
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۶۱
۱
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
۲
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
۳
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
۴
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
۵
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
۶
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
۷
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد
تصاویر و صوت








نظرات
ناشناس
ادروک
ادروک
آذردیماهی
amir
سینا
علی
سین
امیر
عفیفه
شهریار
ادروک
مسعود حسینی
ferferi
مُرادیار
کانی طاهرشیدا
حمید baharan_h@yahoo.com
محمود جم
ناشناس
حبیی الاه عا لمی
مهدی
کلک خیال
سالار فرحزادی
جاوید مدرس اول رافض
ایزد پناه
خداوندگار آواز: سیاوش
محمد شاملو
محمد علی
الهام
مهران
زهرا
بی نام
منصور
پرده نشین
Roya
رهرو دشت سکوت
گمنام
هیچ کس ناشناس
جاوید مدرس اول رافض
علی
عاطفه
عاطفه
مهناز ، س
حاجی سیسی
حاجی سیسی
دکتر محمد ادیب نیا
فرخ مردان
دکتر محمد ادیب نیا
راد
محمد
رضا
پاسخ به شخصی مثلِ شاه شجاع سُروده شده است.چنین به نظرمی رسد که حافظ با بی مهری ِمخاطب روبروشده ومدّتی ارتباط ِ خودرا با مخاطب قطع کرده است. بااین احتمال که تنهاظنّ وگمانی بیش نیست، انتظارمُخاطب پس از مدّتی بسرآمده وجویای حالِ حافظ شده واز وی تقاضای شعر ِآبدار وتازه کرده است. اگراین احتمال درست بوده باشد، شاه شجاع ازکرده ی خویش پشمان شده وبادرخواستِ شعر ازحافظ،قصد دلجویی و آشتی درسرداشته است.تَر: طروات و تازگی ، ناب ، سلیس و روان ، آبدار معنی: حقیقت،مطلب وموضوعمعنی بیت:کِی ،کجا وچگونه شعر ِ آبدار وباطراوت ازخاطری که اندوهگین است تراوش می کند؟ حافظ بااین جمله ی شاعرانه هم اندوه وغمگینی ِ خودرا به اطلّاع مخاطب رسانده وهم در
پاسخ به درخواست ِ اوشعری آبدار وباطراوت سروده است! حافظ شاعرتضادّهاست. اواستاد ماهر جمع ضدّین است. ازطرفی می فرماید: ازخاطراندوهناک،شعرآبدار نمی تروَاد، ودرعین ِ حالی که این جمله رابیان می کند غزلی نغز و باطراوت وتازه می سراید! درادامه نیز به منظور اینکه شدّت ِ غمگینی خودرا انعکاس دهد، می فرماید:ازاین حقیقت، ازاین موضوع،نکته ای سربسته گفتم وجزاین چیزی نیست.اتّفاق خاصی نیافتاده است. غمگینی باعث درسکوت فرو رفتنم شده است. چون خاطرم اندوه زده است شعر با طروات بَرنمی آید!گویی که مُخاطب سئوال کرده بوده که چه شده دیگر ازآن شعرهای آبدار وناب خبری نیست آیا ازما دلگیرشده ای ، موضوع چیست؟همین که حافظ دلیلِ سکوتِ خودرا غمناکی اعلام می کند، غیرمستقیم به مخاطب می رساند که من نیز دلتنگِ توهستم، یعنی ناراحتم ازاینکه رابطه امان به سردی گرائید! خیال مکن که من دردورانِ سردیِ رابطه حال وروز خوشی دارم!نگارنده ازآن جهت تصوّرمی نماید که "شاه شجاع" جویای حال وی شده وحافظ
