
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۶۷
۱
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد
۲
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموزِ صد مُدَرِّس شد
۳
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا
فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد
۴
به صدرِ مَصطَبهام مینِشانَد اکنون دوست
گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد
۵
خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر
به جرعهنوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد
۶
طربسرایِ محبت کنون شود مَعمور
که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد
۷
لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا
که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد
۸
کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود
که عِلم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
۹
چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری
قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد
۱۰
ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
تصاویر و صوت








نظرات
ناشناس
پاسخ آنست که در شعر خوب معانی خارج ازقالب های ذهنی وتفکرات روزمره مطرح میشود وتاثیر دیگری دارداگرما بتوانیم هرمطلبی را که در حافظه داریم خارج از قالبهای ذهنی به شکل نو وزنده بفهمیم توفیق مهمی استاصولا کیفیت دانستن نکته ای مهم است ولی غالبا در تعلیم وتعلم کمیت را کافی میدانیم وگمان داریم که این دانستگی ها که داریم مارا کفایت میکند ولی کفایت نمیکندمثلا شاید گمان داریم که معنی لااله الا الله را دانسته ایم ولی اینطور نیست هرکس این معنی را درست بفهمد رستگار است "قولو لا اله الا الله تفلحوا"
مرضیه
MARZIEH
ﮐﻤﯿﻞ
هستی اسدی
مبارزه با مصادره کننده گان حافظ
مریم
امین کیخا
حمید
لادن
سارینا
دکتر ترابی
زهرا
زهرا
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
عیسی
عرفان
حسین
منصور
رضا
رضا
شبرو
رضا
محمد حسین
سیاوش بابکان
جلال
زهرا ز
بابک
پاسخ پرسش شماست.--از منظر رویت،*در آسمان دو از اجرام از دیگران مهمترند، خورشید و ماه.ماه کامل در آسمان اندازه اش برابر خورشید است که خسوف و کسوف را خود می دانید و نیاز به بیان نیست. ضمناً ماه تنها جرم دیگریست که برخی مواقع در طی روز نیز مشاهده می شود.( زهره و مشتری و زحل را در زمانهایی کمی پس از سحر و یا قبل از غروب نیز توان دید)*درجه درخشندگی که به چشم آید را (Apparent magnitude) گویند که خورشید 26-، ماه کامل 13-، زهره 4-، مشتری 2-، و درخشنده ترین ستاره شب سیریوس (Sirius) 1.5- درخشندگی دارند. ستارگان دیگر درخشندگی بسیار پایینتری دارند.یعنی آنکه پس از خورشید، ماه درخشنده ترین جرم یا اختر آسمان است.(دقیقاً یاد ندارم که چشم غیر مسلح تا چه مگنیتودی را قدرت دید دارد، ولی اگر حافظه خطا نکند تا مثبت 6 یا 7 باشد.)-از منظر گاهشماریمی دانید که بسیاری از اقوام و فرهنگشان تقویم خود را بر مبنای ماه یا قمر بنا نهادند. اقوام سامی، هند، چین و ....-در کشاورزیدر کشاورزی و در کنار رودخانه ها از دیرباز بر اساس سیکلهای جزر و مد، ماه مهمترین اختر بوده. آنچنانکه در بین النهرین و مصر و بسیاری دیگر از نقاط ...-در دریانوردی و راهیابیاینان در شب و توسط ستارگان مسیر را راهیابی می کردند، حتی در بیابانها و صحراها نیز.از خود خواجه:"در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت"که البته منظور نظر چیز دیگر ولی اشاره به این راهیابی است.-از منظر تأثیر فیزیکی و مادیجزر و مد را که پیشتر گفتم، ولی برخی تحقیقات نشان داده که تنی از حیوانات ( مثلاً برخی لاک پشتهای دریایی ) با سیکلهای ماه تخم گذاری و یا مهاجرت و سفر می کنند.*در باب تاثیری از ماه بر انسان اهل علم امروزی آنرا رد می کنند، ولی در باب خورشید این را می دانند که در مناطقی که نور خورشید کمتر است فی المثال آمار خودکشی بالاتر. یا در روزی ابری مردم شاید افسرده تر و در روز آفتابی سرحالتر. آیا در شب مهتابی نیز مردمان با نشاط ترند؟باری، تا آنجا که من دانم تحقیق و تفحص جامع و کامل و قطعی در این باب نبوده یا راه به جایی نبرده. یا به عبارتی حداقل از دید این بنده جزء نادانسته هاست.*(برخی نیز بر این عقیده اند که چون حدود 70٪ از بدن انسان را مایعات تشکیل می دهند ماه بر بدن و خلق و خوی انسان نیز تأثیر گذار است که هنوز چیزی به اثبات نرسیده و یا اگر رسیده من نمی دانم.)*از منظر فرامادی و متافیزیکی-از منظر علم نجوم یا هیأتدر این علم یا شبه علم و یا خرافه، حال بستگی به باور شخص که کدام دید را دارد، تمامی اجرام اختر شناخته می شوند.و باز هم ماه مهمترین اخترست!یعنی آنکه جایی (برجی) که ماه در آن قرار گرفته اولویت دارد به جایی که خورشید و یا دیگر اختران در آن باشند.(در برخی از رسوم، ستاره ای که هنگام تولد شخص در حال طلوع در شرق باشد مهمترین رکن است)-ولی بازهم نکته مهمتر آنکه خواجه اینرا در اینجا "یک تشبیه" بیان کرده و نه یک نظریه علمی.
