حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۱۸۴

۱

دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند

گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

۲

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت

با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند

۳

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

۴

جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه

چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

۵

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

۶

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع

آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

۷

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 254
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 67
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 68
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 65
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 119
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 106
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۵
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۲۰
نادر لنجانی - حافظ
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
م. کریمی :
پری ساتکنی عندلیب :
فریبا علومی یزدی :
مریم فقیهی کیا :
احسان حلاج :
احسان عظیمی :

نظرات

user_image
حجت
۱۳۸۹/۰۷/۲۹ - ۰۲:۳۹:۵۵
در بیت چهارم " جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بس است " صحیح است.در بیت پنجم " حوریان رقص کنان ساغر شکرانه زدند " صحیح می باشد.
پاسخ: با تشکر، نقل شما احتمالاً از نسخ متفرقه است.
user_image
حامد کهن دل
۱۳۸۹/۰۹/۱۳ - ۰۸:۳۰:۴۲
بیت زیر هم در برخی نسخ موجود است:ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویمچون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند
user_image
هستی اسدی
۱۳۹۱/۰۸/۲۴ - ۰۷:۲۱:۲۲
سلام دوستان. خداوند هنگامی که خواست برای خود بر روی زمین خلیفة الله بگمارد از آسمان و باد و آب خواست تا این امر مهم را برعهده بگیرند ولی آنها از زیر بار این مهم شانه خالی کردند چرا که این کار وظیفه بسیار سنگینی بود. تنها خاک بود که این مسولیت سنگین را قبول کرد و تمام ما انسانها از خاک بوجود آمدیم. و حافظ اشاره به این موضوع کرده. چه خوب میشه اگه مدیر سایت برای دوستان در ارتباط با اشعار توضیح کوتاهی بگذارند. بسیا سایت خوبی دارید. با سپاس.
user_image
کاطم هاشمی
۱۳۹۱/۰۹/۱۹ - ۲۱:۴۰:۴۹
باسلام به دوستان گرام منظور شاعر دراین شعر عشق خدا به انسان است یعنی وقتی که ذات حق این پیشنهاد را حتی به آسمان که پهناور ترین عرصه گیتی است نمود او این مسولیت بزر گ را قبول نکرد زیرا ولایت حدا در گیتی بس کار ی عظیم است پس قرعه بنام اشرف مخلوقات گیتی که خود توسط خاک وآب بصورت گل در پیمانه ی یک اندازه درست شده بود افتاد واین عشق عظیم را پذیرفت.
user_image
ش. خسروی
۱۳۹۳/۰۶/۱۲ - ۰۰:۳۸:۴۳
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندکچلی کو ز ره میکده باز مانده بودبگرفتند و سرش را برس و شانه زدند
user_image
reza
۱۳۹۳/۰۷/۰۸ - ۰۴:۱۷:۵۱
منظور از اینکه آسمان بارامانت نتوانست کشید قرعه ....اینه که عشق رو به آسمان دادن ونتوانست امانتداری اونو تحمل کنه و عشق رو به انسان دادن وانسان تنها موجودیه عشق رودرکمیکنه که همین بیت آسمان بار.... رو توی سوره احزاب آیه 72 هم هست
user_image
مریم کوچکی
۱۳۹۳/۰۹/۱۷ - ۰۰:۵۹:۱۱
سلام ،بیت آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار بنام من دیوانه زدند. از این آیه قرآن است .إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا (احزاب72) ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، که او ستمکار و نادان بود. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند : مربوط به قولی از پیامبر است که گفته امت من هفتاد و دو ملت یا فرقه می شوند .با تشکر.
user_image
reza
۱۳۹۳/۱۰/۰۹ - ۰۳:۱۶:۵۲
خانم مریم شعر معلوم ومشخصه چرابه حرف پیامبر ربطش میدین قدیم به جنگ جهانی میگفتن جنگ 72 ملت .میگه دلیل جنگ اینها این بود که حقیقت زندگی رو هدف آفرینش رو ندیدن من نمیدونم چه ارتباطی به حرف پیامبرداره
user_image
اکبر موحد
۱۳۹۴/۰۳/۱۶ - ۲۳:۱۵:۰۱
در بعضی نسخه ها چنین نیز نوشته شده است:آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ - ۰۷:۴۰:۵۱
