حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۶۵

۱

مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

۲

رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت

مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟

۳

مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

۴

خدا را محتسب ما را به فریادِ دَف و نِی بخش

که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

۵

مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

۶

شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی

دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

۷

مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ

که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 242
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 102
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 96
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 117
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 162
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 167
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۴۰
فریدون فرح‌اندوز :
سعیده طاهری :
سهیل قاسمی :
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
م. کریمی :
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :
فریبا علومی یزدی :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :
شاپرک شیرازی :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
ملیحه رجایی
۱۳۸۹/۱۰/۱۴ - ۰۳:۳۷:۲۱
قضای آسمان = فرمان قضا و قدر، سرنوشت ازلی، دستور روزگاررقیب = حریف ، دشمنآزار = جفاآه سحر خیزان = دود دل عاشقانسوی گردون = به آسمان، به گوش فلک ازل = آغاز ، ابتدانفرمودند = امر نکردند، دستور ندادندقسمت = نصیب، بهرهمُحتَسِب = مامور شرعساز شرع = نظام دیندف = دایره زنگی قانون = نوعی ساز، نظم و قاعدهچون نخواهد شد = به سبب آنکه مهیا نخواهد شد.لوح سینه = پهنه سینهدلدار= محبوب رنگ خون نخواهد شد = رنگ خون از آن بیرون نمی رود.معنی بیت 2: دشمن برمن ستم رواداشته است و راه سازش و صلح را بسته. آیا دود دل عاشقان شب زنده دار به گوش فلک نمی رسد؟معنی بیت 7: ای چشم اشک آلود مدال عشق را از پهنه سینه حافظ پاک مکن زیرا این اثر از ضربه تیغ محبوب است و رنگ آن شستنی و پاک کردنی نیست.
user_image
کرم قلاوند
۱۳۹۰/۰۷/۰۶ - ۰۳:۲۰:۱۱
رقیب در ادبیات عامه به معنای حریف ، دشمن و یا کسی که پا به پای کسی برای دستیابی به یک خواسته می کوشند و هر لحظه بدان می اندیشند که از یکدیگر پس نیفتند . اما در ادبیات کلاسیک ایران و به ویژه در غزلیات خواجه ، رقیب به معنای پاسبان است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۰۵ - ۱۶:۳۵:۲۵
جناب قلاوند به پهلوی رقیب می شود همال که به لری همچنین به کار می اید ، به قول جناب حمید رضا گوهری چابک رقیب هم به معنی بازیکن عروسک گردانی می باشد ، با درود
user_image
علیرضا رنجبر
۱۳۹۲/۱۰/۰۶ - ۱۱:۱۶:۱۶
با سلام بر خوانندگان گرامی شاعر در این غزل اشاره بر قضا وقدر نیز دارند خوب است به اصل مطالب نیز اشاره شود و تنها در خصوص معنی لغات اظهار نظر نگردد در ابیات پایانی به مواارد دیگر که به بیت اول نیز تاحدی مربوط است اشاره میکند درد و زخم خواجه شیراز ناشی از چیست
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۱/۲۱ - ۱۴:۲۹:۵۸
درد عشق است و جگر سوز دوایی دارد!این که چه و کدام و...... با خواننده استهرکسی از ظن خودشد یارمن......
user_image
شرح سرخی بر حافظ
۱۳۹۳/۰۲/۰۳ - ۰۳:۲۹:۰۳
این غزل در هنگام تصرف شهر شیراز توسط امیر مبارزالدین سروده شده است و جا دارد نگاهی کوتاه به چگونگی تصرف شیراز به روایت مطلع السعدین بیندازیم :امیرمبارزالدین دیگر از پیمان شکنی های پی در پی ابو اسحاق خسته و از حملات مکررش به محدوده ی حکومتی اش دل آزرده شده بود ،قصد حمله به شیراز را برای یکسره کردن کار ابو اسحاق نمود . و در اول محرم سال 754 به سمت شیراز حرکت کرد . چون خبر حمله ی امیر مبارزالدین به گوش ابو اسحاق رسید ، طی جلسه ای مولانا قاضی عضد اینجی که از دانشمندان بزرگ عهد ابواسحاق بود شاه را تشویق به صلح کرد و ابواسحاق پذیرفت و خود او را مامور تهیه ی تدارکات این صلح نمود . قاضی عضد پذیرفت و در در سیرجان به خدمت امیر مبارزالدین که از یزد آمده بود رسید . امیر مبارزالدین که خود احترام زیادی به قاضی عضد داشت