
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۷۴
۱
مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد
هدهد خوشخبر از طَرْفِ سبا بازآمد
۲
برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز
که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد
۳
عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
۴
مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من
کـآن بتِ ماهرخ از راهِ وفا بازآمد
۵
لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح
داغدل بود، به امّیدِ دوا بازآمد
۶
چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند
تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد
۷
گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست
لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد
تصاویر و صوت








نظرات
nighthero
مصباح
ج مصباح
طباطبایی
رامین
سهیل قاسمی
حاجی سیسی
nabavar
nabavar
یک دوست
جاوید مدرس اول رافض
رضا ساقی
مهدی ابراهیمی
پژو رمضانی
برگ بی برگی
پاسخ دهند که این یار ، یا اصل خدایی انسان چرا رفت و چرا باز آمد ؟ یار ، اصل خدایی انسان و هشیاری حضور تداوم حضور در انسان ندارد همانطور که حافظ در غزلی دیگر میفرماید : حافظ ، دوام وصل میسر نمیشود شاهان کم التفات به حال گدا کنند مولانا هم فرموده است : مرو مرو چه سبب زود زود می بروی ؟ بگو بگو که چرا دیر دیر می آیی ؟ هشیاری حضور یا اصل خدایی انسان از جنس بینهایت خداست و جسم و جان جسمانی انسان از جنس محدودیت و محدودیت گنجایش پذیرا بودن بینهایت را برای همیشه ندارد مگر خاصان و اولیای خدا که همه ابعاد چهار گانه آنها نیز قائم به ذات خدا ست. خضر با وجود جسمانی خود جاودانه شد و مسیح با جسم خود به آسمان عروج کرد ، همچنین معراج پیامبر اسلام از آن گونه بود . اما عاشقان و عارفان با کار بسیار و پیوسته و با تحمل هشیارانه درد فراق و بقول حافظ ورد و دعای شبانه ، هشیاری خدایی خود را باز می یابند و پس از آن برای نگهداری از او مراقبت بسیار کرده و حافظ میشوند . مردمی کرد و کرم ، لطف خداداد به من کان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد ریشه مردمی مرد است به معنی انسان ، اعم از زن و مرد . در اینجا به معنی مروت و جوانمردی یا انسانیت است و حافظ بازگشت اصل خدایی خود را مرهون کرم و لطف همیشگی خدا میداند ، خداداد یعنی که این لطف در انسان به ودیعه گذاشته شده و مشروط به طلب و درخواست شخصِ انسان است و پس از آن است که لطف خدا شامل او خواهد شد ، حافظ در همین مختصر قضیه جبر و اختیار را حل نموده و
پاسخی منطقی به آنهایی میدهد که میگویند اگر خدا بخواهد که لطفش شامل آنان نیز میشود و رستگار میشوند ، پس هرگونه جهدی در این راه از سوی انسان بی معنا ست ! در مصرع دوم سخن خود را تکمیل نموده میفرماید این بت ماه رخ یا اصل خدایی و زیبای انسان پس از اظهار طلب به لفظ و به قلب و با لطف و عنایت خدا بنا بر وفای به عهد انسان است که باز می گردد ، وفای به عهد الست یعنی که انسان قلبن و با عمل خود تصدیق کند که از جنس و ادامه خداست و باید به اصل خود رجعت کرده و با جسم خود در این جهان فرم به خدا زنده شود . حافظ راهکار دیگری را برای بازگشت آن بت ماه رخ ارائه نمیکند . لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود ، به امید دوا آمده بود لاله در اینجا همان عاشق بیقرار یا سالک کوی دوست است که داغ عشق یار را در دل دارد و از دم صبح یا همان باد و نفخه صبحگاهی حضرتش، بوی می به مشامش رسید ، یعنی دانست که نفخه الهی بدون دلیل در اول صبح نمی دمد ، بلکه آمده است تا می نوشین زندگی بخش خود را به خواستاران خود بچشاند و آنها را به خود زنده کرده ، گل وجودشان را شکوفا کند و دارویی باشد برای زخم و داغ دل لاله گون آنان . چشم من در ره این غافله راه بماند تا بگوش دلم آواز درآ باز آمد لاله داغ دل یا حافظ و انسان عاشق که چشم انتظار دم صبحگاهی نشسته است تا از این غافله یاران و همراهان باز نماند نیز چشم طمع به آن شراب الهی که درواقع دوای درد و داغ دل اوست دارد که بگوش دل خود ندای درآ را میشنود ، و این همان ندای ارجعی حضرت معشوق است که او را نیز لایق کاروان عشق دانسته و دعوت به همراهی میکند . گرچه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست لطف او بین که به لطف از در ما باز آمد رنجش حافظ بدلیل تاخیر بازگشت یار یا حضرت معشوق بوده است و خود ، این رنجش را نیز پیمان شکنی و بر خلاف عهد الست میداند ، یعنی برای بازگشت اصل خدایی و هشیاری حضور نباید عجله کرد و بلکه باید همراه با کار بر روی خود صبورانه به انتظار بازگشت آن بت ماه روی نشست ، تا پس از رسیدن موعد دیدار ، لطف خدا شامل انسان عاشق شده و او به اصل خدایی خود زنده شود ،حافظ بیقراری همراه با رنجش را نکوهش کرده ، خلاف پیمان میداند .در مصرع دوم حافظ از زیادت لطف و عنایت خدا شگفت زده میشود و میفرماید ببین که با وجود پیمان شکنی که صبر نیز جزیی از آن پیمان بوده است بازهم حضرت معشوق لطف خود را از او دریغ نداشته و از در او باز آمده ، درون و بیرون او را به نور خود زیبا و روشن کرده است . باز آمد یعنی دوباره آمد و نشانه این است که از آغاز یا ازل نیز او درون انسان بوده است و اکنون پس از کوشش بسیار و تحمل داغ فراق است که او باز می گردد . چرایی رفت و بازگشت آن بت ماه روی را عارفی باید بیان کند که زبان سوسن را فهم کند یعنی اگر جهان بینی انسان خداگونه شده و از منظر خدا جهان را بنگرد ، پس از این شناخت خود و هستی ، خود
پاسخ چرایی این رفت و بازگشت را خواهد یافت و نیاز به پرسش از دیگران نیست .
در سکوت
محمدجواد تقوی
دکتر صحافیان