پاسخ خود را بااین غزل داده است که بین این دو رابطه بسیارگرم وصمیمانه بلکه عاشقانه بوده وازحال وهوای این غزل چنین برمی آید که مدّتی این رابطه بادسیسه وتوطئه ی بدبینان واطرافیان قطع شده بوده وحال دوباره هردو به این نتیجه رسیده اند که رابطه ی عاطفی ِ ازهم گسسته شده را دوباره ترمیم کنند.عشقبازی راتحمّل باید ای دل پای دارگرمَلالی بودبود وگرخطایی رفت رفتاز لَعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار صد ملکِ سلیمانم در زیر نگین باشدلَعل : سنگی قیمتی،زینتی و سرخرنگ که برای نگین استفاده می کنند. چون قیمتی ،خوشرنگ و به رنگِ لب است درادبیّاتِ ما استعاره از لب است. لبِ لعل انگشتریِ زنهار :درقدیم گاهی پادشاهان علامت مخصوص و مُهر خودرا بر نگین انگشتری حَک می کردند و وقتی امان نامه ای را با آن انگشتری مُهرمی کردند صاحبِ امان نامه درامان محسوب می شد. اشاره به همان مطلب است. امّا دراینجا مُهر ِ لب بسیارباارزش تراز مُهرپادشاهیست، چراکه مُهرلب در حقیقت گرفتن ِ بوسه ازمخاطب است.معنی بیت: ازلبِ سرخ تو اگر بوسه ی ِ مهرآمیزی (امان نامه ای) دریافت کنم وموردِ لطف وعنایتِ توباشم،وضعیّتی فوق العاده پیدا می کنم. بطوریکه گویی فرمانروایِ صدها ملک سلیمان هستم. یعنی جایگاهی همآنندِ سلیمان که انگشتری سحرآمیزداشت به دست می آورم. صاحبِ همه چیز می شوم وکامروا می گردم.دهان ِ تنگِ شیرینش مگرمُلکِ سلیمانستکه نقش خاتم ِ لعلش جهان زیرنگین دارد.غمناک نباید بود از طعن حسود ای دلشاید که چو وابینی خیر تو در این باشدمعنی بیت: خطاب به دل خود ش می فرماید:ای دل، اگرحسودان وتوطئه گران، دَسیسه هاکردند ورابطه ی میان تو ومعشوق رابه هم زدند، یا زیان وخسارتی به توواردکردند، غمگین واندوهیگین مباش، شاید به ظاهر توضررکردی لیکن این صورتِ کاراست واحتمال دارد چه بسا اگرزاویه ی نگاهِ خودرا عوض کنی ماجرا به سود ونفع توبوده باشد. اگراحتمالی که دربیت های پیشین متصوّرشدیم قریب به یقین بوده باشد، حافظ به دل ِ خویش دلداری می دهد امّا به گونه ای نیزبه گوش ِ مخاطب می رساند که حسودان رابطه ی مارا به هم زدند ومن درارادتِ به توصادق بودم امّا تواشتباه کردی به حرفِ آنها توّجه نمودی وتحتِ تاثیربدگویی های آنها قرارگرفتی هم خودرا وهم مرارنجاندی.گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجیدگوتوخوش باش که ما گوش به احمق نکنیم.هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیزنقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشدکِلک: قلم کِلک خیال انگیز : قلم آفرینش ِ نقّاش هستی" نقشش به حرام " یعنی کسی که زیبائی رانمی فهمد درتاریکی زندگی می کند و زندگانیش بیهوده است هیچ نقشی موثری ندارد، کارش فقط خوردن وخوابیدن است.صورتگرچین: مجسمّه سازان ونقّاشانِ چینی به ویژه درمینیاتور درقدیم زبانزدِ همگان بودند وشهرتی جهانی داشتند.معنی بیت:هرکس که از این نقّاشی ِ خیال انگیز جهان هستی، وازهنرمندی ِقلم زیبا آفرینِ نقّاش کائنات به ذوق وشوق نیاید، زیبائیها رانبیند و درک نکند، اگرچه این شخص،خود نقّاش ومجسمّه ساز چینی بوده باشد،زندگانیش باطل وبیهوده باد.