نسبت به او احترام فراوانی به جای آورد و پنجاه هزار سکه برای رفع حوایجش پرداخت و نیز ده هزار دینار نیز به همراهانش بخشید ولی به او گفت که دیگر هیچ اعتمادی به سخن ابواسحاق ندارد وگره ی این کار جز به نیروی شمشیر باز نخواهد شد و اشاره ای کرد که ابواسحاق هشت بار عهد شکنی کرده است . در مدت زمانی که قاضی عضد در اردوی امیر بود فرزند ش شاه شجاع از علم و فضایل قاضی عضد بهره ی فراوانی برد و از آن جایی که از هوش بسیار سرشاری برخوردار بود و در هشت سالگی قرآن را حفظ بود و این هوش وافر او باعث شده بود از معاشرت با چنین افرادی نهایت استفاده را ببرد و با این که جنگ های متعدد پدرش اجازه نداده بود که از دروس مدرسه به طور مرتب استفاده کند ولی سرآمد زمان خود بود تا آن جایی که حافظ در مورد او می فرماید :نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسله آمــــــــوز صد مدرس شدبه هر حال قاضی عضد نتوانست امیر را قانع نماید و امیر مبارزالدین که به پیروزی خود اطمینان داشت در اواسط صفر سال 754 به فارس رسید و شیراز را در محاصره آورد و هفت ماه این محاصره به طول انجامید و در طی آن فرزند بزرگ امیر شاه مظفر در گذشت و جنازه اش را به میبد فرستادند . از شاه مظفر دو دختر و چهار پسر به جای ماند .پسران او به ترتیب :شاه یحیی – شاه منصور – شاه حسین – شاه علی بودند که در طول دیوان حافظ ما مکرر با اسامی شاه یحیی و شاه منصور بر خورد می نماییم . با وجود تمام این ناراحتی ها امیر مبارزالدین ناامید نشد و دست از محاصره ی شیراز برنداشت و از طرفی ابواسحاق به جای چاره اندیشی به میگساری روی آورد و بد تر از آن به بهانه های مختلف مردم شیراز را آزرد و چند تن از سادات شیراز از حمله امیر سید حاجی ضراب که از اجله ی سادات شیراز بود کشت و قصد جان رئیس ناصرالدین عمر رئیس محله موردستان را کرد که وی از قصد ابواسحاق باخبر شد و دروازه ی بیضا که باغشاه امروز است و در اختیار او و زیر دستانش بود گشود و به این ترتیب در سوم شوال 754 امیر مبارزالدین وارد شیراز گردید و ابواسحاق به تنهایی از شیراز گریخت .
user_image
ابراهیم
۱۳۹۳/۰۴/۲۳ - ۱۳:۵۶:۱۷
هیچوقت از خاطرم پاک نمی شود روزی که با این مصرع مهر حافظ در دلم نشست ..(مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد )کمتر شاعری مانند حافظ سراغ دارم که اینگونه مقام چــشــم را در شعر ارج نهاده باشد ..
user_image
ستاره
۱۳۹۴/۰۳/۳۰ - ۱۶:۳۴:۲۹
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شدتمام افسانه‌ها و ماجراهای عاشقانه همین یک بیته.
user_image
میرزا
۱۳۹۴/۰۴/۰۷ - ۰۲:۱۸:۲۰
بسیار عالی ...فقط، حس کردم تو بیتِخدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخشکه ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شدبا تغییر «از این افسانه» به «زین افسانه» ، وزن شعر بهتر رعایت میشه.ممنون میشم نظر بدید.شاد باشید.
user_image
دواجی
۱۳۹۴/۱۰/۱۱ - ۰۰:۰۲:۵۲
رقیب ، مدعی ، دشمن از دیدگاه حضرت حافظ همان شیطان است که بارها وبارها مترصد فرصت است تا با لطایف الحیل انسان را به زانو در آورد وزمینگیرش سازد.
user_image
سالک
۱۳۹۵/۰۱/۲۳ - ۱۴:۵۲:۱۶
در نسخه ای که که بنده دارم این بیت هم دیده میشود.شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا ،،،، ترا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
user_image
کمال داودوند
۱۳۹۵/۰۵/۱۷ - ۱۴:۵۶:۱۶
ایول،بنده این غزل رابادوستان به اشتراک گذاردم.
user_image
میلادی رومی
۱۳۹۵/۰۵/۲۶ - ۰۶:۱۸:۵۲
سلام و عرض ادب خدمت جناب سالکمن کتاب حافظ از دکتر خرم شاهی رو مطالعه کردم ایشون تو کتابشون گفتن که تو منبع معتبری این بیت اشاره نشده بهش ولی بسیار حافظانه ست...من خودم به خاطر علاقه زیادم به بیتش یه بار دگ این بیت رو مینویسم"شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتاتو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد"از دیگر اساتید هم تقاضا میکنم اگر اطالاعاتی دارند ما رو در مستفیض کنند.!با عرض ارادت به تمام علاقه مندان به ادب پارسی
user_image
کیا
۱۳۹۵/۱۰/۲۸ - ۱۰:۴۱:۵۳
سلام ؛)میرزای گرامی...هیچ گونه تفاوتی در خوانش این بیت چه با "از این" چه با "زین" بوجود نمی آید.چرا که همزه در این جا حذف میشود و به صورت" شَر عَ زین " خوانده میشود.موفق باشید..
user_image
حمیدرضا کیانی
۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۳:۱۲:۳۶
