
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۶۲
۱
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
۲
زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
۳
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد
۴
ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
۵
بیا ای شیخ و از خُمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
۶
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که عِلمِ عشق در دفتر نباشد
۷
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بستهٔ زیور نباشد
۸
شرابی بیخمارم بخش یا رب
که با وی هیچ دردِ سر نباشد
۹
من از جان بندهٔ سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
۱۰
به تاجِ عالم آرایش که خورشید
چنین زیبندهٔ افسر نباشد
۱۱
کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
تصاویر و صوت









نظرات
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
م.ساغشکی
امین کیخا
شرح سرخی بر حافظ
فرهاد
جبرئیل
دکتر ترابی
امین کیخا
امین کیخا
دکتر ترابی
دکتر ترابی
سراج
آموزگار
بهرام مشهور
س ، م
فرهاد
Javadst
فرخ مردان
ارسلان
عباس
امین میهندوست
nabavar
امین میهندوست
پاسخ"عدهای گمان میکنند که اگر گذاشتن دلالت بر عملی عینی و ملموس نکند یا، به بیان دیگر، اگر مفعول آن جسم نباشد، باید با حرف "ز" نوشته شود. مثلا قانون یا بدعت یا بنیان چون جسم عینی و ملموسی نست در ترکیب با این فعل لابد میشود قانونگزار یا بدعتگزار یا بنیانگزار. این تصور نادرست در وهلهی نخست ناشی از خلط معنای حقیقی و معنای مجازی گذاشتن و در وهلهی بعد ناشی از خلط معنای این فعل با معنای گزاردن است. گذاشتن، در معنای حقیقی کلمه، «قرار دادن به طور عینی و مشهود» است، مثلا: "لیوان را روی میز میگذارم». اما گذاشتن مجازا به معنای «قرار دادن، وضع کردن، تاسیس کردن» است و چون مقصود از قانونگذار کسی است که قانون را وضع و بنا میکند( و نه فرضا کسی که قانون را اجرا میکند.) باید به همین صورت، یعنی با حرف «ذ» نوشته شود. ایضا بنیانگذار، به معنای «موسس»، کسی است که بنای کاری یا موسسهای را میگذارد و نوشتن آن با حرف «ز» غلط است."نجفی، ابوالحسن.(1384). غلط ننویسیم. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. ذیل گذاشتن/گزاردنپیوند به وبگاه بیرونی
رضا ساقی
پاسخ به دعوت اوسروده وارسال کرده است. گرچه بعضی براین باورند که غزل هایی ازاین دست که اسم مخاطب درآن ثبت وذکر شده قبلاً بدون درنظرگرفتن مخاطب خاصی سروده می شده وحافظ درموقعیّت ها ومناسبتهای مختلف، با اضافه کردن یک یا چندبیت وآوردن نام مخاطب، آن رابه اوارسال وتقدیم می کرده است.