامت( ایهام: لب معشوق و کلمات گهربار آن) این‌چنین به حال خوش می‌رسند؟! چون غیر راستی و حقیقت در آن نمی‌بینند.( خانلری: از آن‌روی است...با می لعلت)۷- تو( نصیحت‌گو) می‌گویی از این سر و چشم زیبا چشم بدوزم؟! برو که این پند بی‌فایده در سرم جای نمی‌گیرد( بیت در خانلری نیست)۸- آنکه رندان عاشق را نصیحت می‌کند، با حکم سرنوشت( حال خوش) در حال جدال است و چه تنگ‌دل است! چرا جام شرابی نمی‌گیرد؟!۹- چون شمع در میان گریه می‌‌خندم که در این مجلس، زبان آتشینی دارم ولی اثربخش نیست( در مجلس جهان که غرق تاریکی است، نور نامانوس است)۱۰-(از همه این‌ها که بگذریم) تو با آن چشمان زیبای مست، چه دلنشین مرا صید کردی! آری هیچ کس پرندگان وحشی را به این زیبایی صید نکرده است.۱۱- جان کلام عاشقی، در بی‌نیازی معشوق ازلی و نیاز دائمی ماست! ای دل عاشق افسونگری تو چه سود دهد وقتی در معشوق اثر نمی‌کند.۱۲- (با وجود این شوق بی‌وصف مرا وامی‌دارد تا) یک روز چون اسکندر، آیینه مصفای صورت معشوق را به دست آورم، چه این آتش در او اثر کند یا نه.۱۳- ای معشوق بخشنده! به خاطر خدا به بیچاره کویت، ترحم کن که درگاه دیگر و راهی جز کوی عشقت نمی‌شناسد و نمی‌رود.۱۴- از شاهنشاه در شگفتم با این شعر درخشان دلنشین ، چرا سرتاپای حافظ را طلا نمی‌گیرد؟! دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی   
user_image
متین عبدالهی
۱۴۰۱/۱۲/۱۳ - ۱۰:۵۲:۲۴
آفرین حافظ درود خسروآواز ایران ....
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۸/۲۸ - ۲۰:۰۱:۰۷
«آهوی وحشی» بجای مرغان وحشی درست‌تر به نظر می‌رسد زیرا با «چشم مست» در مصرع اول بهتر می‌نشیند؛ یعنی چشمت از چشم آهو زیباتر است یا آهو عاشق چشمت می‌شود. چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را ... که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
user_image
وفا
۱۴۰۳/۰۷/۰۵ - ۰۷:۳۹:۴۱
شبی آمد که مَی را او به در ساغر نمی‌گیرد  مرا بی‌جان کندچون گُل که آبی‌ سر نمی‌گیرد    اگر کوثر دهی دستش همین آش است و این کاسه  که بر من قطره ای را هم از آن کوثر نمی‌گیرد    عجیب آن آتشی سوزان فروزان کرده او بر ما مرا سوزان کند مُشتی ز خاکستر نمی‌گیرد    شدم نالان ز هجرانش که در فکرم نمی گنجد  چرا از هجرِ او اشکم جهان در بر نمی‌گیرد    چرا نقشی ز رخسارش بر این دفتر نمی‌ماند  قلم در وقت نقاشی چرا جوهر نمی‌گیرد    گدایِ یک نگه باشم ولی افسوس از این دنیا  که حالِ یک گدارا هم شه و رهبر نمی‌گیرد    نسیم فصل نوروز و هوای دلخوشِ ایام  مرا معنایِ این موسوم کمی در سر نمی‌گیرد    وفا چون حضرت حافظ ز شاهنشه عجب دارد 《که سر تا پای مارا او چرا در زر نمی‌گیرد؟》