حافظ فکر محرک این غزل را از عراقی(شاعر قرن هفتم)گرفته است. از بیتی از غزلی از عراقی(غزل 214 مطابق گنجور) که در زیر می نگارم:مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بودقضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان-خود حافظ هم منکر تاثیر از عراقی نیست و در انتهای غزلی با ایهام می گوید:غزلیات عراقی ست سرود حافظکه شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد؟-این دیدگاه را بر اساس کتاب "از کوچه ی رندان" دکتر عبدالحسین زرین کوب نگاشته ام.
user_image
سهیل قاسمی
۱۳۹۶/۰۱/۲۲ - ۱۷:۵۳:۳۲
بیت چهارم: تو را به خدا ای محتسب! ما را ببخش که فریاد دف و نی در آوردیم! که ساز ِ شرع به خاطر این افسانه (که ما با فریاد دف و نی برپا کرده ایم) بی قانون نخواهد شد.بیت آخر: ای دیده (با اشک هایت) سعی نکن که نقش ِ غم را از لوح ِ سینه ی حافظ بشویی. چون که زخم ِ تیغ ِ دلدار است و {با شستن} رنگ ِ خون نخواهد رفت.
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۱۰:۵۸:۳۱
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد مِهر : علاقه ، محبت ، مهر به معنای خورشید با آسمان ایهام تناسب ظاهری ومعنایی دارد. ازاین تناسب، چنین به ذهن متبادرمی گردد که همچنانکه اقبال ِخورشید و آسمان به یکدیگرگِره خورده، سرنوشتِ من نیزبا مِحبّتِ سیه چشمان گره خورده وتغییری دراین گره خوردگی ایجادنخواهدشد. قضای آسمان: حکم الهی وتقدیراست.علاقه و محبتی که من نسبت به سیه چشمان دارم ازبین رفتنی نیست وتازمانی که من زنده هستم این اشتیاق بامن خواهدبود. این علاقمندی درتقدیر و سرنوشت من هست وبی تردیدحکم ِ الهی تغییر پذیر نیست.صدالبته که حافظ به قضا وقدر(به این شکل) اعتقادی ندارد. روشن است که مصرع دوّم را برای بستن ِ دهان ِ زاهد وعابد وصوفی که به قضاوقدر شدیداًمعتقدهستندبیان کرده وازنگاهِ آنها وبه عبارتی بادرنظرداشتِ باورهای آنان آورده است تا بیش ازاین مزاحمت ایجادنکند واعتراضاتشان را پایان دهند. حافظ برای قانع کردن ِ آنها ازمنطق وسلاح ِ خودآنهااستفاده کرده است. مثلِ این است که به آنها می گوید مگرشما به قضاوقدرمعتقدنیستید؟ خوب این موضوع که: "من مهرسیه چشمان را زسربیرون نخواهم کرد" نیز قضای آسمان است وتقدیر من چنین است بنابراین من مقصّرنیستم!حافظ دراین بیت پای پافشاری برعاشق پیشگی می فشارد وباشهامت وشجاعت، بی آنکه ازانگ واتّهامهاتِ بدگویان ِ کینه توزباکی به دل راه دهد، باافتخار وغرورعشقبازی وعلاقمندی به زیبارویانِ سیه چشم را طریق ومذهبِ خویش اعلام می کند.من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام میزاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.رقیب آزار ها فرمود و جای آشتی نگذاشتمگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد رقیب : نگهبان یار رقیب مرا آزارها وشکنجه هاداد (به طنز می گوید فرمود) رقیب بانامهربانی مراطرد کرد وازنزدیک شدن به یار ممانعت کرد. اوآنقدرجوروجفاکرد که دیگرهیچ جای صلح وآشتی نمانده است. شاعردرمصرع دوّم ازلاعلاجی واز روی عجز وناله باخودمی گوید: آخراین رقیب چگونه ازعواقبِ کار خویش نمی هراسد؟ مگرباورندارد که آهِ عاشقان (سحر خیزان)سرانجام به آسمان خواهدرسید ودامن ستمگران را خواهدگرفت !رقیب می توانداستعاره از زاهدان ومتولیّان ِ یکسویه نگر ومتعصّبین ِ جاهلِ سُنّی(وهابیّون- داعش وتکفیرهای خودپسند)باشد که درهمه ی دوره های تاریخی باعناوین ِ گوناگون حضورداشته وباخشک مغزیِ خشونت آمیز، با روشنفکران ِ دلسوز جامعه همچون حافظ جنگیده وآنها رابا اتّهاماتِ واهی ازدرگاهِ یار رانده اند. آنها چنین می پندارند که ملایک وفرشتگانِ روی زمین هستند وحق دارند که هرکس دنباله رو وپیرو آنها نباشد سرازتنشان جدا کنند.! اینان درواقع معشوق اَزلی را درانحصارخودگرفته وبراین باور غلط اصرارمی ورزند که برای رسیدن به حق،راهی جزپیروی ازافکارپوسیده اشان نیست ودِگراندیشان مستحقّ ِ مرگ ونابودی هستند. درصورتی که به اندازه ی تک تک افرادبشریّت راهِ رسیدن به سرمنزل مقصود وجود دارد وکسی حق ندارد باتفتیش ِ عقاید، دیگری رابه زور شلّاق وشمشیر،مجبوربه تغییرروش ِ اندیشیدن ودست برداشتن ازباورها واعتقاداتِ شخصی نماید.چنانکه حضرت حافظ می فرماید: همه کس طالبِ یارند چه هوشیار وچه مستهمه جا خانه ی عشقست چه مسجدچه کُنشتمرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودندهر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد.درادامه ی سخنان قبلی،حافظ اگربه" قسمت وقضاوقدر" اعتقاد داشت هرگز غزل: "بیا تا گل برافشانیم ومی درساغراندازیم فلک راسقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم رانمی توانست بسراید" روشن است که این غزل وغزل های بسیاری دیگرازاین دست، تنها ازطبعی عصیانگر وناآرام برمی آید که سرش به دنیی وعقبی فرونیاید. حافظی که ما می شناسیم یک انقلابی، روشنفکر ووارسته ایست که صدهاسال جلوتراززمان ِ خویش می اندیشیده است! اونه یک شاعربی بدیل بلکه اسطوره یِ حماسه ساز ِ ساختارشکنی،بُت شکنی وظلمت شکنیست که برزمین وزمان می شورد تامُشتِ حُقّه بازان ِ متعصّبِ خودبین راباز وبارسواشدن ِ آنها، مردم به آگاهی ودانایی برسند. دراین بیت نیز طنز وطعنه وتمسخر زاهد وعابد کاملاً مشهوداست. به زبان آنها وبادرنظرگرفتن ِ باورهای آنان می خواهد
پاسخ دندان شکنی به آنها بدهد ومی فرماید:روزی که من خَلق شدم سرنوشتِ من اینگونه رقم خورده که من عاشق و رند وآزاد باشم. رندی درتقدیرمن نوشته شده وبراساس ِ باورها واعتقاداتِ خودشما (متحجّران وخشک مغزان)روشن است که فرمان الهی که از ازل رقم بخورد کم و زیاد نمی شود.حافظ بهترازهمه می داند که اگر بازبانِ خودآنها وبامنطق ِ خودآنها حرف بزند زودتربه نتیجه می رسد و آنهازودتر شکست می خورند.عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیمکاین بودسرنوشت زدیوان قسمتمخدا رامُحتسب ما را به فریادِ دف و می بخشکه سازِشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد شددراین بیت حافظ طنز وطعنه رابرجسته تر وبی پرده ترازقبل، چاشنیِ سخن قرارمی دهد. شرع را که شدیداً درآن روزگاران،درانحصارِکامل ِیکسونگرانِ متعصّبِ تکفیریست وباموسیقی مخالفت می وَرزد، به ساز تشبیه کرده است!! وبدتر ازآن،طعنه ایست که به مُحتسب ومامورینی می زند که آمده اند تااو رابه جرم ِ گوش دادن به موسیقی دستگیرکنند ! اوازآنها می خواهد اورا به حُرمتِ آوازِ دَف ونی ببخشند!!! مُحتسب: ماموررسیدگی، مامورشرعی-حکومتی ِ اَمر به معروف ونهی ازمنکرمعنی بیت: باطنزوطعنه وتمسخرخطاب به محتسب می فرماید:ای محتسب تو را بخدا سوگند می دهم، به حُرمتِ ناله های دف و نی، ازخطاهای ما(عیش وعشرت وگوش دادن به موسیقی که ازنظرگاه شرع گناه محسوب می گردد) درگذر. ای محتسب نگران مباش، بااین عیش وعشرتِ اندکی که ما داریم به شریعت لطمه ای نخواهدخورد! سازشریعت با این ترانه و موسیقی ِما،ناکوک و بی قاعده و بی قانون نمی شود وخللی بر شریعت وارد نمی شود مارابه حال ِخودبگذارتابه عیشمان برسیم. مکن به حقارت نگاه درمن ِ مستکه آبروی شریعت بدین قَدَرنرود.!مَجالِ من همین باشد که پنهان مِهر او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شدمَجال : فرصت وحدودِ اختیار وتوانایی"کنار وبوس وآغوش" ازمنظرعرفانی، رازونیازوعشقبازی باآسودگیِ خاطر درجا وگوشه ای اَمن است.متاسّفانه باتوجّه به توضیحاتِ قبلی، گویا این امکان برای شاعر عزیز ما میسّرنیستمعنی بیت: بادرنظرگرفتن ِ شرایطِ بالا وتنگ شدن ِ عرصه بر روشنفکران، می فرماید: فرصت و قدرتِ من تا همین حد است که بصورتِ پنهانی (درخیال و خلوتِ ذهن) به معشوق ِ خویش عشق به وَرزم وبدینگونه بصورت ِخیالی به عشقبازی بااوبپردازم. زمانی که می دانم امکان ِ وصلت نیست ونعمتِ کناروبوس وآغوشش به من ِ نخواهد رسید چه چیزی دارم بگویم؟مقام اَمن ومی بی غش ورفیق شفیقگرت مدام میسّرشود زهی توفیق شرابِ لَعل و جای اَمن و یارمهربان ساقیدلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شدمعنی بیت: ای دل الان که شرابِ لَعل فام و جای راحت و آرام در اختیار داری و ساقی باتو مهر بان است ، دیگر چه می خواهی ؟ اگر اکنون روزگار خوشی نداشته باشی کی دیگرچنین فرصتی پیش خواهد آمد؟امّا مشکل حافظ شراب وجای اَمن وساقی ِ مهربان نیست! دردِ حافظ وصالِ یاراست. اگرهم تمامی مشکلات وموانعی که درشرح بیت های پیشین مطرح شد مرتفع گردد باز حافظ ناکام است ووقتی به کامیابی می رسد که به خودِ یاررسیده باشد.ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولیعیش بی یارمهیّانشودیارکجاست؟مشوی ای دیده نقش ِ غم ز لوح سینه ی حافظ که زخم ِ تیغ دلداراست ورنگِ خون نخواهد شدای چشم ِاشکبارمن،اینقدرگریه مکن تو می خواهی بابارش اشک، نقش ِ غم و اندوه راازسینه ی مجروح ِمن بشویی وپاک کنی، تلاش ِ بیهوده می کنی هرگز میّسرنخواهدشد،زیرااین زخم ِخونین از شمشیردلداراست و رنگِ خون بااشک پاک نمی شود.سوادِ دیده ی غمدیده ام به اشک مشویکه نقش ِ خال ِ تواَم هرگزازنظرنرود.
user_image
حاج علی محمد
۱۳۹۶/۰۷/۰۵ - ۱۹:۴۶:۳۳