حافظ جهان بینی ِ جالبی دارد. اوکائنات راهمانندِ نقّاشی ِ سحرانگیز می بیند وعبادت وبندگی را درفهم ِ زیبائیها وتحسین کردن ِ نقّاش هستی می داند. اوبه جای تعظیم کردن،تحسین کردن رامی پسندد. تفاوتِ اساسی وبنیادی ِ نگرش ِ حافظ بازاهد وعابد دقیقاً درهمین نکته هست. اوبا دیدن ِ زیبائیها به زیبای مطلق ونقّاش ِ هستی می اندیشد. اوزیبا می بیند وبه زیبائیها نظرمی افکند(نظربازی) ودرغایت به زیبائی نیز می رسد.خیزتابرکِلکِ آن نقّاش جان افشان کنیمکاین همه نقش ِعجب درگردش ِ پرگارداشت.جام ِمی و خون دل هر یک به کسی دادنددر دایره ی قسمت اوضاع چنین باشدبعضی ازشارحان بدون شناختِ جهان بینی حافظ، بااستناد به یک یاچندبیت، عجولانه قضاوت کرده واتّهام جبری گری به این اَبَرانسانِ آزادمنش ِ آزاداندیش می زنند ! آنها نمی دانند که حافظ جزدرعالم محبّت،درپشت ِهیچ مرزی منتظرنمی ماند ودرمسیر جُستن ِ حقیقت درهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اوتابع هیچ عقیده ای جزعشق ورزی نیست وانتسابِ اوبه هرمَسلک وهرفرقه ای جفای نابخشودنی به حافظ است. حافظ نه جبری گرا، نه مسیحی،نه زردشتی، نه مسلمان، نه کافر، نه شافعی، نه سنُّی، نه شیعه ونه هیچ چیز دیگراست.حافظ حافظ است وبس. معنی بیت: جام می(نمادِ شادخواری ) رابه یکی وخون ِ دل( نمادِغمخواری) رابه یکی دیگرداده اند. آری این تصمیم خالقِ هستیست. قسمتِ هرکس چیزی شده است واین قانونیست که ازابتدای خلقت بوده است. حافظ ازاین موضوع ناراحت وگله مند نیست. اوقانونی را متذکّرمی شود که ازآغازهستی به اجراگذاشته شده است. درآغاز خلقت یکی آدم(مرد) ودیگری حوّا(زن) خَلق شده است وهمه چیز برهمین منوال پیش رفته است. مگرمی شد هردو "آدم" (مرد) خَلق می شد!؟ تفاوتهاست که زندگی می آفریند،هیجان وشوق می آفریند وعشق می آفریند. باید یکی سیاه باشد دیگری سپید که دیده شوند. تصوّرکنید همه جارابرف سپیدی فراگرفته باشد درآن میان دو خرسِ سپیدِ برفی رانیزتصوّرکنید که باهمدیگر گلاویزشده وبرروی برفها کشتی می گیرند، آیا دیدن ِ این صحنه هیچ ذوقی در آدم برمی انگیزد؟ آیا اصلن این صحنه دیده می شود؟حتّا تصوّرچنین صحنه ای غیرممکن است؟ پس حق وعدالت دراین است که حتمن یکی سیاه ودیگری سپید باشد، یکی شوخ طبع، دیگری عبوس، یکی شاد،دیگری غمگین،یکی کوچک،دیگری بزرگ، یکی زیبا،دیگری زشت، و.... تابدین وسیله نقّاشی هستی شکل بگیرد. تفاوت ها ورنگ آمیزی وسایه روشن هاست که به نقّاشی جلوه می دهد. بنابراین حافظ به یک نکته ی بسیاراساسی وبنیادی اشاره دارد وباقاطعیّت می فرماید که غیرازاین ممکن نبود، باید اینگونه همه چیز متمایز ومتفاوت باشد. مگرمی شودهمگان دریک اندازه، یک شکل، یک وزن با یک خُلق وخو، بایک طبع، بایک صدا وبایک خصوصیّات ووو وبوده باشد؟ درآنصورت هیچ چیزخوشآیند نمی بود وقطع یقین دستِ انسان پی چیزی می گشت تا این یکنواختی ویکدستی را برهم زند،ازبنیاد برافکند وتفاوت وتمایزایجادکند. مگرمی شود همه چیز یک رنگ ویک بو ویک نوع می شد؟ تنوّع ،تفاوت وتضاد،پویایی وحرکت آفرین وهیجان بخش است .اگرهمه عاشق می شدند پس نقشِ معشوق راچه کسی بازی می کرد. کارگردان ِ هستی برای هرکس نقشی درنظرگرفته وازهرکس براساس ِ نقشی که دارد،استعدادی که دارد،امکاناتی که دارد، انتظاردارد تا به بهترین وجه ایفای نقش کند واین ازنظرگاهِ حکیمانه ی حافظ عین ِ عدالت است. حافظ درمقابل ِ این شرایط همانندِ خیّام شورش نمی کند بلکه خردمندانه،فیلسوفانه ورندانه آن راقبول کرده وسعی دراین دارد که نقشش را به خوبی ایفاکند ونقشش به حرام وباطل نگردد. ساقی به چندرنگ مِی اندرپیاله ریخت این نقش ها نگرکه چه خوش درکدوببست"کدو" کلّه های ما وباده های رنگارنگ افکار واندیشه های ماست.در کار گلاب و گل حکم ازلی این بودکاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشددر مورد گل و گلاب نیزبعضی از شارحان محترم به خطا رفته وجای گلابِ بازاری وگلِ پرده نشین را اشتباه گرفته اند!حضرت حافظ می فرماید: اراده و فرمان خالقِ زیبائیها درموردِ هرکس متفاوت است. تقدیر بر این بوده که گلاب همیشه ودرهمه جا دردسترس باشد. زمستان وبهار ندارد هرکس هروقت اراده کند می تواند گلاب راازبازارتهیّه وازآن استفاده کند. درست است که گلاب عصاره ی گل است،امّا این حاصل دسترنج بشریست وطی فرآیندی به منظوردسترسی ِ راحت تر و بیشترحاصل ودرطول ِ سال موردِ استفاده قرارمی گیرد. درشیشه بودن ِ گلاب به معنی پرده نشینیِ او نیست. اتّفاقاً درشیشه بودن یعنی دربازار ودردسترس بودن است. این گل است که درپرده ی غنچه پنهان است. درنظرگاهِ حافظ گل نماد وسمبل ِ معشوقیست. معشوق همیشه درپرده نهانست. معشوق حافظ هرگز شخصیّتِ بازاری ندارد وپرده پنهانست. ضمن ِ آنکه حافظ خود درهمین بیت سرنخ رمزرا به جویندگان داده است. به خوانش بیت دوباره نظری می افکنیم تاببینیم آنحضرت چه می فرماید:حافظ ابتدا "گلاب" را مطرح کرده سپس "گل" را. درادامه ودرمصرع دوّم: وان شاهدبازاری وین پرده نشین باشد. چون ابتدای سخن گلاب آمده پس "آن"(که برای اشاره به دورتربکارمی رود) به گلاب که نسبت به گل دورتراست تعلّق دارد و"وین"(که اشاره به نزدیک است)به گل متعلّق است. برای اطمینان ازاین نظریه به دیوان آنحضرت که رجوع می کنیم، می بینیم که درجای دیگر می فرماید:به غنچه می زد ومی گفت درسخنرانیکه تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آیپس می بینیم که گل درپرده ی غنچه نهان شده وعاشقانش منتظربیرون آمدنِ گل ازپرده هستند.یادرجایی دیگرمی فرماید:چون گل ومِی دَمی ازپرده بردن آی ودرآکه دگرباره ملاقات نه پیداباشدبه هرصورت منظورحافظ ازبیان این مطلب این است که بسیاری ازمسایل خارج ازاختیار واراده ی ماست. به هرکس نقشی داده شده،باید درآن نقش فرورود وخوب بازی کند. گل نمی تواند ازاین موضوع که چرامن پرده نشین باشم وگلاب بازاری؟ دلگیرشود. حُکم ازلی براین بوده وبایدپذیرفت. قبلن گفته شد که مانمی توانیم ازاینکه چرا پدرومادر من این دونفرهستند ناراحت شویم! دراینجا ماهیچ اختیاری نداریم،حکم ازلی چنین بوده که ماحاصل ازدواج این دونفرباشیم. مابایدسعی کنیم با نقشی که به ماداده اند ارتباط ب قرارکنیم وآن راخوب بازی کنیم.شایدکسی دوست داشته باشد ای کاش به جای خودش ، مثلن فلان کس می بود وشب وروز ازاینکه چرابه جای فلان کس آفریده نشده نق وناله کند! قطعاً این شخص هرکاری کند نمی تواندبه جایِ آن شخص موردِ نظرش بوده باشد. باید به نقش ِ خود توجّه کند وبپذیرد که بسیاری ازامورات رانمی توان تغییر داد.روانشادشریعتی جمله دعاییِ جالبی دراین مورددارد می فرماید:پروردگارا! به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی،تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی تا تفاوت این دو را بدانم. آن نیست که حافظ را رندی بشود از دستکاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشداگرآن احتمالی که درموردِ پیشقدم شدن ِ شاه شجاع برای آشتی که درابتدای غزل متصوّرشدیم درست بوده باشد، بااین حساب،حافظ درپایان ِ غزلی که در
پاسخ به اوسروده شده، چراغ سبزی به مخاطب نشان داده وتمایلِ خویش را به ترمیم ِ رابطه ی عاطفی ِ ازهم گُسسته شده اعلام ومی فرماید:نه اینگونه نیست که حافظ رندی،نظربازی وعاشقی را فراموش کرده و کنار گذاشته باشد. هرگزچنین نبوده است. "رندی ونظربازی" نقشیست که به من داده شده است. تقدیرمن از ازل اینگونه بوده و تا قیام قیامت اینگونه خواهدبود.ازصباپُرس که ماراهمه شب تادَم صبحبوی زلفِ توهمان مونس جانست که بود
سروش آسمان
احمد
سلیمان
بی حاشیه
امیر وثوقی
امیر وثوقی
سورنا
علیرضا
تماشاگه راز
پاسخ نهفته و چنین می نماید که حافظ کسی را مخاطب ساخته ودر
پاسخ او که شعر تر و نشاط آور در خواست دارد، می فرماید خاطری که افسرده واندوه بار است ونمی تواند شعر شادی آفرین بسراید تا بی دردها با ساز وطرب بخوانند و شادی کنند و بلافاصله اضافه می کند که لُبّ مطلب و علت و سبب را گفتم و همین قدر توضیح کافی است. آیا این استباط صحیح است ؟ ما می دانیم که حافظ در اوایل سلطنت شاه شجاع که روابط فیما بین حسنه بود در مسافرتهای شاه و ردّ وبدل نامه ها، غزلهایی نیز جهت خواندن در مجالس شاه برای او می فرستاده است و بهترین گواه براین مطلب این ابیات است:تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا می فرستمتحافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست بشـتاب هـان که اسب وقبا می فرستماما چندی می گذرد و دیگر این شاعر، غزلهای نشاط انگیز برای شاه نمی فرستد و تصوّر بر این است که به نحوی از اواستفسار شده باشد که چرا شعر تر وتازه نشاط آفرین نمی سرایی واو در