ادب دوست
ادب دوست
روفیا
دانیال
دانیال
مجتبی خراسانی
محدث
عباس
ناشناس
میر ذبیح الله تاتار
مهدی
محمدامین زمانی
پاسخ آقای بابکان لازم دانستم که این مطلب را در معنای آیهی شریفهی 48 از سورهی مبارکهی عنکبوت ذکر کنم:وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَاز دو جهت در آیه تصریح بر این آمده که پیامبر گرامی اسلام، پیش از بعثت کتابی (مطلق نوشته) نخوانده بودند. نخست آن که ظرف زمان در آیه نامحدود فرض شده است به جهت استفاده از لفظ «من قبله» به جای «قبله» که حاکی از این است که در هر پارهای از زمان گذشته (و نه تنها قسمت کوتاهی از آن، پیامبر نوشتهای نخوانده بودند؛ و دوم استفاده از لفظ «کتاب» به صورت نکره است (به همراه علامت تنوین نکره) که در ادبیات عرب نشاندهندهی آن است که مطلقِ هر نوشته مدنظر است و تنها نوشتههای آسمانی (و ...) مدنظر نبودهاند.2 - اگر گفته شود نبی مکرم (ص) پیش از بعثت بیسواد بودهاند گفتهای گزاف و منافی علم لدنی حضرت نگفتهایم. چه آن که سواد و علم -حتی در عرف جامعه- معنای متفاوت دارند؛ و ما -حسب میزان ادراکمان از شعر حافظ، که لزوما قطعی نیست-، از «مکتب نرفتن و خط ننوشتن مخاطب شعر»، ردّ علم مخاطب را نیافتیم، حال آن که درست بر خلاف این مدنظر شاعر بوده و علم حقیقی را در مصراع بعد به مخاطب نسبت داده است. و نیز نسبت به این آگاهیم که با رد نظر اساتید در مورد امی بودن پیامبر، باز دلیل قطعی برای این که شعر را به پیامبر نسبت دهیم در دست نیست و رندی حافظ نیز چنین ایجاب می کند.3 - بر اساس مطالعات مختصری که شد دانستیم که میان عصر حافظ و شاه شجاع، بر خلاف نظر یکی از دوستان، اختلافی وجود ندارد و شواهد در شعر حافظ نیز این را تایید می کند که شعر حافظ نیز نظر ویژهای به او داشته است؛ و احتمالا اشتباه آن عزیز در مشتبه شدن نام شاه شجاع و ابوشجاع بوده است. اما با این که این ایراد در رد نظر صاحبان نظر وارد نیست، باز آگاهیم که نمیتواند دلیل قطعی بر این باشد که شاه شجاع مخاطب شعر حافظ بوده باشد و در این مورد، ترجیح میدهیم سکوت اختیار کنیم. الله علم.
