
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۵۹
۱
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
۲
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
۳
خوش بُوَد گر مِحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَهروی شود هر که در او غَش باشد
۴
خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
۵
نازپروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد
۶
غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد
۷
دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد بادهفروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَهوَش باشد
تصاویر و صوت











نظرات
ناشناس
همایی
مهرزاد شایان
آیداجون
علیرضا
فرشید
بابک
اکبر تک دهقان
روفیا
ناشناس
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
محمدحسین
مهدی عرفانی
بیژن
بهار
حمید
آیدا
رضا
محسن همایون
تماشاگه راز
تماشاگه راز
حسین
شمس خراسانی
لیلا
بابک چندم
عباس
میم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
شجاع
حسن عمرانی فر
محمدرضا اشاره
مادر
سید عباس نامی
در سکوت
دکتر صحافیان
برگ بی برگی
صفدر مرادی