بنظر می رسد چنین باوری نادرست وبرساخته ی ذهن بعضی ازشارحین محترم بوده باشد. چراکه درآن روزگاران اغلب پادشاهان، وزیران وبزرگان ولایت، خصوصاً مخاطبین حافظ که بااو نشست وبرخاست کرده وانس والفتی داشتند همه اهل فن، ادیب ونکته پرداز وبسیاری خودنیزشاعر وسخن شناس بودند وقطع یقین همانگونه که پس ازگذشت قریب به هزارسال این شارحین محترم ازاین موضوع مطّلع شده اند! آنها نیزازاین بی احترامی که نسبت به آنها صورت گرفته آگاهی پیدامی کردند ودر نتیجه وجهه ی اجتماعی حافظ که در دستگاههای دولتی و اجتماعی وسیاسی جایگاه ویژه ای داشته خدشه دارمی گشت. به همین دلیل ساده، نگارنده ی این سطوربراین باوراست که حافظ ِ فرزانه،فرهیخته ترازاین بوده که مرتکب چنین رفتارعامیانه وتوهین آمیزی شده باشد. بی شک اوهرگز چنین بی حُرمتی درحق هیچیک از دوستان ومخاطبین خود روانداشته وهمه ی غزلهایی که نام کسی ازدوستان شاعر در متن آن ذکرشده تماماً با اراده ی شخصی شاعر وبرای همان مخاطب مورد نظرسروده شده است. ازآنجا که حافظ اغلب غزلها را بستری برای بیان عقاید وباورهای شخصی، ومیدانی مناسب برای مبارزه با ریا وریاکاری وآگاهسازی مردم می دانسته، به هرمنظوری که اقدام به سرودن غزل می کرده ابتدابه بیان اندیشه های ناب حافظانه و روشنگری مردم می پرداخته ودرنهایت دریک یاچند بیت به مخاطب موردنظر و منظور اصلی(دعوت ویاهرمورددیگری) اشاره می نموده است همین امرنیزموجب به خطارفتن شارحینی شده که به اشتباه چنین بپندارند که چون غزل باکلّی گویی آغازشده وازمسایل گوناگونی سخن به میان آمده بنابراین غزل قبلاً سروده شده بوده وحافظ به منظوررفع تکلیف وصرفاً دلخوش کردن مخاطب،این غزل راانتخاب واسم مخاطبی رابدان اضافه وبه اوارسال کرده است!درست است که این غزل باخوشآمدگویی به آمدن ورویش گل آغازشده لیکن بااندکی تامّل درمی یابیم که حافظ رندانه وبصورت غیرمستقیم،درحال صحبت کردن بامخاطب وطرح باورها واعتقادات خویش وتشویق ودعوت اوبرای پذیرش مَسلکِ حافظانه هست که خودبااندیشه های ناب پی ریزی کرده است.معنی بیت: (دراین موسم نشاط انگیزبهار) روئیدن وشکوفایی گل بسیارخوش ونیکوست امّا ازاین خوشتر وازاین نیکوترآن است که به دورگل باشراب وشاهد بنشینی و به عیش ونوش بپردازی.به دورگل منشین بی شراب وشاهد وچنگکه همچوروزبقا هفته ای بودمعدودزمان خوشدلی دَریاب ودُر یابکه دایم درصدف گوهر نباشدبی گمان حافظ درمضمون سازی این بیت،گوشه ی چشمی به وعده های داده شده به مومنان وپرهیزگاران در آیات 24 سوره ی طور و 22 سوره ی واقعه داشته است: ("......وگرداگردِ آنها غلامانی می گردند که مال آنهاست و به مانند مروارید در صدف هستند.... حوران سیاه چشم، امثال مرواریدی که در صدف نگاهداشته شده اند....") چنانکه ملاحظه می شود دراین آیات، سفارش به تقوی و اطاعت از دستوراتِ شرع شده و به مومنین و پرهیزگاران وعده های بهشتی داده شده وغلامان وحوریان، به دُر ومرواریدهای دردرونِ صدف تشبیه شده اند. در این بیت حافظ رندانه با بکارگیری واژگان (دُر وصدف) مضمونی زیبا ونکته دارخَلق نموده وتلنگری نیز به شیخ وزاهد والبته به (سلطان اویس مخاطب غزل) زده است. حافظ دلسوزانه سفارش می کند که منتظرفردا وبه امید نسیه نباشیددراین فصلی که دردسترس است به عیش ونوش بپردازید واین فرصتِ درحالِ گذر وناپایداررا دریابید تا به جواهرو مرواریدهایی که درصدفِ خوشدلی قرار دارد درهمین دنیابرسید وبصورت نقدی کامرانی کنید درنگ جایز نیست که این فرصت موقّتی هست دلخوش به فردای نامعلوم نباشید ومپندارید که هروقت بخواهید می توانید جواهرو مرواید ازصدف استخراج کنید پس بشتابید که فردا معلوم نیست دردرون صدف دُر وگوهری باشدیا نباشد.