رقیب دراینجابه معنای خود معشوق است ورقابت می کنند دراینکه ازهم کناره گیری ظاهری کنند
user_image
سجاد اجاقی
۱۳۹۶/۱۲/۱۰ - ۱۳:۱۴:۱۲
بیت خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخشکه ساز شرع ازین افسانه بی‌قانون نخواهدشد...یکی از شاهکارهای حافظ است.درمصرع اول خطاب به محتسب می‌گوید ما را به فریاد دف‌ و نی ببخش. سه معنی می‌توان برداشت:1- محتسب ما را به احترامِ دف و نی ببخش! ( حرمت دادن و بالا بردن جایگاه سازهای موسیقی در مخاطبه با محتسب طنز بالایی دارد)2- ای محتسب ما را به دلیل گناه فریاد دف و نی را که از ما سرزده ببخش. ( آیا عبارت «فریاد دف و نی» معنای جبری دارد؟ این‌که این فریاد ما نیست بلکه فریاد نی و دف است؛ پس ما را ببخش.)3- ای محتسب ما را به دف و نی واگذار. ما را رها کن تا مشغول به دف و نی شویم.که ساز شرع ازین افسانه بی‌قانون نخواهدشد. = که سازوکار شرع و دیانت متزلزل نخواهدشد. تشبیه شرع به ساز و استفاده از کلمه‌ی بی‌قانون ( = ساز موسیقی که درست ننوازد) درحالی‌که قانون، از سازهای موسیقی است، بیان طنزگونه‌ی حافظ را می‌رساند. و منظور از افسانه هم همان فریاد دف و نی و گناهان ظاهری است. هدف آنکه با طرب و دف و نی شرع ضربه‌نمی‌خورد، بلکه با ریای امثال محتسب است که ساز شرع بی‌قانون خواهدشد. شاید بتوان در معنی دور، افسانه را معادل حرف‌ها و اعتراضات محتسب بگیریم: ساز و کار شرع با افسانه سرایی های محتسب، بی‌قانون ( بدون قانون[= نماد موسیقی و طرب]) نخواهد شد و عیش و طرب حافظ حذف‌شدنی نیست!تناسب بین دف و نی و ساز و قانون به بهترین شکل اعمال شده؛ ضمن این که شیوایی و زیبایی لفظی این بیت و غزل هم در حد اعلاییست.
user_image
Behzad Behzadi
۱۳۹۷/۰۹/۱۱ - ۰۰:۵۶:۰۵
دروددر اکثر غزل های حافظ رگه های جبر و قضا و قدر مشهود و ملموس است.و این جزیی از شخصیت حافط است.نه عیب است و نه ایراد.نظر شخصی ام این است که حافظ اهل عرفان و طریقت بوده است و بیت زیر را در شکایت و طعنه به شریعت مسلک ها گفته استخدا رامُحتسب ما را به فریادِ دف و می بخشکه سازِشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد شدحکومت شریعه تازه به دوران رسیده که از طریق جاری ساختن قوانین ممنوعه شریعه و بستن دلخوشی ها شادی های عرفا و دراویش که نی و دف از سازها و نماد عرفان بوده زبان یه شکایت و طعنه گشوده است
user_image
مصطفی
۱۳۹۷/۱۰/۱۱ - ۲۳:۴۰:۰۲
ندیدم خوش تر از حافظ نوابی بر زند در عشقسخن از شخص او ماند و دگر الفاظ خواهد شد
user_image
مصطفی
۱۳۹۷/۱۰/۱۱ - ۲۳:۴۲:۲۹
ندیدم خوش تر از حافظ نوایی بر زند در عشقسخن از شخص او ماند و دگر الفاظ خواهد شد
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۸/۰۱/۱۲ - ۱۴:۲۲:۳۷
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد▣ حافظــــــــــــــــــــــ✓ با این که عاشق ، بی توجه به امیالِ تَنانه اش نیست پس چه عاملی مانعِ کنار و بوس و آغوش شده است ؟ چرا عاشق به ماندن در مرزهای فراتَن دل می سپارد ؟ آیا نارضایتیِ معشوق دلیل آن است یا ناامیدیِ عاشق یا غیرتِ دیگری و یا زمان و مجالِ اندکِ عاشق ؟✓ آیا کلمه ی مجال ، فقط به فرصتِ کوتاهِ عاشق اشاره دارد یا نشانه ی تقدیر و قسمتِ عاشق است که عاشق در مقابل آن واداده و سرسپرده است؟ــــــــــــــ✓ گویا معشوق در یک مکانِ شیشه ایِ حفاظت شده قرار گرفته است که عاشق در مهلتِ اندک خود فقط می تواند «اسرار» تنِ او را بدزدد و «پنهانی» به آن اسرار عشق بورزد بی آن که دستی به آن تن بزند .✓ آیا کسی که بر عشق و اسرار عشق بیش تر مکث می کند لذت بیش تری می بَرَد یا کسی که بی محابا عشق را مصرف می کند ؟ آیا عاشق آگاهانه به چنین مکثی تن درداده است ؟✓ آیا عاشق ، این عشق را از معشوق هم پنهان نگه داشته است و یا فقط از دیگری ؟ــــــــــــ✓ آیا کنار و بوس و آغوش برای عاشقی خواهد ماند که شهامت بیش تری به خرج بدهد ؟ـــــــــ✓ آیا عاشق به این دانایی و ژرف نگری رسیده است که معشوق هرگز به مالکیت کسی در نمی آید و از همان ابتدا حساب خود را از عشق خواهان است و نه از معشوق ؟ آیا در واقع عاشق رفته است که با حفظ فاصله ، مدام از خیال خود آب بردارد و نه از چشمه ی تنِ معشوق ؟ــــــــ✓ چرا مجالِ عاشق اندک و کوتاه است ؟ آیا مجالِ اندک و نگاهِ کوتاهِ عاشق حاکی از این است که معشوق در گذر است و دیگر امیدی به دیدار مجدد نیست ؟ــــــــ✓ آیا عبارت «چه گویم چون نخواهد شد» نشانگر این است که عاشق بخت خود را در زمینه ی کنار و بوس و آغوش آزموده است و