پاسخ گفته باشد:کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشدو مفاد ابیات بعدی در این غزل گواه براین است که شاعر به شاه می گوید اگر انگشتری زنهار از تو دریافت کنم و مستظهر به عنایات تو باشم سر بر آسمان می سایم و به دنبال آن در کمال استغنای طبع و به نحوی که علت کدورت فیما بین نیز بازگو شده باشد می فرماید: ای دل از طعنه و گزند حسود غمناک مباش شاید خبر و مصلحت نهایی تو در این نهفته است و این اشاره یی است به آیه 216 سوره بقره : وَعَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَعَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرُّ لَکُم وَاللهُ یَعـلَمُ وَانْتُم لاتَعلَمُونَ . ( چه بسا چیزها که برای شما ناگوار است ولی خیر شما در آن است و چه بسا چیزها که شما دوست داریدو شر وفساد شما درآن است و خدا داناست و شما نمی دانید .) آنگاه شاعر در کمال شهامت بدترین ناسزاها را نثار طرف مقابل کرده و می گوید هر کس از این قلم ایهام ساز من معنای واقعی ایهام آن را درک نکند لاشه حرامی است بی هنر، هر چند که نقاش چین باشد و در این بیت ، عبارت نقشش به حرام طوری انتخاب و جا افتاده است که هم معنای هیکل بی هنر و هم معنای این نقش بر او حرام باد را افاده می کند . این گونه هنر نمایی های حافظ است که کسی را یارای رقابت و برابری با اونیست و سرها را در پیش کلک خیال انگیز او به تعظیم وا می دارد . جالب تر ازهمه درمقطع این غزل
پاسخگونه قهر آمیز ، شاعر بار دیگر به شاه شجاع یادآوری می کند که اینطور نیست که من از خصایل وصفات رندی خود دست شسته باشم ، ما همانیم که هستیم وهمان خواهد بود.
بابک آریایی
بهروز
بهروز
مریم
ناشناس ۱۲۵
ناشناس ۱۲۵
یکی (ودیگر هیچ)
سایه های بیداری سایه های بیداری
برگ بی برگی
ساده
محمد رضا زوار
تیر آرش
تیر آرش
Milad
مهرداد پارسا
جواد
مسعود
امیر
صفا
میلاد
مستی
هادی hadiiifd۶۳۶۵۸۸@gmail.com
حمید
مهدی
عظیم ملکی
حمید
Farha shamshiri
حمید
پوریا
سمیرا
رستم امانی آستمال
محمد دره شوری
نگین کشاورز
علی تاجیک
سیاوش
کرم عرب عامری
بهزاد صبری
محراب li.mshaykh@gmail.com
مهان
محمود
اردشیر
محسن
حمیدرضا حسن شاهی
ارسلان
فرهاد
رامین
احسان الف
رضا از کرمان
مجید آزاد
Melika Rezaei
امیر سپهری
Mahmood Shams
سهند
یوسف
رضا از کرمان
رضا از کرمان
رضا قزوین
عزیز رسولی aziz.rasouli@gmail.com
در سکوت
عباس بشارت نیا
همیشه دانشجو
Pourya Habibi
سینوس
بابک توجه
دکتر صحافیان
پاسخ حسودان) از قلم خیال انگیزم، هر کسی نمیتواند فهم درستی داشته باشد، اگر صورتگر ماهر چینی هم باشد، تصویرش خطاست.۵- برای یکی جام شراب و برای دیگری خون دل پسندیدند، در دایره سرنوشت اوضاع چنین است(شراب در برابر خون دل به معنای حال خوش)۶-سرنوشت برای گلاب و گل چنین رقم زده است که گلاب چون محبوبی زیبا در چرخش باشد و گل( که اصل گلاب است) در پرده غنچه باشد(گل را معمولا شاهد بازاری خواندهاند و گلاب را پرده نشین شیشه. شرح شوق، ۲۱۷۷)۷- این گونه نیست که رندی از خاطر حافظ گم شود، این پیشینه ازلی تا ابد پابرجاست(رندی همان عهد الست است)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی
حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی
یزدانپناه عسکری
شهاب نیک
پویا شقاقی
نیراب دانش
مهدی
اهورا ایمانی