تیمور لنگ در فتح شیراز از حافظ در مورد این شعر بازخواست می کند. که تو گفته ای ساکنان اسمان با تو شراب خورده اند. البته حافظ جواب زیبایی داده است.....
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۵/۱۱ - ۰۵:۲۶:۰۸
آن کس که بداند و بداند که بدانداسب خرد از گنبد گردون بجهاندآن کس که بداند و نداند که بداندآگاه نمایید که بس خفته نماندآن کس که نداند و بداند که نداندلنگان خرک خویش به منزل برساندآن کس که نداند و نداند که ندانددر جهل مرکب ابدالدهر بماندآنکس که نداند و نخواهد که بداندحیف است چنین جانوری زنده بماند
user_image
behzad
۱۳۹۴/۰۵/۱۹ - ۰۸:۵۵:۴۳
با سلام و احتراممصرع دوم بیت آخر رو به این شکل هم دیدمتا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
user_image
علیرضا
۱۳۹۴/۰۶/۲۴ - ۰۲:۵۱:۵۸
سردرگمی حافظ همراه با کلام شیوایش در این شعر هویداست.هنوز شاید قدری ناراحت و پریشان است که عشق الهی را برگردن انسان انداخته اند.همانطور که در اولین بیت دیوانش میخوانیم:الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل هابااینکه که سعدی از او پیشین تر است و نزدیک تر به دوران عرفان هست کمتر چنین غصه هایی در کلامش دیده می شود و با همت تمام در راستای سخن زمینی تلاش میکند(در اکثر موارد)نکته دیگر بیت آخر این شعر هست که بر خلاف گذشتگان،حافظ و سعدی به جنگ با ریا کاری های تصوف پرداخته و مثلا از زبان تواضع دوری میکند.همین بیت آخر شعر و یا جایی دیگر که میفرماید:همات حافظ و انفاس سحر خیزان است/که زبند غم ایام نجاتن دادندو یا سعدی که میگوید:قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن/ مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خاییتفاوت ادبیات در صد سال بین قرن 6و7 از زمین تا آسمان شد!!!
user_image
بهرام مشهور
۱۳۹۴/۰۷/۱۹ - ۰۷:۱۴:۵۶
امید دارم بیت ماقبل آخر را درست مرقوم بفرمائید ، بدینگونه :آتش آن نیست که از شعلۀ آن خندد شمعآتش آن است که بر خرمن پروانه زدندتوضیح آن نیز ساده است : نخست : در کتاب هایی که تا قبل از 1370 چاپ می شده بدینگونه نوشته می شده است . دوّم : "او" ضمیر انسانی سوّم شخص مفرد است و برای اشاره به آتش که انسان نیست ، آن بکار می رود اگرچه با آن ِ ابتدای مصرع تکراری شودسوّم اینکه آتش را "بر" چیزی می زنند و نه "در" چیزی
user_image
سروش
۱۳۹۴/۰۸/۱۴ - ۱۰:۲۴:۳۳
بسیار عالی و زیبا...مخصوصا وقتی استاد علیرضا آذر این شعر رو ادغام با اشعار بسیار بسیار زیباشون دکلمه کردن...عالی
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۱۱:۰۶:۱۳
............ که میان من و او صلح افتاد......... رقص‌کنان ساغر شُکرانه زدند*شُکر آن‌ را: 21 نسخه (792، 813 آیاصوفیا، 814- 813، 813 موزۀ سالار جنگ هند، 816، 818، 821، 823، 825، 843 و 11 متأخر یا بی‌تاریخ - در یک نسخه "آن را" به "ایزد" تغییر داده شده است.)خانلری، نیساری، عیوضی، سایهشُکرِ ایزد: 21 نسخه (801، 803، 819، 822، 824، 827خلخالی، 827 کمبریج، 836 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، خرمشاهی**حوریان: 38 نسخه (792، 801، 803، 813 آیا صوفیا، 813 سالار جنگ، 816، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825 ، 827 کمبریج، 836، 843 و 22 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، نیساری، عیوضیصوفیان: 3 نسخه (827 خلخالی و 2 نسخۀ بسیار متأخّر: 893، 874؟) قزوینی، سایه، خرمشاهیقدسیان: 1 نسخه (814- 813)44 نسخه غزل 179 را دارند و بیت فوق در دو نسخه یکی مورّخ 849 و دیگری بی‌تاریخ از نیمۀ اول قرن نهم وجود ندارد. گفته شده است که در مصرع اول وزن دو ضبط مورد مناقشه یکسان است اما با تفسیر و تأویل متن و با توجه به اینکه غزل اشاره به خلقت انسان دارد و ایزد به صورت ضمیر اشارۀ "او" آمده نیازی به ذکر آغازین آن نیست و باز به همان دلیل "حوریان" بر "صوفیان" برتری دارد که اقدم و اکثر قریب به اتفاق نسخه‌ها نیز تأیید می‌کنند و ضبط "قدسیان" نیز پشتیبان آن است. ********************************************************************
user_image
کوروش ایرانی اصل
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۰۶:۳۸:۱۸
درود بر بزرگواران و اساتید....آسمان بار امانت نتوانست کشید.....قرعه کار به نام من دیوانه زدند.....از تفسیر قصه ی خلقت و افسانه ی آفرینشِ، این بیت، ک مختصِ علم همان دوران است؛ اگر اجالتن بگذریم؛ منظور شاعر یحتمل اینست ک؛ جنسِ آسمان و دیگر اجسام و مقولات مشابه، آنچنان نبود و نیست ک انسان وار بتوانند امانت عشق رو پذیرا باشند... لاجرم، سنگینیِ بار این مسئولیت خطیر، ک اراده و انتخاب انسانی، در آن دخیل هستند، بر عهده ی آدمیان میباشد... تا اخلاقیات را در زندگی، برای سایر پدید آمدگان، جاری سازند...سپاس از دوستان...****************************