پاسخ ناامیدانه ای دریافت کرده است ؟ و یا این که دوست دارد گذشته ی خود را به روز رسانی نکند و در مقابل حال و آینده ی به ظاهر مسدود خود زانو بزند ؟ و یا شاید هم راغب نیست که خیالِ پریشان و رنگین خود را که از تنِ معشوق ساخته و پرداخته کرده است به نظمِ نمادینِ بدنِ او ببازد . ✓ آیا عاشق ترسِ این را دارد که فردیتِ برترِ معشوق را که در خیالات کِشدارِ خود ساخته است بعد از واقعیتِ زودگذرِ کنار و بوس و آغوش از دست بدهد ؟✓ آیا جهانی که عاشق با گذر از دالانِ خیال هایش کشف کرده است جذاب تر و دلفریب تر از دالانِ تنِ معشوق است تا آن جا که حاضر است با بیانِ «نخواهد شد» آینده را پیشاپیش مسدود ببیند و مسدود بخواهد ؟ــــــــ✓ آیا زیبایی این روایتِ کوتاه نشات گرفته از پرده نشینی عشق و عشق ورزی پنهانِ عاشق است که آن را از چنگ بازاری شدن ربوده است ؟ ـــــــــ❉ احمد آذرکمان . 12 فروردین 1398 . حسن آباد فشافویه
user_image
جعفر خشنود
۱۳۹۸/۰۸/۰۴ - ۱۶:۰۳:۲۶
بسیار عالی....از دوستان گنجوری کمال تشکر را دارم مخصوصا از دوستانی کہ با نظرھای دقیقشون اشعار خواجہ حافظ را برایمان تشریح می کنند
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۲/۰۱ - ۰۸:۵۸:۰۷
مرا مِهرِ سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضایِ آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد غزل در باره قضا و قَدَر یا کن فکانِ الهی ست و بنظر میرسد حافظ قصد دارد به دو جنبه برداشتِ مثبت یا منفی از معنیِ این واژه قرآنی بپردازد، سیَه چشمی یعنی بینایی بر حسبِ چشمِ جان بین و نه چشمِ حسی، و در مقابلِ سفید چشمی یا نابینایی آمده است، بینایانی مانندِ فردوسی، مولانا ، عطار و حافظ سیه چشمانی هستند که زندگی را از دریچه چشمِ خداوند می نگرند و مِهر در اینجا خورشید است که صفتِ این بزرگان شده و انرژی و نورشان تا ابد بر جهانیان خواهد تابید، پس‌حافظ می‌فرماید تنها سودایی که در سر دارد همان خورشیدِ تابانِ وجودِ این عارفان است که او یا هر انسانی در این جهان باید آن بزرگان را الگوی خود قرار دهد، در مصراع دوم حافظ تاکید می کند که این امر یعنی سعی و سودایِ نگریستن به جهان از دریچه چشمِ سیاه و بینایِ آن بزرگان قضای آسمان یا خداوند و خواستِ او می‌باشد و این قضا تغییر ناپذیر می باشد، یعنی خداوند یا زندگی هرگونه نگرش و جهان بینی بجز نگرشِ عارفان که در هر قومی از شرق تا غرب وجود دارند را بر نمی تابد و آن دیدگاهِ غیر، محکوم به شکست و ایجادِ درد و رنجِ خواهد بود. رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟ حافظ در ادامه می فرماید اما این درد و رنج و اندوهی که انسان بواسطه دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ سفید چشمانِ نابینا متحمل می شود در حقیقت از سویِ رقیب است و هر آزار و زیانی به انسان برسد از جانبِ اوست، رقیب یا مراقب زنی بد خو بود که در هنگام خروجِ دلبران از خانه وی را همراهی می کرد تا مانعِ نزدیک شدنِ عاشقانِ مشتاق و ارتباط با آن زیبا رو گردد، در اینجا رقیب همان خویشتنِ دروغین و توهمیِ انسان است که در ابتدایِ ورود به این‌ جهان و بمنظورِ تطبیقِ شرایطِ زیستن در جهانِ مادی بر رویِ خویش یا جانِ اصلی تنیده و تشکیل می گردد و انسان به اشتباه خود را این خویشتنِ جهان بین می‌پندارد و حافظ با بکارگیریِ این لفظِ محترمانه به ما گوشزد می کند که ستیزه گری و پرخاش به این خویشتنِ توهمی نتیجه ای در بر ندارد و نتیجه عکس می دهد، پس بمنظورِ کنترلِ این رقیب بایستی با خرد و تدبیری که بزرگان توصیه می کنند رفتار کنیم، رقیبِ جانِ اصلیِ انسان جایِ هیچگونه آشتی را باقی نگذاشته است و اجازهٔ بازگشتِ انسان بسوی معشوقِ الست را با رضایت و خوشنودی نمی دهد، پس این خطابِ محترمانه و البته کنایه آمیز می گوید نه ستیزه گری و نه دوستی با او جایز نیست، در مصراع دوم راهِ چاره برای سحرخیزان که قصدِ بازگشت به خویش و جانِ اصلیِ خود را دارند و می خواهند همچون مِهر و خورشیدِ سیه چشمان شوند، تنها و تنها آه است و بس که قطعا بسویِ گردون روان خواهد شد و همین آه در کنترل و زندانی کردنِ رقیب کفایت می کند.