ساقی
پاسخ روشن است.چه مسلمان باشیم چه غیرمسلمان،چه سنّی باشیم چه شیعه، باید بپذیریم که حافظ گرچه درنوجوانی حافظ قرآن واحادیث بوده امّامذهبی باقی نمانده وبعدهادرگذر زمان،تفکّرات جدیدی پیداکرده است.تفکّرات وجهان بینی حافظ اصلاً درچارچوب شریعت نمی گنجد:مباش در پی آزار وهر چه خواهی کنکه درشریعت ماغیرازاین گناهی نیست.درست است که حافظ خواسته" آزار"رابدترین گناه وغیرقابل بخشش معرفی نماید،امّاروشن است که این موضوع: " درشریعت ماغیرازاین گناهی نیست" باهیچ یک ازمعیارهای شریعت تطابقی ندارد.اصلاًمگرحافظ متوّلی ِ"شریعت" است ومگراجازه شرعی دارد ومی تواندچنین فتواهایی صادرکند؟ از منظر حافظ کسی که به نوشیدن شراب و میخواری بپردازد برتر از انسانی است که با تظاهر به دینداری قرآن را دام تزویری برای فریب عوام قرار میدهد:حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن رادرست است که حافظ می خواسته بگوید ریاکاری بدترازمی خواریست. ولی باید درنظرداشت که ازنظرشریعت این چنین نیست که می خواری ورندی بهتر ازریاکاری بوده باشد! وصدها دلیل ازاین دست وجود دارد که باورهای حافظ فرا مذهبیست وباقاطعیّت می توان گفت که حافظ آزاداندیش بوده وبرای خودش یک مَسلک نو ومکتبی مستقّل ازمذاهب،بنانهاده است. جنگ هفتاد ودوملّت همه را عذربنهچون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند.حافظ فقط "عاشق است" واگرازعاشق بپرسی که چه مذهبی داری؟ عاشق
پاسخی نداده وفقط به پرسش ما خواهدخندید!این غزل به استناد تک تک بیت ها که توضیح داده خواهدشددرمدح "سلطان ابولفوارس" معروف به شاه شجاع است .حافظ در این غزل دقیقاً به ابعادشخصّیت آن پادشاه ادب دوست ودانشمندپرداخته و مراحل رشد و نموّ شاه شجاع را به نمایش گذاشته است. امیر مبارزالدین پدرشاه شجاع ،پادشاهی ظالم وستمگربود.عاقبت ظلم وستم او دامن خود را نیز گرفت و شاه شجاع فرزند امیرمبارزالدین با کودتایی او را از تخت پایین کشید و خود جای او نشست و پدر را کور و زندانی نمود.برتخت نشستن جوان ادب دوست ِ خوش ذوق وخوش سیما به درخشیدن ستاره درآسمان ظلمانی آن دوره تشبیه شده است.از آن جایی که شاه شجاع قبل ازبه تخت نشستن، به دور از چشم پدر با حافظ رابطه ی صمیمانه ای داشته وازحافظ در نوشتن و آموزش شعر کمک می گرفته است ،با دست یافتن به قدرت،زحمات اورا ارج نهاده و درقدردانی ازحافظ،اوراانیس ومونس خودساخته است. نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد شاه شجاع اگر چه مکتب خانه ندیده ولی از دیگران آن چه آموخته بوده کمتر از مدرسه نبوده است . در تاریخ آل مظفر می خوانیم که امیر مبارزالدین از آغاز کار گرفتار جنگ های داخلی و مخصوصاّ با ابو اسحاق که میانه ی بسیارخوبی باحافظ داشته بوده است و اکثراً فرزندانش در این جنگ ها همراه او بودند و مشاورینی که او را همراهی می کردند در حقیقت در طی سفر شاهزادگان را نیز آموزش می دادند . چنان که گویند شاه شجاع در هفت سالگی به سبب ِ داشتن نبوغ فوق العاده مورد توّجه عام و خاص بوده و
پاسخ بسیاری ازعلوم زمانه ی خودرامی دانسته است.او در هفت سالگی قرآن را همانند ِ اغلب کودکان آن دوره حفظ بود ولی خط و نوشتن را بعداً آموخت . و این که حافظ می فرماید" نگار من به مکتب نرفت و...." واقعیت است . اما بعد ها در خطاطی هم از خط نویسان بزرگ زمان خود شد و شرح کشّاف به خط شاه شجاع سند بسیار با ارزشی از زیبا نویسی این شاه جوان است.معنی بیت :محبوب دوست داشتنی من (شاه شجاع) که به مکتبخانه نرفته بود وآموزش رسمی برای خواندن ونوشتن ندیده بود ولی در علوم زمان خود چنان مهارتی داشت که مسئله آموز صدها مدرس گشته وحیرت آنها رابرانگیخته بود.به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبافدای عارض نسرین و چشم نرگس شدمعنی بیت :همانگونه که باد صبا خود را درراه خدمتگزاری به گل های نسرین و نرگس فدا می کند وآنهارا شکوفا کند ، عاشقان شاه شجاع(سربازان وهواداران) هم به امید دیدن عارض همچون ماهش، جان خود را فدا کردند.به صدرمصطبه ام می نشاند اکنون دوستگدای شهر نگه کن که میر مجلس شدصدر:بالاترمصطبه : جایی مخصوص برای بزرگان که کمی بلند ترازسطح باشد.گدای شهر: منظور خود شاعر است.هم ازروی شکسته نفسی وهم به سبب اینکه حافظ درزمان امیرمبارزالدین ازلحاظ اجتماعی ،سیاسی،مالی و....شرایط سختی داشته است. امیرمبارزالدین پادشاه ظالمی بوده وحافظ نه تنها اوراهرگزمدح وستایش نکرد بلکه بارها به طعنه وکنایه اوراسرزنش و نکوهش نیزکرد.شاعران بزرگی مانندخواجوی کرمانی اورا مدح ها کردند تاجایگاهی دردرباراوبدست آورند.