user_image
محمد
۱۳۹۵/۰۱/۰۱ - ۱۴:۰۷:۰۴
عرض مخصوص خدمت دوستانامکانش هست در مورد " چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند " بیشتر تأمل کنید؟
user_image
سامان
۱۳۹۵/۰۴/۱۱ - ۱۰:۰۳:۱۷
اینکه بیایم حافظ را به نفع و سود خود تفسیر کنیم، کاری بس جاهلانه است. حافظ و مولوی، فی الواقع، همانند دانیال نبی و نبی هایی هستند که برای ادیان قبل آمدند. بهمین خاطر است که سخنان حافظ با سخنان قرآن و احادیث ،در حقیقت، هیچ تفاوت و تضادی ندارد و صرفاً دارای نوعی رمز گشایی و بیان حقیقت امر است. اینکه همه سخنان حافظ را ،بدین منظور که ثابت کنیم حافظ مرتد نبوده، با آیات قرآن و احادیث تطابق می دهیم ولی به بیت 4 که برسیم بگوییم که سخن حافظ از هفتاد و دو ملت، هفتاد و دو ملت در جهان است، کاریست از روی غرض. بایستی به این حقیقت واحد برسیم که هفتاد و دو فرقه اصلی در اسلام، هر کدام مدعی دانستن حقیقت هستند و بر سر آن چه جنگ ها که نکردند و نمی کنند. و در واقع حافظ این را مطرح می کند که چگونه هرکدام از حقیقت دور ماندند. بهتر است قبل از اینکه حافظ می خوانیم تعصب را در گوشه ای دفن کنیم و ببینیم حافظ چه چیزی از زبان روح القدس برایمان به ارمغان می آورد.
user_image
محسن ایلام
۱۳۹۵/۰۷/۱۱ - ۰۶:۳۱:۳۹
دوستان با عرض پوزش ...قرعه کار صحیح تر است یا قرعه کار ؟
user_image
سیدعلی ساقی
۱۳۹۵/۰۸/۲۴ - ۱۸:۱۹:۳۳
دوش دیــدم کـه مـلایـک در مـیـخـانـه زدنـــــدگِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـــــدغزل پیرامونِ مشاهداتِ شاعرازعالمِ مکاشفه ای هست که "شب گذشته" برایش رخ داده است.مکاشفه نوعی سفردرعالم روحانیست.شاعر از طریق این سفرِمعنوی سعی درکشفِ مجهولات دارد. بعضی گویند مکاشفه عبارتست از حضورِ دل در شواهدِ مشاهدات و علامتِ مکاشفه حیرت در کنه وذاتِ عظمتِ خداوند است . به عبارتی روشن تر: توضیحِ آنچه را که در خواب برعارف دست دهد رویای صادقه گویند و آنچه در بیداری دست دهد مکاشفه نامند .شبِ گذشته شاعردریک مکاشفه مشاهده کرده که فرشتگان واردِمیخانه یِ عشق ومحّبت شده و خمیرمایه ی آدم راازخاک وگِلِ زمینی درست کرده وبه قالبِ آدمیّت ریختند. "به پیمانه زدند" به معنیِ این است که به قالب زدند ،ظرفی که برای اندازه گیری به کار می رود.گل راسرشته وسپس به قالبِ آدمی زدند....تصویرروشنی اززمانِ خلقتِ آدمیان است.خلقتی که ازهمان ابتدا درمیخانه صورت پذیرفته است."درمیخانه زدند"و"به پیمانه زدند"بارهایِ معناییِ خاصی دارند.گِلی که درحال وهوایِ میخانه سرشته شده و به پیمانه زده شده، روشن است که چگونه ویژگیهایی خواهدداشت. موجودی سرمست که دلش با محبّت سرشته شده است.منظورازواژه یِ میخانه همان "زمین" است یعنی ملائک به زمین فرود آمده اند وازخاکِ زمین یاجهانِ خاکی برداشته وآن رادرمیکده یِ محبّتِ الهی سرشته وبه قالب ریخته اند.«پیمانه زدن» به معنیِ شراب نوشیدن وجام به جام زدن نیزهست اما دراینجا قالب زدن است. باتوّجه به واژه یِ "میخانه" درمصرع اول و"پیمانه زدن" درمصرع دوم ،معلوم می شودکه سرشتِ آدمی با طعمِ گوارایِ باده ی عشق ومحبّت الهی آمیخته وخلق شده است.چرا؟ برای اینکه این موجود، جانشینِ خدادرروی زمین خواهدبودومسئولیتی سنگین خواهدداشت بایدره توشه ای داشته باشد....اگرانسانِ امروزی کنجکاوانه به دنبالِ مستی وباده گساری می رود می خواهدبه اصلِ سرشتِ خویش نزدیک گردد. درسرشت وذاتِ انسان یک نوع سرمستی بصورت نهفته وجودداردوانسان سعی داردبه هروسیله ای که شده به آن دست یابدلیکن به اشتباه به مستی هایِ دیگری که دروغین بوده ومایه ی بدبختی هستندروی می آورد.بردرِمیخانه ی عشق ای ملک تسبیح گویکاندرآنجا طینتِ آدم مخمّر می کنندسـاکـنـان حـرم سـتـر و عـفـاف مـلـکـــــــــوتبـا مـن راه‌نـشـیـن بـاده‌ی مـسـتـانـه زدنــــــدفرشتگان وملایک همان سـاکـنـان حـرمِ سـتـر و عـفـافِ مـلـکـــــــــوت هستندکه ازذوقِ سرمستی،باحافظِ راه نشین(بی خانمان وسرگردان) باده یِ مستانه زده اندواین اتفّاقیست که دراِمتدادِ خلقت رخ داده است.حرم : داخل سرایِ کبریاییِ خداوند ستر : پرده ، حجاب عفاف " پاکدامنی ، پرهیزکاری ملکوت : عالم روحانی ، عرش و محضرِ الهی آسـمـان بـار امـانـت نـتـوانـسـت کـشـیــــــــدقـرعـه‌ی کـار بـه نـام مـن دیـوانــه زدنــــــــــدملاحظه می گرددکه چگونه ارتباطِ عمودی وافقیِ بیت های غزل برقرارشده و معنایِ کاملن یکدست وقابلِ فهم حاصل می شود.