حافظ در این بیت دومین موردِ قضای الهی یعنی ایجادِ رقیب بنا بر ضرورتِ حیاتِ انسان بر رویِ زمین را بیان نموده و در بیتِ بعد به سومین قسمت و قضایِ آسمان یا خداوند می پردازد. مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند  هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد روزِ ازل که خارج از زمان و مکان است یا همان الست که انسان اقرار به ربانیتِ خداوند نموده و تایید کرد که او نیز امتداد و از جنسِ اوست،پس همان وقت تنها کارِ اصلیِ انسان را رندی و عاشقی مقرر فرمودند و هر کارِ دیگری را در حاشیه و حولِ محورِ این کار قرار دادند، در مصراع دوم حافظ ادامه میدهد آن قسمت و قضا که آنجا در الست توسطِ خداوند بر رندی و عاشقیِ انسان مقررشد همان کارِ اصلی ست و افزونِ بر آن چیزی نوشته نشده و کاری بیشتر از این از انسان نخواسته اند، یعنی هر کارِ ذهنی دیگری که انسان انجام دهد خواستِ رقیب است برای باز داشتنِ انسان از رندی و عاشقی. خدا را محتسب ما  را به فریادِ دف و نِی بخش که سازِ شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد حافظ پس از برشمردنِ سه قضایِ آسمانیِ ذکر شده،‌ بقیه تعبیرها و برداشت هایی را که شرع و نماینده او محتسب از قضا و کُن فکانِ الهی دارند گزافه گویی و بیهوده می داند، فریادِ دف و نِی همان کن فکان یا قضا و تقدیرِ الهی ست که عارفان و بزرگان نیز با صدایِ بلند آن را فریاد زده، به انسان یادآوری می کنند که از جنسِ عشق و الست بوده و شاد زیستن حقِ مسلم و قطعیِ انسان است زیرا خداوند نیز از جنسِ شادی ست، اما محتسب ها که از ورایِ چشمِ رقیب جهان را مشاهده می کنند سرنوشت یا تقدیرِ انسان را غم و اندوه و غصه خوردن و گریه زاری در این جهان می دانند، حافظ می‌فرماید تو را به خدا  بس کن ای محتسب این افسانه ها را و اگر تصورِ خطا و گناه در  رندان داری  ما  را به فریادِ دف و نی ببخش که زندگی هم نوایِ شادمانی و حماسی دارد و هم نوایِ نی که از غمِ هجرانِ انسان از اصلِ خود می گوید، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد شرع که سازِ خودش را می زند و از مفاهیمِ تقدیر و قضایِ الهی در معنیِ واقعی بی خبر است بداند که با این افسانه سرایی ها نمی تواند از قانونِ قضایِ الهی بگریزد و کن فکانِ خداوند سرانجام دامنِ شرع و محتسب را نیز خواهد گرفت و عجیب اینکه پس از قرنها امروزه به روشنی می بینیم این پیش بینیِ حافظ به حقیقت پیوسته است و مادامی که سازِ ناکوکِ شرعِ جبری با ابزارِ رندی و عاشقی کوک نشود راه بجایی نخواهد برد. مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم؟ چون نخواهد شد؟  حافظ میفرماید فقط این امکان برای انسان وجود دارد که پنهانی به حضرت دوست عشق ورزی کند و این عشق را از سایرین پنهان کند بدلیل اینکه رقیب یا خویشتنِ توهمیِ اطرافیان به بهانه های گوناگون او را از ادامه کارِ مقرر شده در ازل بر روی خود منصرف میکنند .برخی شاید این عشق را تمسخر کرده بگویند مگر خدا دختر چهارده ساله است که بشود به او عشق ورزید یا برخی ممکن است بگویند بله بله ، گربه شد عابد و زاهد و مسلمانا و یا با انواع تاثیر گذاری های دیگر انسان را از ادامه کوشش برحذر دارند ، اما اگر این کار پنهانی باشد ، اطرافیان پس از مدتی شاهد تغییر انسان خواهند شد که او به ثبات و پایداری و استحکام لازم رسیده است و طعنه های آنان بر روی او اثر ندارد . در جای دیگر میفرماید :ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او کس این گمان ندارد اگر مصراع دوم را در دو بخش بصورتِ سوالی بخوانیم معنا بر ما روشن خواهد شد ،‌پس‌حافظ می‌فرماید وظیفه  ما کارِ رندی و عاشقیِ پنهانی ست که در الست مقرر فرموده و بر ما فرض کرده اند،  و در باره اینکه رندان و عاشقان سرانجام به بوس و کنار و آغوشش یا وصالِ کامل به معشوق دست خواهند یافت یا خیر چیزی مقرر و اعلام نکرده اند، اما چون و چگونه می شود که چنین عاشقی به از رسیدن به حضرتش ناکام گردد؟، یعنی بدونِ شک اگر او بخواهد به هر سه خواهد رسید.شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقیدلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شدپس از آن عاشقی و رندی حال که به کامِ دل رسیده و شراب زندگی بخش ایزدی و امنیت و آرامش حاصل از آن حضور و برخورداری از مجاورت حضرتش که خود ساقی تو شده است بر تو جاری می شود، ای انسان اگر در این وضعیت خوشبختی برای تو حاصل نشده باشد پس کی خواهد شد ؟ یعنی که قطعاً به آن شادی و خوشبختی خواهی رسید . جای امن به آن فضای لایتناهی یا عدم و بینهایت خداوند گویند که یکی شدن با حضرت دوست میباشد .مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظکه زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شدمیفرماید پس ای انسان برای رسیدن به چنین جایگاهی زخم هایی که خداوند به هم هویت شدگی های مرکز و دل تو وارد کرده است هنوز خونی از آن جاری نشده است ، اما انسان برای اینکه رنگ خون را در مرکز خود ببیند نباید با اشک دیده نقش غم از دست دادن دلبستگی های این جهانی را از مرکز یا لوح سینه خود بشوید .بلکه بایستی با ذوق و شوق کشته شدنِ خویشتنِ توهمیِ خود و از دست دادن دلبستگی های دنیوی را بپذیرد چرا که پس از رهایی از آنهاست که عدم جایگزین آنها شده و با خدا یا زندگی به یگانگی و وحدت میرسد .
