
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۵۰
۱
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد
۲
ور چُنین زیرِ خَم زلف نهد دانهٔ خال
ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد
۳
ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
۴
زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند
پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد
۵
روز در کسبِ هنر کوش که مِی خوردنِ روز
دلِ چون آینه، در زنگِ ظُلام اندازد
۶
آن زمان وقتِ میِ صبح فروغ است که شب
گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد
۷
باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار
بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد
۸
حافظا سر ز کُلَه گوشهٔ خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد
تصاویر و صوت









نظرات
شرح سرخی بر حافظ
حسین
سجاد
ادب دوست
شهریار
میاحیان
نیاز
سیدعلی ساقی
نادر..
فرخ مردان
سامان
نیکومنش
ارت
ارت
حامد
رضا س
برگ بی برگی
در سکوت
دکتر صحافیان
میر ذبیح الله تاتار
دکتر حافظ رهنورد
مسعود کلانتری