امّا حافظ اگرپادشاهی مثل شاه شجاع یا ابواسحاق یا وزیری مثل تورانشاه رامدح می کرد به سببِ خوی نیک رفتاری ونیک پنداری آنان بود.ضمن اینکه رابطه ی عاطفی وصمیمانه نیزدلیلی مضاعف بر مدح وستایش آنان بوده ودرلابلای مدح،حافظ آنان رابه توسعه ی عدالت وآعطای آزادی وبخشندگی تشویق وترغیب می نمود. امیرمبارزالدین حافظ را به همین سبب درتنگنای سختی قرارداده بود.حال باپیروزی شاه شجاع حافظ ازآن شرایط سخت خارج شده و به شکرانه ی رهایی ازآن تنگنا وتشکّر ازشاه شجاع می فرماید:دوست(شاه شجاع) اکنون مرا در جایگاه والایی قرار داده است ، ببین که من ِگدای شهر، بزرگ مجلس شده وبرمصطبه تکیه زده ام .خیال آب خضر بست و جام اسکندربه جرعه نوشی سلطان ابو الفوارس شدمعنی بیت :حافظ ازاین به بعد، اندیشه ی به دست آوردن آب حیات راکه خضر واسکندر درپی آن بودند ازسر بیرون کرد.به این امید که جُرعه ای ازجام سلطان ابوالفوارس نصیبش شود. جرعه ای ازشرابی را که شاه شجاع می نوشد اگرنصیب حافظ شود بهتر وباارزش ترازآب حیات است.طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شدمعنی بیت:خانه ی طرب ونشاط و شادمانی(دل)ازاین به بعد آبادان خواهد شد، زیرا معماری ومهندسی آن را کمان ابروی یار من( شاه شجاع) بر عهده گرفته است. ساختمانی که مهندسش شخصی چون شاه شجاع باشد خراب نخواهد شد . منظور این است که دوران امیر مبارزالدین تمام شده است و دوران شادی و شَعف جای آن را فراگرفته است . لب از ترشّح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شدخطاب به شاه شجاع است.:محض خاطر خدا آن قطراتِ وسوسه انگیز مِی راکه از روی لبانت می چکد پاک کن که دل من هم با دیدن آن به وسوسه ی هزاران گناه می افتد. ازفَحوای کلام پیداست که بابه تخت نشستن شاه شجاع، وسرنگونی امیرمبارزالدین،پادشاه متعصّب وستمگر، همه جاراجشن وسُرور وشادمانی فرا گرفته است.حافظ بیشترازهمه شادمانست.کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمودکه علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد کرشمه :نازوغمزه و اشاره ی چشم و ابرو، ازمنظرعرفان به معنی تجلّی جلال است. دلربایی و جلوه گری تو(شاه شجاع) چنان عاشقان را سرمست وشادمان کرده که علم و عقل از کف داده اند.دوران مصلحت گرایی وعقل ورزی تمام شده ودوران عشق ونشاط وسرمستی آغازشده است. چو زَر عزیز وجود است نظم من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد دولتیان : نیک بختان و بزرگان حکومتی(منظورشاه شجاع واطرافیانش) طلا برای هرکس گرانبها و ارزشمند است ،اشعار من نیز به یُمن اینکه مورد پذیرش ِ حکومتیان(شاه شجاع ویارانش)واقع شده، همچون طلا گرانقدر وباارزش شده است.شعرهای من درحدّ ارزش مس بودند،ازوقتی که موردتوّجه دولتیان شده تبدیل به طلاگردیده است. زِ راه میکده یاران عنان بگردانیدچرا که حافظ از این راه رفت و مُفلس شدعنان بگردانید: راه را کج کنیدو برگردیدمُفلس : بی چیز ، تهیدست این بیت تنها جایی است که حافظ به نرفتن به میکده را سفارش می کند می فرماید : دوستان از پرداختن مداوم به میگساری ورفتن به میکده ها منصرف شوید که حافظ همه ی هستی اش را در این راه از دست داد.البته دراینجا نیز به هیچ پیامد منفی ازمی ومیکده اشاره نمی کند فقط چون هزینه اش زیادبوده،به دوستانش سفارش می کند که به میکده نروند. بنابراین ازیک زاویه ،می توان گفت که حافظ رفتن به میکده وشرابخواری رانکوهیده نمی داند بلکه چون هزینه اش زیاداست می فرماید ای دوستان عنان بگردانید که اگربروید وطعم شرابخواری رابچشید دیگرنخواهید توانست دست بردارید.براستی که دیوان خواجه ی شیراز، جعبه ی اسرارآمیزیست که راز ِ سربه مُهرش تاکنون ناگشوده مانده وبنظرچنین می رسد که همچنان نیزخواهدماند . این رند راه نشین کیست که ساکنان حرم ستر ِعفافِ ملکوت با او باده ی مستانه می زنند و اوازمناعت طبع سر به دنیا و عقبی فرو نمی آرد ؟! رندی که شعرش در زمان آدم ،در باغ خُلد ،رونق دفتر نسرین و گل است و این همه لطیفه های عجب زیر دام و دانه ی اوست ! پیر مغانش کیست که سجّاده را به می ِ رنگین می خواهد و درویشان درگاهش گنج را از بی نیازی خاک برسر می کنند !هم او که نازبرفلک وحکم برستاره می کند،چگونه وقتی باپادشاهی مانند شاه شجاع، که رابطه ی عاطفی بااوداردجُرعه نوشی اورابه آب حیات ترجیح می دهد واین چنین درتوصیف اوعاشقانه ترین غزلش رامی سُراید! ودرجایی دیگردرپافشاری بر باورهایش ومبارزه با ریا وتزویر تاپای چوبه ی دارمی رود، وتکفیروتبعیدبرجان می خرد.!حافظ نهادِنیک توکامت برآوَردجانهافدای مردم نیکونهاد باد.
منصور خضری
سیاوش
حاجی سیسی
حاجی سیسی
۷
۷
همایون
فرخ مردان
نادم
نگار
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
سلیمی
احسان
نوید محقق
امیر پیمان
محمد حسنی
Behzad Behzadi
گلی
محمد
ز
محمدحسن
محمدحسن
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
nabavar
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
نگار نصیری
تنها خراسانی
پاسخ آن را به وسیله آقای مالمرت فرستادم جزئیات این حالت کاملاًاز یادم رفته است.»(2) روسو در نامه ای که به مالمرت (مالزرب) نوشت، حالتی را که به وی دست داد چنین توصیف می کند: «اگر چیزی به سان الهام ناگهانی وجود داشته باشد، همان انگیزه ای است که پس از خواندن آن آگهی در من جوشید. ناگهان احساس کردم ذهنم گرفتار هزار نور خیره کننده شده است و خیل اندیشه های جالب، یکباره چنان به شدت و درهم به مغزم هجوم آورد که به تشویشی وصف ناشدنی دچار شدم. احساس کردم دچار سرگیجه مستی شده ام. تپش شدید قلبم آزارم می داد، به نفس نفس افتادم و چون دیگر نمی توانستم در حال راه رفتن نفس بکشم، زیر یکی از درختان در کنار جاده نشستم و در آن جا نیم ساعتی را در حالتی چنان پریشان به سر بردم که وقتی برخاستم متوجه شدم که جلوی پیراهنم از اشکی که بی اختیار ریخته ام نمناک است. آه، آقا، اگر می توانستم حتی یک چهارم از آنچه زیر آن درخت دیدم و حس کردم بنویسم، با چه موضوعی می توانستم تمام تضادهای نظام اجتماعی را باز نمایم، با چه قدرتی می توانستم تمام بدکاری های نهادهایمان را شرح دهم و با چه عبارات ساده ای می توانستم نشان دهم که آدمی سرشتی نیکو دارد و فقط این نهادها موجبات بد شدن او را فراهم آورده اند.»(3)روسو، پس از آن که آن حالت به وی دست داد، تصمیم قاطع گرفت تا در این باره مقاله ای بنویسد. از این رو، با دیدرو، دوست صمیمی اش، مشاوره کرد. دیدرو به وی قول داد که در نگارش مقاله، کلید
پاسخ آن را در اختیارش قرار دهد. بنابراین، روسو در مقاله ای پرشور و حماسی که به سبک کتاب مقدس نوشته شده بود، بر هنر و علم تاخت و آن ها را عامل انحطاط اخلاق و زندگی اخلاقی بشر دانست. اهمیت این مقاله از آن جاست که بر دیگر آثار مهم روسو، همچون امیل و قرارداد اجتماعی، تأثیر گذاشته و مبانی آن ها را شکل داده است.روسو، پس از نگارش مقاله، آن را به دیدرو نشان داد. بعدها دیدرو بیان داشت که از خواندن آن مسرور گشته و در بعضی از جاها هم اصلاحات لازم را به عمل آورده است.(4) برخی از شارحان معتقدند که این مقاله در ردّ دایرة المعارفی است که آن زمان با سرپرستی امثال دیدرو در حال نگارش بود و حتی خود روسو نیز در آن مقالاتی ارائه نمود،(5) اما این نکته با مطلبی که روسو در کتاب اعترافات بیان می دارد، سازگاری ندارد؛ زیرا همان گونه که بیان شد، روسو در نگارش این مقاله از دیدرو کمک خواست و پس از نگارش هم آن را به وی نشان داد و دیدرو با دیدن مقاله وی، مسرور گشته و اصلاحاتی به پاره ای از عبارات مقاله صورت داد. البته شاید بتوان گفت، اگرچه روسو و دیدرو خود متوجه این حقیقت نشده اند، اما بعدها خوانندگان و شارحان چنین برداشتی را ابراز نموده اند، اما این مسأله نکته ای نیست که بتوان به راحتی به روسو و دیدرو نسبت داد.روسو در مقاله خود، که با شور و حرارت بسیار نوشته شده است، توانسته دلایل و شواهدی برای مدعای خویش ارائه کند، اما ظاهرا خود وی از آن راضی نبود، وی می گوید: «این مقاله گرچه دارای حرارت زیاد و اساس محکمی بود، فاقد منطق و ترتیب بود و شاید ارزش آن از تمام نوشته های من کم تر بود؛ زیرا دلایل و استدلال آن بسیار ضعیف و در بعضی جاها، هماهنگی نداشت. در آن وقت بود که دانستم هنر نویسندگی کار بسیار مشکلی است و کسی که می خواهد نویسنده بشود نمی تواند یک دفعه، تمام نکات را فرا بگیرد.»(6)آکادمی دیژون هرگز در انتظار چنین مقاله ای نبود؛ مقاله ای که دیدگاه کاملاً منفی نسبت به علوم و هنرها داشت و آن را زمینه انحطاط و عقب ماندگی فضیلت در جامعه می دانست. با این حال، آکادمی تصمیم گرفت جایزه مسابقه را به روسو اعطا کند. حتی روسو هم در این باره چندان مطمئن نبود که بتواند به جایزه دست یابد: «دو سال بعد از نگارش مقاله، با این که هیچ به فکر مقاله ای که به دانشگاه دیژون داده بودم، نبودم ناگهان شنیدم که مقاله من در مسابقه دانشگاه برنده شده و جایزه این مسابقه به من تعلق خواهد گرفت.»(7)بخش دوّم: محتوای مقاله1. فرضیه روسو: روسو در
پاسخ به این سؤال که «آیا پیشرفت علوم و هنرها به پیرایش اخلاق کمک کرده است یا به انحطاط آن»، فرضیه ای را به گونه تلویحی، که بعدها آشکار می شود، بیان می کند. وی معتقد است: اساسا آنچه موجب تلطیف اخلاقیات می شود، «فضیلت» است نه «علم و هنر». همان گونه که فضیلت باعث رشد و شکوفایی اخلاقیات در فرد و جامعه می شود، به همان نسبت عکس آن نیز در علوم و هنرها جاری است؛ یعنی علوم و هنرها باعث انحطاط اخلاقیات در جامعه می گردد.روسو در ناسازگاری علم و فضیلت، آنچنان از سقراط تأثیر پذیرفته که وجود و حقیقتِ وی را به عنوان نمونه کاملی از فضل بیان می دارد و قسمت پایانی مقاله خویش را اساسا به تأثیرپذیری از این فیلسوف و بیانات مهم وی در اثبات مدعای خویش، اختصاص داده است. فضیلت در نگاه روسو آنچنان حایز اهمیت است که اساسا داشتن و نداشتن آن موجبات بقا و انحطاط جامعه را فراهم می آورد. فضیلت آن گونه نیست که با علم و هنر و دانش به دست آید، فضیلت اساسا آموختنی نیست، بلکه یافتنی است. سقراط هم معتقد بود فضیلت آموختنی و یاد دادنی نیست، فضیلت دست یافتنی است. اما علوم و هنرها «فضیلت زدایی» را در جامعه زنده کرده اند.2. ترس از بیان حقیقت: روسو برای بیان مطلبی که اساسا هیچ گونه سازگاری با زمانه اش ندارد، با نوشتن عبارات احساسی و عاطفی، خوانندگان مقاله را وادار می نماید تا به مطلب وی به صورت جدی بنگرند. اساسا طرح ایده ای که با اندیشه حاکم بر جامعه قرن ها فاصله دارد، برای خوانندگان شوک برانگیز است: «چگونه جرأت کنم علوم را در برابر یکی از فرهیخته ترین انجمن های اروپا نکوهش کنم، از جهل در یک آکادمی مشهور ستایش کنم و تحقیر نسبت به مطالعه را با احترام نسبت به دانشمندان حقیقی آشتی دهم؟»(8) اما به هر حال، روسو با بیاناتی زیبا و دلربا توانست این بت را در هم فرو ریزد و آنچه را در نای جان خویش داشت، بیان نماید.3. نگاهی به وضعیت اروپا: تمدنی که روسو در آن زندگی می کرد، حاصل تلاش های فراوان از جمله مسلمانان بود. هرچند روسو نگاهی نابخردانه در مورد مسلمانان دارد، اما معتقد است آنان سبب شدند تا این تمدن از نو در اروپا متولد شود و پس از انقلاب فرانسه به اوج خود برسد. در این دوران است که علوم، هنر و دانش به طور فزاینده ای رشد می یابد و تمام جامعه اروپا را فرا می گیرد؛ زیرا اساسا همان گونه که بدن نیازهایی دارد، ذهن نیز نیازهایی دارد، نیازهای بدن اساس و شالوده های جامعه اند و نیازهای ذهن آرایش های آن، که در قالب علوم و هنرها جلوه می کنند.(9)4. بردگی انسان: گسترش علوم، ادبیات و هنر نه تنها باعث شکوفایی جامعه نشدند، بلکه انسان ها را به بردگی کشاندند. بردگی انسان توسط علوم و هنرها، آن گونه نیست که دولت ها و حکومت ها انجام می دهند، بلکه با ظرافت خاصی است که مختص این گونه امور است. اگرچه نیازمندی انسان، زندگی اجتماعی را برای وی به ارمغان آورد، اما این علوم و هنرهاست که توانسته اجتماعات انسانی را استوار نگه دارد. علوم و هنرها همانند حلقه های گل هستند که بر زنجیر آهنینی که بر سر انسان ها سنگینی می کند، گسترانیده شده اند. دولت ها و حکومت ها با کمک علوم و هنرها، حس آزادیخواهی انسان را خاموش می کنند و با ظرافت و لطافت خاصی آن ها را در حالتی قرار می دهند تا بردگی خویش را دوست بدارند.(10) این همان چیزی است که به آن «تمدن» می گویند. «مردم بی وقفه از امور رایج متعارف و نه از نبوغ خود پیروی می کنند، دیگر جرأت نمی کنند همان بنمایند که هستند. در این اجبار دایمی، انسان های تشکیل دهنده گله ای، که جامعه نامیده می شود، اگر در شرایط یکسانی قرار گیرند، همگی عمل واحدی انجام می دهند، مگر این که انگیزه های قوی تری مانع آن ها شود.»(11)5. دوران علوم و هنرها: روسو آنچنان از وضعیت بحرانی دوران علوم و هنرها به صراحت سخن می گوید که آشکارا تجربه خویش را در پاریس تعمیم می دهد: «دیگر اثری از دوستی های صادقانه، احترام های واقعی و اعتمادهای مستحکم نیست. سوءظن ها، بدگمانی ها، ترس ها، سردی ها، احتیاط ها، نفرت ها و خیانت بی وقفه خود را زیر نقاب متحدالشکل و ریایی ادب، زیر این مدنیّت مورد ستایش، که ما آن ها را مدیون روشن گری قرن خویشیم، پنهان می کنند. دیگر با سوگندها به نام خدای عالم بی حرمتی نمی کنند، بلکه با کفر به آن اهانت می کنند بی آن که گوش های حساس ما از آن آزرده شوند. هیچ کس از شایستگی های خود ستایش نمی کند، بلکه شایستگی های دیگران را خوار می کند.»(12) روسو وجود معلول را در جامعه مسلّم می پندارد و معتقد است تباهی واقعی که همان معلول است، به دنبال علتی می گردد که این معلول واقعا از آن ناشی شده باشد. در نگاه روسو، این علّت همان گسترش علوم و هنرهاست. وی می گوید: «ارواح ما به همان اندازه که علوم ما و هنرهای ما به سوی کمال پیش رفته اند، فاسد شده اند.»(13)6. فضیلت گریزی: چه نسبتی میان گسترش علوم و هنرها و فضیلت وجود دارد؟ روسو معتقد است «هر چه انوار علوم و هنرها در افق ما بیش تر طلوع کند، فضیلت بیش تر می گریزد.»(14) وی برای اثبات این مدعا دست به یافتن شواهد تاریخی می زند و معتقد است آنچه باعث زوال و انحطاط تمدن های بزرگ گذشته مانند مصر، یونان و روم که روزی در اوج قدرت و اقتدار بوده اند شده است، گسترش فزاینده علوم و هنرها در این تمدن ها بوده است. «اگر علوم، اخلاقیات را تلطیف و پالوده می کرد، اگر به انسان ها می آموخت که خونشان را در راه میهن بریزند، اگر شهامت را برمی انگیخت، مردم چین باید خردمند، آزاد و شکست ناپذیر بودند.»(15)7. آن روی سکه: روسو پس از نکوهش علوم و هنرها، در آن روی سکه تلاش می کند، اهمیت و ضرورت «فضیلت» را نشان دهد. وی در این بخش نیز ابتدا سعی می کند با شواهد تاریخی، تمدن های با فضیلت را به عنوان نمونه ذکر نماید. در این میان، به پارسیان نخستین، سکاها، ژرمن ها و روم در زمان فقر و نادانی اش اشاره می کند. از اسپارت به دلیل تاختن بر هنرها و هنرمندان، دانش و دانشمندان نام می برد و با بیانی از آتنیان، خود آنان را به مسخره می گیرد. «در آن جا انسان ها با فضیلت متولد می شوند، حتی هوای آن سرزمین گویی فضیلت القا می کند.»(16) آتنیان در حالی این سخن را به زبان جاری می ساختند که خود را در اوج شکوفایی علوم و هنرها می دیدند، اما از آن میان تنها عده ای معدود که خود را از سیلاب خروشان رذایل دور نگاه داشتند، سر برنیاوردند. آنچه توانسته آنان را امروز در جهان نامور سازد، تمدن، علوم و هنرهای یونان نبود، بلکه فضیلت اینان بود.8. سقراط: روسو به حمایت و طرفداری از سقراط می پردازد و او را خردمندترین و دانشمندترین انسان برمی شمارد که به ستایش جهل پرداخته است: «پس اینک خردمندترین آدمیان به داوری خدایان و دانشمندترین آتنیان به عقیده کل یونان، یعنی سقراط است که به ستایش جهل می پردازد.»(17) روسو در این عقیده که اگر سقراط امروز زنده بود عقیده اش را تغییر نمی داد و به آنچه گفته، پای بند بود، هیچ شک و تردیدی نداشته و معتقد است: «این انسان درستکار به تحقیر دانش های بیهوده ما ادامه می داد؛ ابدا به فربه شدن این انبوه عظیم کتاب ها که ما را با آن ها از هر سو غرق می کنند، کمک نمی کرد و همان طور که نشان داد، یگانه دستورالعملی که برای مریدان خود و نوادگان ما باقی می گذاشت چیزی جز سرمشق و خاطره فضیلت اش نبود. تعلیم انسان ها بدین گونه والاست.»(18)روسو وضعیت و زمانه خود را با سقراط مقایسه می کند و معتقد است: اگر سقراط در زمان خویش جام شوکران نوشید، وی با تحقیرها و تمسخرهایی که نسبت به او صورت می پذیرد، جامی تلخ تر از شوکران نوشیده است. وضعیت و زمانه ای که وی در آن زندگی می کند، به مراتب بدتر از وضعیت و زمانه سقراط است، اگرچه شباهت های زیادی با هم دارند. «حقیقت آن است که سقراط در میان ما شوکران نمی نوشید، بلکه جامی را می نوشید که باز هم تلخ بود؛ تحقیر و تمسخر اهانت آمیز که هزاربار از مرگ بدترند.»(19) روسو با این بیان خود را سقراط زمانه می داند که باید همانند او بسازد و بسوزد.تجملات، انحطاط و بردگی مجازات انسان هایی است که با تلاش های مغرورانه، از جهل سعادتمندانه، که خرد ابدی ما را در آن قرار داده است، خارج گردیده و خود را در سراشیبی انحطاط قرار داده است: «می بینیم چگونه تجملات، انحطاط و بردگی در همه زمان ها مجازات تلاش های مغروران های بوده اند که ما برای خروج از جهل سعادتمندانه ای که خرد ابدی ما را در آن قرار داده است، انجام داده ایم.»(20)9. خواسته طبیعت: روسو به صراحت بیان می دارد که خواسته طبیعت آن گونه نیست که ما مردمان به دنبال آن هستیم: «ای مردم، یک بار هم که شده بدانید طبیعت خواسته است شما را از گزند علم حفظ کند، همان گونه که مادری سلاح خطرناکی را از دست کودکش می گیرد. بدانید که همه اسراری که از شما پنهان می دارد شروری هستند که شما را از آن ها حفظ می کند و رنجی که برای آموزش خود می کشید در زمره کم ترین مهربانی های او نیست. انسان ها فاسدند، اما اگر از بخت بد دانشمند هم زاده شوند، از این هم بدتر می شوند.»(21) روسو با این بیان نه تنها علوم و دانش ها و هنرها را زیر سؤال می برد، بلکه نتایج حاصل از آن را نیز نفی می کند، اکتشافات را بیهوده جلوه می دهد و زندگی بر مسیر طبیعت را می ستاید.پی نوشت ها1و2 ژان ژاک روسو، اعترافات، بهروز بهزاد، تهران، مؤسسه مطبوعاتی فرخی، 1346، ص 323.3 ب. مازلیش و ج. برونوفسکی، سنت روشن فکری در غرب از لئوناردو تا هگل، لیلا سازگار، تهران، آگاه، 1379، ص 381.4 ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324.5 برونوفسکی، پیشین، ص 382 / فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه از ولف تا کانت، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمی و فرهنگی و سروش، 1373، ج 6، ص 79.6و7 ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324/ ص 325.8الی 21 لارنس کون، متن هایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، مقاله «گفتار درباره علوم و هنرها»، ژان ژاک روسو، عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی 1381، ص 42/ ص 43/ همان/ ص 44/ همان/ ص 45/ همان/ص 46/ ص 47/ ص 48/همان/ ص 49/ همان/ همان.
تنها خراسانی
تنها خراسانی
Mir
بیژن
بنی آدم
امیر محمد
امیر محمد
تنها خراسانی
جمال سعادتی راد
در سکوت
RAMINKHAZAI۱۳۵
میرزا رنجبر
علی ضیغمی
غلامحسین مرادی
دیانا درویشان
دکتر صحافیان
مسعود میرزایی
فاطمه یاوری
مهری فقیهی