user_image
رضاآیت
۱۳۹۹/۰۴/۱۶ - ۱۲:۲۰:۲۳
چرا مهر سیه رویان ز «سر» بیرون نخواهد شد ،مگر جایگاه مهر در دل نیست؟
user_image
سعید
۱۳۹۹/۱۲/۲۲ - ۰۵:۰۶:۴۹
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شدقضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شدبه نظر میرسه مصرع دوم خوش آهنگ تر باشه . باز هم ممنون از نظر ضاحبنظران .
user_image
افشین
۱۴۰۰/۰۴/۲۵ - ۰۷:۲۷:۱۵
از نوشتار برخی دوستان می توان ابنچنین تصور کرد حافظ با چنان درک بالای عرفانی که به مشاهدات عالم غیب دست یافته احتمالا عاشق زنانی سیاه چشم هست که بنا به مصالح یی پنهان عشق آنان را در سینه نگه می دارد. به نظر بنده قطعا صحبت از عشق به خداوند هست و همه عارفان از دوری عشق او شکایت میکنند و حتی به او طعنه میزنند. شیخ محمود از حالات لب و زلف و چشمهایش می گوید و مولانا  او را معشوق با غمزه وملاحت خطاب می کند و عراقی به دنبال کام گیری از اوست و نظامی که گوی سبقت را از همه ربوده ... سیه چشمان به معنی جمع نیست بلکه فرد است و رقیب یا نگهبان و میهمن از اسما خداوند است. او در حال گله گذاری از اوست همچون همه عارفان . از دست او به گردون شکایت میبرد...در شعری دیگر از زلف سیاهش شکایت میکند و در جایی حیرت میکند از حضور مستانه و بی پرده او ... آری خداوند قطعا همان معشوق اوست  
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۱/۰۱ - ۰۴:۰۵:۳۵
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
مهدی هزاران
۱۴۰۱/۰۵/۲۰ - ۰۲:۲۲:۲۷
با سلام و عرض ادب سعدی هم غزلی در همین حال و هوا با مطلع زیر داره رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست می‌دارند و من هم
user_image
علیرضا ساعتچی
۱۴۰۱/۰۶/۱۲ - ۱۸:۰۱:۴۷
به نظر شخص بنده بار در اینجا همان ایران است و رقیب مغولها بودند که به ایران تجاوز کرده بودند. سیه چشمان مردمان مشرق زمین در مقابل آبی چشمان غربی .  حافظ اظهار یاس و نا امیدی میکند که در زمان خودش آزادی ایران و‌آبادانی آن را ببیند و در ضمن به قشر متعصب مذهبی حکومت  که از  آنها با عنوان محتسب یاد کرده است گوشزد میکند که این افسانه ای که از ایران باقی مانده بوده را با کوبیدن بر سر ملی گرایی خراب نکنند.  زیرا تناقضی بین ملی گرایی ایرانی و مذهبی بودن وجود ندارد و ساز شرع از آن خراب نمی‌شود 
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۲/۰۲/۱۶ - ۰۱:۵۷:۰۱
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد(۱۶۵) عشق خوب‌رویان سیاه چشم، ملازم همیشگی‌ام شده، این سرنوشت آسمانی است و تغییر ناپذیر.۲- حریف ستم‌های فراوانی کرد و جایی برای سازگاری نگذاشت، آیا پنداشته که دود و آه دل عاشقان به گوش فلک نمی‌رسد؟!۳- باید بداند که در روز نخستین، جز رندی کاری برایم ننوشته‌اند، بی‌تردید هر سرنوشتی که در آن روز ثبت شد دگرگون نمی‌شود( یا ازین بهتر نخواهد بود).۴- ای محتسب! به آواز خوش دف و نی، از ما درگذر که سامان آیینت از افسانه عشق بی قانون( ایهام به ساز قانون) و پریشان نخواهد شد.(شرع از اموری است که در شعر حافظ و سنت غزل پارسی مغضوب و آماج طعن و طنز است. البته این شرع آن نیست، که حافظ خود را مفتخر به حفظ کتاب آن در چارده روایت می‌داند.بلکه شرع برساخته زاهدان ریایی و واعظان غیر متعظ به منزلت وسیلت معیشت است.شرح شوق، ۲۲۰۱)۵- در این فضای ناآگاهان، فرصت من عشق ورزیدن پنهانی به اوست، از آغوش و بوسه‌اش( دیدار و وصال) چه بگویم، وقتی فراهم نمی‌شود.۶-شراب یاقوتی، جای آرام و ساقی دل‌جو فراهم است، ای دل! اگر اکنون به حال خوش نرسی کی خواهی رسید؟!( بیان آرزو در صورت آگاهی همگان از برتری حال خوش)۷- ای چشم! با اشک‌ها نشان عشق را از سینه حافظ نشوی! از شمشیر عشق داغی مانده و شستنی نیست!-بیت زیر در نسخه‌ها نیامده ولی بسیار حافظانه است:شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتاتو راعاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد( حافظ نامه، ج۱، ۶۳۴)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی