
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۵۸
۱
من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد
۲
تا به غایت رهِ میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
۳
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
۴
زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
۵
من که شبها رهِ تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرَم چه حکایت باشد؟
۶
بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد
پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد
۷
دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی میگفت
«حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد»
تصاویر و صوت
















نظرات
امیر
جمشید پیمان
سید عدنان اسلامی
محمد فخارزاده
محدث
محدث
همیشه بیدار
همیشه بیدار
روفیا
محدث
محدث
همیشه بیدار
موعود
سیدعلی ساقی
محسن
محسن
جاوید مدرس اول رافض
پاسخ میدهد:عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیمکاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتماما سومین معنی حکیم در شعر حافظ که، به نظر میرسد همین معنی در اینجا مدنظر است، طبیب است، چنانکه در این دوبیت نیز به همین معنی است:فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کندرد عاشق نشود بِهْ به مداوای حکیممزاج دهر تبه شد در این بلا حافظکجاست فکر حکیمیّ و رای برهَمَنیدر بیت مورد بحث کلمه “شکایت” نیز که یادآور شکایت بیمار از درد است همین معنی را تقویت میکند. اگر این معنی را برای کلمه حکیم بپذیریم، بیت اینگونه قابل تفسیر است:دیشب از این غصه پریشان و دچار بیخوابی شدم که طبیبی (به تکرار) میگفت اگر حافظ باده بنوشد برای سلامت او زیان دارد و باعث بیماری و شکایت او از درد خواهد شد، یا جای آن خواهد بود که طبیب به خاطر ناپرهیزی از او گله کند.بر این اساس علت ناراحتی و بیخوابی حافظ سخن طبیب است که او را از باده پرهیز داده است و البته معلوم است که چنین پرهیزی برای حافظ به هیچ وجه خوشایند نیست و خواب را از دیده او میرباید!
گمنام
ساقی
۸
رضا ساقی
۸
تماشاگه راز
تماشاگه راز
امیر
مهرداد پارسا
حسن خدابخش
نادر
نادر
ستاره سهیل
مادر
عمو سعید
در سکوت
Mahmood Shams
دکتر صحافیان
برگ بی برگی
پاسخ به سطحی نگرانِ جامعه آن روزِ حافظ است که وی را شرابخوار می خواندند ، البته امروزه نیز چنین پنداری از سویِ دو گروه مطرح می شود، یک گروه آنان که زبانِ حافظ را نشناخته و تصوری از کنایه و استعاره هایِ خاصِ او ندارند و بعضاً که بر بزرگیِ او واقفند چنین نمادهایی را مُجَّوِزی برای لذت هایِ زودگذرِ باده نوشیِ خود می دانند، و گروهِ دیگر دلواپسانی هستند که معانی را دریافته اند اما اندیشه هایِ نابِ حافظ را بر نتابیده و بر طبلِ احکام و شریعت کوبیده، دین را همین پوسته ظاهری میپندارند، پس بمنظورِ حافظ (عشق) زدایی و انکارِ حقیقتِ دین که عاشقی ست به زعمِ خود حافظ را در زُمره فاسقان و شرابخواران معرفی می کنند تا ترویجِ تفکرات و خرافاتِ چندین هزار ساله خود را موجه و به حق جلوه داده، پیروانِ خود را گوش و چشم بسته از جامهایِ شرابِ عشق بازداشته، در مسیری قهقرایی تا ناکجا آبادهایِ نفرت همچون کمربندِ انتحاری و جامهایِ اسید سوق دهند. پسحافظ در
پاسخ به هر دو گروه می فرماید حافظ و انکارِ شراب؟ این چه حکایتِ غریبی ست و بلادرنگ در مصراع دوم لزومِ داشتنِ عقل و شایستگی برای پذیرش و نوشیدنِ شرابِ عشق را گوشزد می کند تا خطِ بطلانی بر ذهنیتِ مسمومی کشد که یا معنیِ شراب را نمی داند و یا مغرض است، نوشیدنِ شرابهایِ مجازی و انگوری نیازمندِ کفایت و شایستگی نیست و البته که عقلِ زندگی نیز نه تنها توصیه به چنین کاری نمی کند، بلکه بدلیلِ زایل شدنِ عقل در پیِ این باد نوشی که غالبن نیز افراطی ست ، بازدارنده است، یعنی اگر انسان تعقل ورزد باده نوشیِ انگوری را کاری بیهوده و در جهتِ برآورده شدنِ امیالِ ذهنی خود می داند که تنها برای مدتی کوتاه و زودگذر می تواند مرهمی بر زخم و دردهایِ بیشمارش باشد. تا به غایت رهِ میخانه نمی دانستم ور نه مستوریِ ما تا به چه غایت باشد بنظر میرسد مراد از غایت در مصراع اول تقدیر و سرنوشت یا همانطور که حافظ در ادامه بیان می کند هدایتِ الهی باشد که تا شاملِ انسانی نگردد راهِ میخانه را نخواهد دانست و در کوچه هایِ جهل سرگردان گشته، با آدرس هایِ دروغینِ هر رهگذرِ ناآگاهی در کوره راه های نادانی گم شده و در نهایت نیز راه به جایی نمیبُرد، در مصراع دوم غایت در معنایِ اصلیِ خود که اندازه و نهایتِ چیزی ست ِآمده است، پسحافظ ادامه می دهد که اگر این لطف زودتر از اینها و هنگامی که در قیل و قالِ مدرسه غرق شده بود شاملِ حالش گردیده بود که این باده نوشیِ خود را تا چنین حدی مستور و پنهان نمی نمود، بزرگان جملگی بر مستور ماندنِ باده نوشی در میکده عشق تاکید می کنند تا از گزندِ بدخواهان در امان بوده و از راهِ عاشقی باز نمانند، و حافظ میفرماید اگر آدرسِ میخانه را می دانست تا چنین حد و غایتی بهرمندیِ خود از باده معرفت را پنهان نمی نمود بلکه تا آنجا که لازم بود به این مستوری می پرداخت. زاهد و عُجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد عُجب یعنی تکبر و نازیدن به چیزی، و زاهد نسبت به نماز و عباداتِ سطحیِ خود چنین می کند و با عُجب از اینگونه کارهایِ ذهنی طلبِ سعادتمندی اُخروی دارد ، اما حافظ یا عاشقی که شایستگی راه بردن به میخانه را بدست آورده، مستی و نیازمندیِ محض به حضرتِ معشوق را پیشه خود قرار می دهد، پس خطاب به حضرتِ دوست قضاوت را به عهده او می گذارد که در این میان عنایت و توجهش با کدامین خواهد بود، با زاهدی که بدلیلِ عباداتش خود را مستغنی و دارایِ کوله باری مطمئن می داند و یا با عاشقی که نسبت به عقلِ جسمانیِ خود مست شده و خود را سراپا نیازمند به او می داند، البته که
پاسخ روشن است و هم او که به غایت و مقدراتِ خود راهِ میکده را مینماید، لطف و عنایتش شاملِ این مستی و نیازمندی که تنها در این میخانه بدست می آید نیز می گردد. زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است عشق کاری ست که موقوفِ هدایت باشد رندی از نگاهِ حافظ تعریفی گسترده دارد که به اختصار می توان آنرا زیرکی و چالاکی در راهِ معنویت از طریقِ عاشقی عنوان نمود که راهی ست میان بُر و نتیجه بخش، اما زاهد از راهیابی به این راه، یعنی رندی معذور و درواقع از آن محروم است و حافظ در ادامه بیت قبل میفرماید کارِ عاشقی و رندی کاری ست که موقوف و مرهونِ هدایتِ الهی ست، یعنی بسته به لطف و عنایتِ حضرتِ دوست است که مشیتش بر هدایتِ انسانی عاشق قرار گیرد و آنگاه است که او میتواند توفیقِ راهیابی به رندی و عاشقی را بدست آورد. من که شب ها رهِ تقوا زده ام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟ راهِ تقوا را زدن یعنی جلوگیری از ورودِ پرهیزگاری به ذهن به گونه ای که انسان زاهد مآبانه خود را از مواهب و نعمتهای موجَّهِ عقلانی در این جهان محروم کند و این کار ممکن نیست مگر بوسیله دف و چنگ که نوا و ریتمِ شادی بخشِ زندگی ست که در شبِ تاریکِ ذهن به کمکِ رندِ عاشق آمده و راهِ این تقوا را میزند، یعنی مانعی می گردد برایِ طلبِ سعادتمندی از تقوایِ ذکر شده، حافظ در مصراع دوم میفرماید او که شبهای بسیاری به این کارِ مبادرت ورزیده و مانعِ ادامه راهِ چنین تقوایِ ذهنی شده است اکنون بارِ دیگر سرِ ذهنیِ خود را به راه و خانه اول باز گرداند چه حکایت و داستانی ست؟ حافظ که در جایی دیگر در تعریفِ رندی می فرماید: "فرضِ ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم/ وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست " پس در اینجا نیز راهِ پرهیزگاریِ حقیقی را نمی زند بلکه تقوایِ توهمیِ ریاکارانه و زاهدانه موردِ نظرِ است که به امیدِ پاداش و نعمتهای مضاعفِ موعود در بهشت انجام می پذیرد و حافظ راهِ چنین تقوایی را می زند. بنده پیرِ مغانم که ز جهلم برهاند پیرِ ما هرچه کند عینِ عنایت باشد پیرِ مغان در اینجا انسانِ کامل و یا رمزِ خداوند است که پیر و قدیم است و هم اوست که با لطف و عنایت و هدایتش حافظ و انسانِ دارایِ طلب را از جهل و تاریکیِ شب رهانیده است، پس عاشق بندگیِ چنین پیری را رها نمی کند زیرا او هرچه کند دارایِ حکمت و عینِ عنایت است نسبت به همه بندگانِ خود و شاید وقتی دیگر آن زاهد نیز موردِ رحمت و هدایتش واقع شود، درواقع حافظ به ما گوشزد می کند تفاوتِ دیدگاه ها امری ست که حکمت و مصلحتش را خداوند می داند و اگر اراده و مشیتش بنا بر یکسان اندیشیِ همه انسانها بود با کن فکانش به این کار مبادرت می فرمود، پس هرچه کند عینِ مصلحت و عنایت باشد . دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد رفیق در اینجا یعنی کسی که هم رأی و همراه است و حافظ از اینکه رفیقِ و همراه یا آشنایِ راه نیز همانندِ مردم کوچه و بازار معنیِ مستیِ موردِ نظرِ وی را درک ننموده و شراب را همان شرابِ انگوری در نظر گرفته و از مستیش گلهمند میباشد، غصه دار شده و شب گذشته از این غم بخواب نرفته است، یعنی از رفیقان و آشنایانِ راه توقعی بیش از چنین سطحی نگری هایی می رود، عوام اگر معنایِ استعاره هایی چون شراب و مستی را درک نکنند جایِ غم و غصه نیست اما از رفیقانِ راه انتظار نمی رود از مست شدنِ لحظه به لحظه حافظ به زندگی که جز این هم انتظارِ دیگری از او نیست شاکی و گله مند باشند .
حسین موسوی