
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۸۱
۱
بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد
۲
حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند
۳
هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند
۴
گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟
۵
مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند
۶
منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟
۷
بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند
تصاویر و صوت







نظرات
سعید
سعید
علی
محمد
مهدی
سمیع
آناهیتا
فرهاد
پاسخ به مهدی و آناهیتا، این بیت نمیتواند اشاره ایه به آن واقعه داشته باشد، چون شاعر اشاره میکند به مالیدن سم بر "روی" نه بر تن!
حمیدرضا کیانی
دان یئلی
مهزیار
فرخ مردان
دان یئلی
دان یئلی
شمس شیرازی
اروند
جاوید مدرس اول رافض
رضا ساقی
ما را همه شب نمی برد خواب
سعید اسحاقی
در سکوت
برگ بی برگی
دکتر صحافیان