
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۵۶
۱
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد
۲
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
۳
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهتِ حقگزارِ ما نرسد
۴
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
۵
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد
۶
دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
۷
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
۸
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
۹
بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصهٔ او
به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد
تصاویر و صوت











نظرات
میترا
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
روفیا
ناشناس
رضا
در سکوت
عرفان
دکتر صحافیان
برگ بی برگی
بابک بامداد مهر