ای دل اَرعشرت امروزبه فردافکنیمایه ی نقدبقاراکه ضمان خواهدبود؟غنیمت دان ومی خوردر گلستانکه گل تا هفته ی دیگر نباشدغنیمت دان: اهمیّت فرصت رادریاب وغافل مشومعنی بیت: زمان شکوفایی گل و فرصتِ خوشدلی وخوشباشی رادرک کن ودرگلستان درکنارگل وسبزه به عیش ونوش بپردازغافل مباش که مجالِ ناپایدار عشرت، به سرعتِ سپری شدن یک هفته،درحال گذراست وخیلی زود دیر خواهد شد.چوامکان خلودای دل دراین فیروزه ایوان نیستمجالِ عیش فرصت دان به فیروزی وبهروزی ایا پرلُعل کرده جام زرّینببخشا برکسی کش زَر نباشد"لعل" جواهروسنگ گرانبها به رنگ سرخ، دراینجاکنایه ازشراب استجام زرّین: جامی که ازطلا ساخته شده یانشانهایی ازطلا داشته باشد. جام های شراب پادشاهان ،سلاطین وبزرگان با طلا ونقره آراسته می شدند. دراینجامستقیماً با، سلطان اویس سخن می گوید.معنی بیت: ای سلطانی که جام جواهرنشانِ شاهانه دراختیارداری حال که جام طلایی ات پرازشراب ناب است وروزگاروفق مُرادت می چرخد،ازروی کرم و بخشش، حال فقیران را دریاب وازتهیدستان دستگیری کن.توانگرادل درویش خود بدست آورکه مخزن زَر وگنج درم نخواهدماندبیا ای شیخ وازخُمخانه ی ماشرابی خورکه درکوثر نباشدباتوجّه به اینکه سلطان اویس درظاهر وانمودبه پرهیزگاری ودینداری می کرده وبه توسعه ی مکانهای مذهبی همّت می گماشته حافظ دراین باخطاب قرار دادن شیخ، درواقع مستقیماً باسلطان اویس سخن می گوید.معنی بیت: ای شیخ وای زاهد که دل به شرابهای بهشتی بسته وبدین امید و آرزو پرهیزگاری پیشه کرده ای بیاازشراب ما جُرعه ای بنوش که خوشگوارترازاین شراب حتّا درحوض کوثر بهشت نیزپیدا نخواهی کرد.گرچه بعضی هااین بیت را نشانه ای روشن ازتاثیر پذیری حافظ از افکار اپیکوری وفلسفه ی خیّامی می دانند. امّا بنظرنگارنده حافظ خود دارای فلسفه ای منحصربفرد ونگرشِ خاصّی به خدا،زندگی،عرفان،عشق ،لذت وجهان فانی وباقی دارد وانتساب اوبه هرفلسفه و مکتبی بی انصافی وکم لطفی درحقّ این اندیشمند فرهیخته هست. شاید نگرش حافظ بابسیاری ازصاحبان اندیشه ها،در بعضی جهات موازی ومشابه بوده باشد لیکن این دلیلِ قانع کننده ای برای برچسب زدن مارک وانتساب اوبه یک فلسفه ی خاص نیست.حافظ دراینجا شیخ ویاهمان سلطان اویس راکه بخاطر مشروعیّت بخشیدن به حکومت خود ازمذهب استفاده می کند دعوت به خوشباشی وشادمانه زیستن کرده واورابه غنیمت شمردنِ فرصت،گرفتن ِنقد وچشم پوشی ازنسیه (وعده های بهشتی)ترغیب کرده است.بهشت عدن اگرخواهی بیاباما به میخانهکه ازپای خُم اَت یکسربه پای کوثراندازیمبشوی اوراق اگرهمدرس ماییکه علم ِعشق در دفتر نباشداین بیت نغزکه بسیارپُربار وپُرمعنیست و شایدزیباترین بیتِ دیوان گُهربارحضرت حافظ بوده باشد درادامه ی بیت قبلی وخطاب به شیخ یاهمان سلطان اویس است. حافظ دریک جمله ی به ظاهرساده امّابسیارنکته دار، شالوده وبنیان فکری مکتبِ حافظانه راطرح نموده واتاق فکری شیخ وعابد وصوفی راباخاک یکسان کرده است.منظورازدفتر دراینجا همه ی کتابها ونوشته جاتیست که شیخ وزاهد وواعظ بااستنادبه آنها،پایه های اعتقادات و باورهای خویش را پی ریزی نموده وبراساس آنهابه بندگی ،پرهیزگاری وموعظه می پردازد.معنی بیت: عشق واژه ایست که درکتابها ودفاتردینی نمی گنجد وشرح آن به تحصیل دانش وبیان وقلم میسّرنیست. بنابراین اگرتمایل داری به جمع عاشقان بپیوندی و طریق عشق برگزینی هرچه کتاب ودفترداری به کناری بنه. بادرس خواندن واَزبرکردن ومشق نوشتن عشق حاصل نمی شود.عشق لطیفه ای نهانیست،عشق شعله ورشدن آتش اشتیاق دردل وجان است عشق دلدادگی،دلباختگی و محبّت ومهرورزیست. عشق سوختن وساختن است وسوز وگدازراهرگزنمی توان در مدرسه و مکتب تحصیل وتدریس کرد.ای که ازدفترعقل آیت عشق آموزیترسم این نکته به تحقیق نخواهی دانست.زمن بنیوش و دل در شاهدی بندکه حُسنش بسته ی زیور نباشدبنیوش: بشنو، بپذیرشاهد: معشوق، دلستاننده، کسی که همیشه درفکر ودل وجانِ دوستدارخود حاضر باشد وعاشقِ خود رادرگیر خودش کند.حُسن: زیبایی وجمالبسته ی زیور: وابسته به زینت وزیورآلاتمعنی بیت: ازمن بشنووبپذیر دل به دلستانی ببازکه زیبائیهای اوذاتی ،باطنی وخدادادی باشد نه ظاهری. زیبائی هایی که برخاسته اززینت وزیور آلات بوده باشد باحذف آنها زیبائی ها نیزحذف می شوند امّا چنانچه زیبائیِ کسی خدادادی باشد به آسانی وبا هر اتّفاقی ازبین نمی رود.دلفریبان نباتی همه زیور بستنددلبرماست که باحُسن خدادادآمدشرابی بی خمارم بخش یا ربکه با وی هیچ دردِ سر نباشدخُماری: سردرد،بی حوصلگی وبیقراری که پس ازپایان مستی دست دهد.معنی بیت:خدایا برای من شرابی عنایت فرما که پس ازمستی، دردسر وبیقراری نداشته باشد. شراب انگوری خماری درپی دارد امّا شراب عشق ودلدادگی خماری وسردرد ندارد وغم واندوه وبیقراریهایش نیزلذّت بخش وروح نوازند.روزگاریست که سودای بُتان دین من استغم اینکار نشاط دل غمگین من استمن از جان بنده ی سلطان اویسماگر چه یادش از چاکر نباشدمن ازصمیم دل وجان دوستدار وغلام سلطان اویس هستم بااینکه اوهیچوقت یادی ازچاکرخودنمی کند.احمد الله علی معدلة السلطاناحمد شیخ اویس حسن ایلخانیخان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژادآنکه میزیبد اگرجان جهانش خوانیبه تاج عالم آرایش که خورشیدچنین زیبنده ی افسر نباشدعالم آرا: زینت بخش عالممعنی بیت: قسم به تاج شاهنشاهی جهان آرای سلطان اویس که خورشیدهم باآن همه زیبندگیش نمی تواند به زیبایی این تاج شاهی، عالم رابیاراید.داور دارا شکوه ای آن که تاج آفتاباز سر تعظیم بر خاک جناب انداختیکسی گیرد خطا بر نظم حافظکه هیچش لطف در گوهر نباشدمعنی بیت: کسی بر شعر حافظ خُرده وایراد می گیرد که هیچ ذوقی دروجودش نباشد. کسی که طبع خشک دارد روشن است که ازفهم لطایف وظرایف شعر نیز عاجزوناتوان خواهدبود.زشعردلکش حافظ کسی بودآگاهکه لطفِ طبع وسخن گفتن دری داند.
تماشاگه راز
پاسخ دعوتنامه سلطان اویس سروده شده ، باید گفت که فرق است بین غزلی که اراده تامه ، برای موضوع و شخص معینی سروده شده باشد با غزلی که قبلاً با انگیزه دیگری سروده شده و با الحاق چند بیت به آن در زمان دیگری ، برای شخصیتی ارسال شود.روی سخن در غزل بالا به هیچ وجه با سلطان اویس نیست . این غزل از یازده بیت تشکیل شده که هفت بیت اولیه غزلی است مستقل و چهار بیت پایانی آن را شاعر به هنگامی که مایل بوده است تا
پاسخی به دعوت نامه سلطان اویس بدهد ، به آن ضمیمه کرده و برای او ارسال نموده است .بنابراین در اینجا سه مطلب بایستی مورد شرح قرار گیرد:1- شأن نزول این غزل مستقل اولیه و منظور شاعر از سرودن آن .2- نظر شاعر درباره سلطان اویس و دعو ت او ومفهوم واقعی سه بیت الحاقی .3- سخنی درباره بیتی که شاعر تخلص خود را در آن آورده است .*1- دقت در معانی هفت بیت اولیه این غزل و مقایسه برداشت کلام با مفاهیم مشابه و مکرّری که با همین مضامین در غزلهای دیگر سروده شده ما را به این نتیجه می رساند که شاعر ، این غزل را در دفاع از نظریه و برداشت خود از نحوه زندگی و آنچه را که زیر نامِ فلسفه زندگانی هرکس می توان نام برد ، سروده و روی سخنش با رقیبان و مخالفین اصولی خود ناصحینِ متشرّع بوده و به منظور مقابله با آنها نظرّیات خود را به نحوی به زیور کلام و تشبیهات آراسته که در قالب طنز ، برداشت شخصی خود را از مفهوم و تفسیر آیاتی چند از قر ان کریم نیز بازگو کرده باشد ، امری که همیشه مورد مخالفت متشرعین صاحب نفوذ وقت ، و سر منشاء مقابله آنها با حافظ بوده است.حافظ از آنجا که استاد ایهام و طنز در این دو هنر ، کار پردازی بی نظیر است . ، بعضی از مضامین خود را به نحوی بازگو می کند. و با کلمات آرایش می دهد. که طرف مخالف بلافاصله ذهنش متوّجه آیه یی از آیات قرآن شده و منظور حافظ را در می یابد ، منظوری که چندان موافق با برداشت اصولی طرف مخالف نیست و این هنر شاعر در مجالس خواصّ اهل شریعت برای حافظ در دسرمی آفریده است .برای توضیح بیشتر می پردازیم به شرح ایهامات و کنایاتی که مسلماً از روی قصد و در قالب طنز در این غزل به کار گرفته شده است :شاعر مطلع غزل را با آمدن گل در اوّل بهار شروع کرده و بر ساغر کشیدن و شراب نوشیدن تأکید دارد . شاید در بدو امر ، خواننده امروزی آن را امری طبیعی قلمداد کند اما برای شاعری که متّهم شاعر به تجاهر به فسق و اِبا حَهِ شراب و منکرات شده و مخالفین کمر بسته مواظب در مقابل خود دارد اگر شروع غزلی باز دم از باده و ساده بزند ، این اقوی دلیلی بر استقامت و پافشاری بر عقیده و مبارزه جویی او است .شاعر در بیت دوم و در مصراع دوم صحبت از گوهر وصدف می کند که اینهم به ظاهر امری طبیعی است اما ایهام مورد نظر شاعر ، آیه 24 سوره طور و آیه 22 سوره واقعه است که به ترتیب : وَ یَطُوفُ عَِلَیهِم غِلمانٌ لَهُم کَاَنَّهُم لُؤلُؤمَکنُون . (وگرداگرد آنها می گردند غلامانی که مال آنهاست و به مانند مروارید در صدف اند . ) وَ حُورٌعَینٌ کَاَمثالِ اللُّؤلُؤءِ المَکنُونِ . و ( حوران سیاه چشم چون امثال مرواریدی که در صدف نگاشته شده اند.) و ما می دانیم که در سورة طور خداوند متعال با سوگند های مکرّر در تأکیدعذاب گناهکاران تأکید دارد و همانطور که ذات احدیّتش مبشّر و منذر است پس از آن به پرهیزکاران وعدهای بهشتی می دهد. که آیه 24 یاد شده یکی از آنهاست . همینطور در سوره واقعه خداوند متعال از واقع قیامت و اهل بهشت سخن می گوید و مزایای اوُلئِکَ المُقَرّبون را بر می شمارد که آیه 22 آن سوره را برای آنها : جَزاءً بُما کانوُایَعمَلون می داند و هر دو این سوره ها در سفارش به تقوی و اطاعت از دستورات شرع این دنیاست تا به بنده مؤمن در آخرت این نعمتها ارزانی شود، اما حافظ در بیت دوم غزل خود در مقام مقابله با مفاد آیات سخن گفته و می گوید :زمان خوشدلی دریاب دُریاب که دائم در صدف گوهر نباشدیعنی بالصّراحه می گوید نقد امروز را به نسیه به فردا مده و در جای دیگر معلوم نیست که این گوهر ها در صدف باشد یا نباشد!ملاحظه کنید که این گونه سخن گفتنها در پرده ایهام که هنوز پس از 700 سال اکثر خوانندگان پی به عمق نظرّیه شاعر نمیبرند تا چه حدی به زیبایی ماهرانه در لفافه ایهام پیچیده شده است ! امّا این دلیل نمی شود که از چشم خواصّ ، مخصوصاًمشایخ شریعت زمان حافظ که چهار چشمی مواظب اعمال و اقوال او هستند دور بماند .شاعر در بیت سوم باز مطلب وقت را غنیمت دان که سکّوی عقیدتی اوست، را تکرار و مردم را به باده نوشی دعوت می کند که در واقع پافشاری بر عقیده و مقابله بیشتر با مخالفین خود است و در بیت چهارم مفاد مضمون : اگر شراب خوری جرعه یی فشان بر خاک را به صورتی دیگر صورتی دیگر توصیه و مستحقان بی پول ( منظور شاعر ، خود اوست ) را اولی تر می شمارد و در سه بیت 5، 6 و 7 سخن به صراحت کشیده شده در پوشش نازکی از تعابیر عرفانی ، به شیخ توصیه می کند که بی جهت به امیدشراب کوثر منشین و اگر شراب می خواهی بیا و از خمخانه ما نوش کن ودست از این محتویات کتابهای شرع بردار که بو سیله آنهایی پی به واقعیت امر نمی بری و بایستی از راه عشق و عرفان یعنی راهی که من انتخاب کرده ام بروی. به عبارت دیگر اگر می خواهی همدرس من بشوی همان کن که من می کنم و می گویم و از من بشنو (و دل در شاهدی بند که حسنش بسته به زیور نباشد) و اینجاست که باز شاعر یک مطلب اصولی را تفهیم متشرّع می کند و به او می فهماند که عقیده یی را بپذیر که طبیعت فهم بشری آن را قبول کند نه عقیده یی که با هزار گونه زیور تشبیهات و امثله و تشویقات و تنذیرات چشم و گوش فطرت تو را بسته به وعد ه دل خوش دارد . این بود شرح غزل هفت بیتی که شاعر در همان حول وحوش دعوت سلطان اویس سروده بوده و با رسیدن دعوتنامه ، از ان سود جسته و با اضافه کردن سه بیت برآن برای او ارسال داشته است امّا :1 – نظر حافظ در باره دعوت سلطان اویس و سه بیت الحاقی به غزل ، باید گفت که به قول خود حافظ که می فرماید: ( غالباً اینقدرم عقل و کفایت باشد ) به دو دلیل او هر گز از دربار شاه شجاع ، به سوی سلطان اویس نمی رفته ، یکی اینکه استقرار و استمرار حکومت شاه شجاع را علانیه می دیده و دیگر آنکه در دربار سلطان اویس ،سلمان ساوجی از مدتها قبل جاخوش کرده و مقرب السلطان بوده است.حافظ فراموش نکرده که سلمان چون به فراست دریافت که نوجوانی به نام حافظ عنقریب گوی سبقت را از او بر می دارد با انگیزه حسادت بر اشعار حافظ ایراد می گرفته بنابراین رو به چنین درگاهی نمی کند. به همین دلیل در بیت هشتم که بیت تلفیقی به منظور ارتباط یک غزل از پیش سروده شده با ضمیمه بعدی است می فرماید خدایا کاری کن که برای من دردسر تازه ای آفریده نشود و منظورش این است که با رفتن به دربار سلطان اویس دشمنی علانیه شاه شجاع را برای خود نَخَرد.3- شاعر از آنجایی که که می داند خواهی نخواهی این غزل به دست سلمان خواهد رسید پس از سرودن دو بیت نهم ودهم وتعریف وتمجید از سلطان اویس که آنهم دارای ایهامی است و با اینکه اورا دعوت کرده حافظ می خواهد به او بفهماند که تو برای این دلسوزی نمی کنی و مسائل رقابتی بین دو دربار تو و شاه شجاع است که میخواهی از آن بهره برداری کنی ، در آخر سر در مقطع کلام و بدون هیچ تهمیدی سلمان را به بی ذوقی و بی سلیقگی متهم می کند که این اتهام می تواند درباره اظهار نظرهای قبلی این شاعر درباره اشعار حافظ به جا و به مورد هم باشد و در این مورد قبلاً هم حافظ
پاسخ دندان شکنی به او داده است ( صفحه 706 شرح ابیات غزل 119 این دفتر ).
مهراب
مادر
در سکوت
دکتر صحافیان
برگ بی برگی
میر نور الدین علوی