برایِ درکِ عمیقِ شأنِ نزولِ این غزل لازمست یادآوری شودکه حافظ گرچه بواسطه یِ قرارگرفتن دریک منطقه یِ جغرافیایی ِ خاص، مدّتی درعنفوانِ جوانی درپیِ یافتنِ حقیقت به گروهایِ مذهبی ،صوفیگری ودرویشی پیوسته است ،لیکن پس ازکسبِ آگاهی واندوختنِ علم ودانش وآشنایی بامذاهب ومسالکِ گوناگون،اندک اندک باعشق آشناشده وجهان بینیِ خاصی پیداکرده وطریقِ دیگری درپیش گرفته است. حافظ ِ مسلمان که حافظ ِقرآن نیزبوده مدتی دوشادوشِ فقها وعلمایِ معاصرِخویش درجاده یِ زندگانی آرام آرام به پیش می رفتندتااینکه برسرِدوراهیِ "عقل وعشق" بینِ حافظ وفقهایِ متعصّب شکاف وجدایی افتاد و آنهانه تنهااز همدیگر جدا شدند،بلکه درمسیرِتقابل بایکدیگرنیزقرار گرفتند. فقهابرایِ نزدیک شدن به خداوندبا استنادبه دلایلِ خویش، راهِ عقل ومذهب راانتخاب کرده وبه پیش رفتند، اماحافظ را هوایِ دیگری درسرافتادو راهِ عشق رابرگزید.اوبا تماشایِ زیبایی هایِ زندگی، پی به زیبایی هایِ خیال انگیزِ خالقِ زیبایی هابرد وشیدایی پیشه کرد.حافظ تمامِ دانش واندوخته هایِ مذهبی وغیرمذهبی رابه کناری نهاده وعاشقی رابه عنوانِ تنهاراه رستگاری، جایگزین ِ فرقه گرایی ساخت.بشوی اوراق اگر همدرس ماییکه درسِ عشق دردفترنگنجد.من نخواهم کردترکِ لعلِ یاروجام میزاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.حافظ به کلّی متحوّل ومتاعِ جدیدووالاتری بنام عشق پیداکرده است.تمام همّ وغم اوعشق است ودیگرهیچ.دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگویمن نه آنم که دگرگوش به تزویر کنمگویی درنظرگاهِ حافظ مسایلِ خیال انگیزِ عاطفی ؛ عشقبازی ، ابرازِمهرو محبت،تجربه ی ِ شورآفرین رازونیازِ عاشقانه و سوزو گدازِنظربازی ،نسبت به فرقه گرایی و حواشی ِ آن، ازاهمیت ویژه ای برخورداربوده وآنقدرارزش داشته است که حافظ باپردازش وبرجسته ساختنِ لطایف وظرایفِ عشق و دلدادگی ، مکتبی نو بنانهاده وبدینگونه سایرِفرقه هایِ رایج را درسایه فروبرده است.من همان دم که وضوساختم ازچشمه ی عشقچارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هستماقصه ی سکندر ودارنخوانده ایمازمابجزحکایت مهرو وفا مپرس بسیاری ازفقها بویژه فقهایِ متعصّب ،انتخابِ حافظ رابرنتابیده واورابه کفرورزی متهم نمودند.اما عجیب اینکه حافظ ازعقایدِخویش تاآخرین لحظه دست برنداشت ودراغلبِ اشعاری که می سروده فضایی خلق می نموده که بتوانداندیشه هایِ خویش را و متاعی که بدان دست پیداکرده ترویج نماید.این غزل نیز درراستایِ برجسته سازیِ عشق درمقابلِ عقل ومصلحت گرایی سروده شده است.معنی بیت:آسمان وعرش نشینان به سببِ آنکه ظرفیتِ پذیرشِ عشق رانداشتندنتوانستنداین امانتِ الهی راتحمل نمایند( بار امانت : کنایه از بارِ معرفتِ الهی وشناختِ صفاتِ خداوندی و همانا عشق است ، بار تکلیف ، بارِسنگین ومسؤلیتِ جانشینیِ خداوند)بنابراین، این کارِبسیارسخت وطاقت فرسا نصیبِ من دیوانه‌یِ عاشق گردید.فرشته عشق نداندکه چیست ای ساقیبخواه جامِ گلابی به خاکِ آدم ریزجـنـگ هـفـتـاد و دو ملـت هـمـه را عـذر بـنـهچـون نـدیـدنـد حـقـیـقـت ره افـسـانـه زدنـــدمنظوراز"هفتادو ملت" همه یِ فرقه هایِ دینی و مذهبیست ، که باکمترین علم ودانش،ادعاهای بزرگی درسردارندوهرکدام خودشان راحق ودیگران را باطل می پندارند درحالی که همگی راهِ حق راگم کرده ودربادیه هایِ وَهم وگمان و خرافات سرگردانند وچه افسانه هایِ دروغین ویاوه هایی که درموردِ خداوخلقت آدمی و...... می بافند.ازنظرگاهِ حافظ عشق تنهاحقیقتِ زندگی می باشدوآنهاکه این حقیقت رانمی دانندمعذورهستند.منع اَم مکن زعشق ِوی ای مُفتیِ زمانمعذوردارمت که تو او را ندیده ایشـکـر ایـزد کـه مـیــان مـن و او صـلـح افـتـادصـوفـیـان رقص کنـان سـاغـر شـکـرانـه زدنـدباتوّجه به بیتِ قبلی واینکه همه ی فرقه ها ادّعادارندکه برایِ خدامی جنگندحافظ خدارا سپاس می گوید که باپیداکردنِ عشق به صلح وآرامش رسیده ودیگرنیازی به جنگ وجدل نیست.چراکه درجهان بینیِ عشق،اساسن جنگ وجدل وجودندارد.هرچه هست حکایتِ مهرورزی وعشق ورزی ومحبت است.بادوستان مروّت است وبادشمنان مدارا.ناصح به طعنه گفت بروترکِ عشق کنمحتاج جنگ نیست برادرنمی کنمبنابراین ازاین که بین حافظ وخدا عشق جاری شده حمدوثناگفته ومی گوید صوفیان رقص کنان ساغرشکرانه زدند.منظورازصوفیان همان ساکنانِ حرمِ ستروعفاف وملکوتیان هستندکه دربیتِ پیشین، باحافظِ راه نشین باده یِ مستانه زده بودند.حافظ باروشن بینی وجهان بینیِ خاصی که پیداکرده خودرادرصلح وصفاوآرامش می بینددرحالی که تمامِ فرقه ها درجنگ وجدلی خونین گرفتارهستند.آتش آن نیست که از شعله‌ی او خندد شمعآتـش آن اسـت کـه بــر خـرمـن پـروانـه زدنــدحافظ که عینکِ عشق بردیدگان دارد همه چیز رااززاویه یِ عشق می بیند.حتاآتشی که زبانه‌یِ فروزان آن باعث افروختنِ شمع می شودازنگاهِ حافظ آتش نیست. آتشِ حقیقی آتشِ عشق است که هستیِ پروانه‌ ( عاشق ) را خاکستر می کند . حافظ عاشق است وآتش درنظرگاهِ اوهمان عشقی هست که درجان ودلِ پروانه شعله ور است واورابه شوق وامی داردتابتواندآتش راباآغوشِ بازپذیراباشدوبه وصال نایل گردد. آتشِ عشق وسوزِدلِ پروانه یِ عاشق پیشه؛ بسیارسوزنده تر واثربخش ترازهرآتش است تاآنجاکه حتادلِ شمع رانیزمی سوزاند.سوزِدل بین که زبس آتش اشکم چون شمعدوش برمن زسرِمهر چو پروانه بسوخت.بگشای تربتم رابعدازوفات وبنگرکزآتش درونم دود ازکفن برآیدکـس چو حافظ نـگشـاد از رخ اندیـشه نقابتـا سـر زلـف سـخـن را بـه قـلـم شـانه زدندباتوّجه به اینکه حافظ دراین چندبیت، جهان بینیِ وسیع خودراباهنرنمایی درصنعتِ ایهام وآرایه وطنز وطعنه و.... به زیبایی مطرح نموده است،مدّعیست وبحق نیزچنین است که تاکنون از زمانی که شعر به وجود آمده ، هیچکس وهیچ شاعری نتوانسته به این ظرافت و شیوایی از رویِ اندیشه وافکارِخویش پرده بردارد ومشاهدات ودریافت های ِخودراازعالمِ مکاشفه، به رشته ی نظم درآوردو عَلَم سخنوری برافرازد.سخن دراینجابه زلف تشبیه شده است وشاعر با قلم خویش آن راشانه می زند .شعرحافظ همه بیت الغزلِ معرفت استآفرین برنفسِ دلکش ولطفِ سخنش
user_image
Mir Seyed Sepehr
۱۳۹۵/۰۹/۲۳ - ۰۰:۲۵:۳۳
Ya HaghYa Mashoogh, Man az eshgh e to nemitavanam harf bezanamپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
عرفان
۱۳۹۶/۰۱/۲۲ - ۲۰:۱۰:۳۱
پراندوه که به دلیل عدم اطلاعات کافی بیت جنگ هفتاد و دو ملت... رو بد برداشت میکننداولا حدیث از پیامبر که امت من بعد از من به "هفتاد و سه فرقه" تقسیم میشود و تنها یک فرقه ، فرقه ناجیه است و اهل بهشت است یعنی هفتاد و دو فرقه دیگر تو درو دیوارند و به ره افسانه میزننددوما در این شعر جناب حافظ خود را اهل فرقه ناجیه میداندآسمان بار امانت تنوانست کشید**قرعه کار به نام من دیوانه زدندسوما پس بعضی عزیزان که به این شعر استدلال میکنند در جهت افسانه بودن و... از اساس حرفشان باطل استچون جناب حافظ در این شعر خود را امانت دار و اهل فرقه ناجیه میداند به این نکته که واقف شوید تمام معنای شعر برایتان خواه ناخواه هویدا میشود
user_image
علی عبدی
۱۳۹۶/۰۴/۱۳ - ۱۱:۲۳:۳۴
شکر ایزد که میان من و او صــلح افتاد * "عرشیان" رقص کنان ساغر شکرانه زدند. باز گویی بیت دوم است ***گویا دامن پروانه بوده نسخه نویس عوض کرده
user_image
هفتاد وسه ملت
۱۳۹۶/۰۵/۱۸ - ۰۵:۲۳:۰۸
در کتابی که من پیش رو دارم (قزوینی-غنی به کوشش ناهید فرشادمهر 1388) در توضیح بیت:جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندآمده که: "از هفتاد وسه فرقه اسلامی(!)، هفتاد و دوتای آنها در حال جنگ هستند. ستیز آنها را از نادانیشان بِدان و عذرشان را بپذیرزیرا چون راه راستین را نمی دانستند به خرافات روی آورده اند" !!! واضح هست که این تفسیر از ناهید فرشاد مهر نیست و کار پرتقال فروش است.
user_image
سید مهدی
۱۳۹۶/۱۰/۰۸ - ۱۳:۴۵:۰۰
ره افسانه(غیر آلبومی)استاد علیرضا افتخاریمرحوم استاد تاجبخش@ostad_alireza_eftekhari
user_image
تراژدی
۱۳۹۶/۱۰/۳۰ - ۱۳:۳۹:۲۰
«جنگ هفتاد و دو ملت "همه" را عذر بنه... چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند...» «"همه" را٬ "همه" را٬ "همه"...»
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۷/۰۲/۲۴ - ۰۵:۱۳:۱۲
******************************شرح غزل شماره 184 حافظ *****************************وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) ******************************1- دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند***‏معانی لغات:دوش: دیشب ، شب پیش ، شب گذشته.دیدم: به چشم دل دیدم ، بادیده بصیرت در حال بیداری و مکاشفه در یافتم ، دانستم .ملایک: جمع ملک ، فرشتگان ، کرّوبیان .میخانه محلی که در آنجا شراب تهیه و توزیع می شود و در اینجا منظور میخانه عشق است یعنی محلی که در آنجا شراب عشق تهیه می شود حافظ در جای دیگر می فرماید :بر در میخانه عشق ای ملک تکبیر گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند .و منظور از میخانه عشق کره زمین است .بسرشتند : خمیر کردند ، به صورت همگن و خمیری در آوردند .پیمانه : ظرفی که برای اندازه گیری به کار می رودبه پیمانه زدند : قالب زدند ، در پیمانه ریختند .*** معنی معمول: دوشینه دیدم ( دریافتم ) که فرشتگان ، به میخانه عشق در روی زمین سرزده و از خاک گِل آدم را خمیر کرده ودر قالب پیمانه ریختند**********************************2- ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدند ***‏معانی لغات:حرم : محوطه داخل مکانهای مقدس ، درون سرای .سَتر : ( مصدر ) پرده ، حجاب ، پوشیده از چشم ، مستور ، پنهانعفاف: خود نگهدار از ارتکاب به حرام ، جایگاهی که در آن مرتکب گناه نتوان شد.ملکوت: مُلک ، و اصطلاحاً به مقام ملائکه گفته می شود.راه نشین : بی خانمان و بی جا ومکان.مستانه: مانند مستان.***‏ معنی معمول: ( آنگاه) فرشتگان، این ساکنان عفیف سراپرده عفاف ، با متن خاکی بی خانمان باده معرفت الهی نوشیدند .**********************************3- آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدند ***‏معانی لغات:بارِامانت : بار معرفت و شناخت صفات خالق متعالمن دیوانه : من عاشق ، منی که در میخانه عشق گل وجودم سرشته شد.***‏ معنی معمول: آسمان ( آسمانیان) از کشیدن بار عشق و معرفت آفریننده و یکتا سَر باز زدند ( سر انجام ) قرعه به نام من سراپا عاشق دیوانه اصابت کرد.**********************************4- جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ***‏معانی لغات:هفتادو دو ملت : فرقه های هفتاد وسه گانه اسلام که هفتاد و فرقه آن گمراهند.حقیقت: ظهور ذات حق بی حجاب تَعینات ( فرهنگ فارسی معین ) .ره افسانه زدند : به دنبال افسانه سازی و سخنان باطل رفتند ( حسینعلی هروی ) .***‏ معنی معمول: هفتاد دو فرقه را با همه اختلافهایشان معذور دار ، زیرا آنها که از دیدن و دریافتن حق و حقیقت محروم مانده ، ناچار به افسانه سازی پرداخته و به راه باطل رفتند**********************************5- شکر ایزد که میان من و او صلح افتادصوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند ***‏‏معنی معمول: سپاس خدای را که ( من خارج از هفتاد وفرقه بودم و ) میان من ومعشوق صلح و تفاهم بر قرار شد و به شکرانه این توفیق ÷وریان رقص کنان باده شادی نوشیدند .**********************************6- آتش آن نیست که از شعله او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پروانه زدند ***‏معانی لغات:از شعله او خندند شمع :از شعله آن شمع برافروخته و روشن شود .خرمن پروانه: خرمن وجود پروانه ، خرمن هستی پروانه .*** معنی معمول: آن شعله یی که با آن شمع افروخته وخندان می شود آتش نیست . آتش واقعی آن عشق سوزنده یی استکه در خرمن هستی پروانه زدند .**********************************7- کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند **** معنی معمول: از آن زمان که با شانه قلم به ارایش و شانه زنی زلف سخن پرداخته اند تا به امروز هیچ کس چون حافظ پرده از چهره اندیشه بر نگرفته است**********************************تهیه تدوین:جاوید مدرس (رافض)********************************** نظری بر: شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیحافظ عارفی شب زنده دارو سحر خیز بودکه از ساعات با برکت سحر، حین قرائت قرآن به مطالعه و غور و بررسی آیات الهی و تفکر در راز آفرینش می پرداخته است.آنگاه روزی فرا رسیده که این شاعر عارف دریافتهای ذهنی خود را که از راه ریاضت و تفکر و اشراق تحصیل کرده با معلوماتی که از کتب عارفان سلف کسب نموده در هم بیامیزد و از آن غزلی بسازد که به قول خودش :کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدنداجمالاً شاعر در بیت اول ، خلقت انسان را با اتکاء به آیات قرآن ، از گِل یعنی ، مواد و عناصر موجود در خاک میخانه زمین می داند که توسط فرشتگان (به امر الهی ) به هنگام فرا رسیدن زمان مناسب تکوین می گردد و حال آنکه خلقت خود ملایک از نور است. خداوند در سوره الرحمن آیات 14 و5 می فرماید: خَلَقَ الاِنسانَ مَن صَلصالٍ کَالفَخار 14 وَ خَلَقَ الجانَّ مِن مارِجٍ مِن نار15 ( انسان را از گل خشکیده مانند سفال پخته و جن و ملک را از شعله بی دوددی از آتش آفرید .در سوره سجده آیه 7و 8 می فرماید: اَلَّذی اَحسَنَ کُلُّ شَییءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلَقَ الاِنسانِ مَن طینٍ7 ثُمَّجَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلالَه مِن ماءٍ مَهینٍ8 ( آن که نیکو ساخت هر چیزی را آفرید و انسان را نخست از گل آفرید™پس قرار داد نسل او را از نطفه خلاصه شده آّب قلیل ™ پس از اینکه حافظ می فرماید ملایک در میخانه زدند و گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند مقصودش از میخانه، کره زمین است که با مواد و عناصر متشکله آن چنان متنوع و مستعد و آب ظرفیت است که می توان از آن خلقتی بوجود آورد که بر خلاف خلقت فرشتگان، صاحب جسم بوده و استعداد تحمل بار عشق الهی و تکامل تدریجی ودر نتیجه تجسس مبدأ آفرینش را داشته باشد و ما می دانیم که خلقت سلول اولیه که دارای قو ه حیاتی بود نخست در رروی زمین در آب ایجاد و با مرور زمان و تکامل تدریجی ، موجودات دیگر آفریده شدند تا اینکه نوبت به آدم رسید. وهمچنین می دانیم که سلسله حیات در نباتات و جانواران به مو جب سرشت ثابت است و بر عکس در انسان بر پایه سرشت و ژن مستعد تکامل قرار گرفته است . به عبارت دیگر فلان نوع گیاه یا جانور از هزاران سال قبل تا به امروز به حکم طبیعت و نهادی که استعداد تحول را ندارند همچنان به صورت نسخه اولیه تکثیر می شوند و حال آنکه انسان با نوار زمان هر چه به جلو می رود استعداد نهفته او قابلیت این را دارد که هر روز از روز قبل بیشتر بفهمد و بیشتر ترقی کند و به همین دلیل است که حافظ می فرماید :بردر میخانه عشق ای ملک تکبیر گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنندو این دو کلمه میخانه عشق با ر سنگینی را به دوش می کشد ونمودار آن خاصیت اعجاز آمیزی است که منحصر به سرشت انسان است که او را حتی یک مرحله بالاتر از فرشتگان قرار داده است و این سرشت مجزا و متفاوت از سرشت سایر مخلوقات اعم از زمینی یا سماوی است واستعداد آن را دارد که تا حریم خالق خود نزدیک شود و سعدی در اثبات قدرت خالق متعال در بیت زیر یک مثال زمینی می زند :عجب نیست گر از طین به در کند گل و نسرین همان که صورت آدم کند سلاله طین راشاعر دربیت دوم غزل مطلبی تازه را عنوان می کند می فر ماید : دوش دیدم که ساکنان حرم ملکوت آسمانها با من سر راه انتظار نشینی که هنوز راه درازی را در پیش دارم و از سلاله همان کسی هستم که روزی گِل او را سر شتند و در قالب هستی ریختند، هم پیاله شده وباده مستانه زدند . زیرا آنها به خوبی می دانستند که این انسان خاکی ، واجد استعدادهای ذاتی است که النهایه در راه معرفت حق تعالی آز آنها پیشی خوهد گرفت و هر نسل که بگذرد از تنسل سلف برتری خواهذدجست و با چنین شناختی بود که همه ملایک آسمان مرا به رسمیت شناختند. شاعر آنگاه در بیت سوم رمز وجود خویش و سبب برتری خود را واضح تر بیان می کند. اووتحت تأثیر مفاد آیه شریفه 72 سوره احزاب که حق جل و علا می فرماید : (اِنا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَالارضِ وَ الجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها وَ اَشفقَنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الِانسانُ اِنَّه کانَ ظَلوماً جَهُولاً ( بدرستی که امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردم، پس از اینکه آن را بردارند اِبا نمودند و ترسیدن از آن را برداشت و حقا که آو ناآگاهی است که در حقخود ظلم کرد). آنچه را باید در یابد دریافته و پی به عظمت و بزرگی و شایستگی خود برده و معنای عبارت ظلوماً جهولا را در کلمه دیوانه گنجانیده است و با زبانی ساده و بلیغ می گوید آسمانها و اهل آسمان از آنجایی که قادر به برداشتن این بار امانت عشق به معرفت الهی نبودند از حمل آن سرباز زدند و در نتیجه آن را برداشتند ، مشیت الهی بر این قرار گرفت و تا خلقتی تازه بیافرینند و چنین بود که قرعه فال به نام من دیوانه ( دیوانه عاشق و با جرأت )زدند . حافظ در واقع در این سه بیت اول غزل ، همه حرفها زده و تمام کرده است آنگاه روی سخن را به مردمان عوام الناس کالانعام که پاره یی از آنها با علم ابجدی خویش ادّعاهای زیادی دارند کرده در بیت چهارم می گوید : همه افرادی که در هفتاد و دو فرقه دین با یکدیگر در نزاع و پیکار بوده و هر یک خود را ذیحق و دیگران را بر باطل می شناسند از آنجایی که پی به وجو د حقیقت محض نبر ده اند چنین در پندار و افسانه غوطه ور شده اند و تو آنها را معذوردار کهگمراهند. سپس در بیت پنجم سپاس خدای را به جای می آورد که او از این دسته هفتادو ملت گمراه و پیش پا بین نیست و میان او وپیامبر طریق صلح وصفا برقرار است و به افتخار همین امتیاز او ، صوفیان عارف در حالت رقص و سماع ساغر شکرانه زدند.سپس در بیت صورت کنایه به مدعیان ومتولیان شریعت و متعصبین پیش پا بین ، حالت خود را با آنها مقایسه کرده و می گوید آنچه شمع دل شمارا روشن کرده نور معرفت نیست و نور معرفت آن است که د خرمن وجود پروانه زده شد و اورا با سوختن کامل خود منبع اصلی نور ملحق شد. شاعر در مقطع کلام از اینکه این همه مطالب عرفانی را در چند بیت و در کمال فصاحت و بلاغت گنجانیده است از حاصل کار خود راضی و به سرودن چنین اشعار و گشئودن نقاب از چهره واندیشه مطمئن خویش افتخار می کند . در پایان برای درک هر چه بیشتر ارزش این غزل و هنر آفرینش آن، ذکر این نکته ضرورت دارد که آنچه را حافظ در این غزل از تفسیر آیات قرآن و تشریح خلقت انسان بیان نموده ما حصل کلیه برداشتهای علما و عرفا از آیات قرآنی و کتب سران صوفیه می باشد.شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
user_image
رضا
۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۰۴:۵۰:۴۹
در برخی متون بیت دوم به این شکل آمده "ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من خاک نشین باده مستانه زدند" که به نظر صحیح تر می رسد (مقایسه عالم ملکوت با عالم خاکی)
user_image
محمدامین
۱۳۹۷/۰۹/۱۷ - ۰۵:۳۱:۴۴
سلام و درودآسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدنداشاره به آیه 72 احزاب:إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿احزاب/72﴾ آری، امانت و بارِ تکلیف الاهی را بر آسمانِ بی‌کران و زمین و کوه‌ها عرضه نمودیم که زیر بارِ آن نرفتند و با فروتنی از آن بیمناک شدند، درحالی‌که آدمی‌زاده آن را بر دوش کشید، همانا آدمی درین رهگذر بسی ستمپیشگی را با نادانی پی گرفته است!
user_image
اشکان شیرازی
۱۳۹۷/۰۹/۲۴ - ۰۴:۰۷:۱۳
دانشکده ما کتاب ادبیات مخصوص به خودش دارد بعضی از کلمات دتخل کتاب با اونکه شما نوشتید فرق دارد
user_image
بنده
۱۳۹۷/۱۰/۰۵ - ۰۳:۳۷:۴۷
با سلامشرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:قسمت اول:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت دوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت سوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت چهارم:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
دکتر محمدداودی
۱۳۹۸/۰۷/۰۱ - ۱۲:۴۲:۲۱
بادرود... شکرایزدکه میان من واوصلح افتاد......این بیت شاید اشاره به خشم خدابه ادم پس ازنافرمانی ورانده شدن اوازبهشت باشدکه درتفسیرهای عرفانی قران ذکرشده که انسان سالهامدام گریه وازخدا طلب مغفرت میکرده تااینکه خدااورابخشیده وبه پیغمبری مبعوث کردودرحقیقت بین خداوادم صلح بر قرار وباعث خوشحالی ساکنان ملکوت شد آمدن این بیت بلافاصله دردنباله بیت مربوط به افرینش انسان میتواندتاحدزیادی مؤیداین تفکرباشد.درموردبیت آتش ان نیست....‌دراینجامقایسه ای بین عشق بین فرستگان وادم نسبت به خداست فرشتگان فارغ ازهردغدغه ای دائمآوشادان درحال نیایش هستندودرحقیقت آتش این عشق به خدابه آتشی تشبیه شده که شمع راروشن وبه اصطلاح شعراخندان میکند.درحالیکه عشق انسان به خدا باسوزوگدازبوده وشعله اش همانطورکه پرپروانه رامیسوزاندتمام وجودانسانراشعله ور میسازد تاچه قبول افتدوچه درنظرآید
user_image
معلم زیست شناسی
۱۳۹۸/۱۰/۱۹ - ۰۷:۱۹:۰۱
با سلام و آرزوی بهروزی و سلامتی برای همراهان گرامی؛ توضیحی درباره پیام یکی از مخاطبین:سلولهای عصبی توان تقسیم و زایش را ندارند؛ ولی حدودا در مدت هر هفت سال مواد تشکیل دهنده این سلولها با مواد جدید جایگزین می شوند..یعنی به تدریج مواد و مولکولهای ساختاری سلول، تجدید و با مولکولهای قدیمی جایگزین می شوند.
user_image
محسن همت پور
۱۳۹۹/۰۱/۱۴ - ۱۸:۵۱:۵۱
با سلام خدمت همه بزرگوارانبه طور خلاصه و مفید حافظ را در این شعر اینگونه یافتم که منظورش و هدفش بیان این نکته است انسان میوه ممنوعه ای که خورده میوه آگاهی بوده و خودش رو از قیمومیت خداروند رهانیده و آسمان تحمل همچین باری رو نداشته و به زمین میاد و زمینی میشه انسان
user_image
مجید
۱۳۹۹/۰۳/۰۶ - ۰۹:۳۹:۵۷
در عجز بیت اول پیمانه زدن که معنای اندازه گیری افاده می کند اشاره دارد به آیه " الذی خلق فسوی والذی قدر فهدی " و مربوط به هدایت تقدیری نوع بشر می باشد.
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۴/۰۱ - ۱۵:۵۲:۵۶
بیت سوم را لطفاً تصحیح نماید:قرعۀ کار بنام من دیوانه زدند.
user_image
نامی
۱۳۹۹/۰۴/۲۵ - ۱۳:۱۹:۳۲
"ابراهیم گلستان در کتابی که سالها پیش نوشته است و اکنون در دست چاپ دارد، می گوید که حافظ هم در غزلی پرآوازه وجود انسان را مقدم بر آفرینش می داند. حافظ هشیار رند حکایت خلقت را جور دیگه ای گفته. آوردتش در محیط شخصی معمولیش... گفته دیشب فرشته ها اومدن توی میکده، در زدن اومدن تو... و با شراب گل آدم را خمیر کردند. اندازه را هم با جام گرفتند... در ابتدای کار خلقتیم. آدم هنوز آفریده نیست. دارند میسازنش اونجا. حافظ، ولی اونجاست. شاهد همون لحظه شروع آفرینش آدم.ر.ک. به ابراهیم گلستان، برخوردها در زمانه برخورد، هنوز چاپ نشده، صص 44-42"به نقل از کتاب " انسان گرایی در سعدی" نوشته ی عباس میلانی و مریم میرزاده. صفحه22
user_image
Haidari
۱۳۹۹/۰۷/۰۷ - ۱۰:۳۸:۵۵
با سلام و خسته نباشید!سایت بسیار جالبی دارید. راجع به این غزل بیت سومش برام جالب بود که بر اساس یه آیه از قرآنه :آسمان بار امانت نتوانست کشید /قرعه ی فال به نام من ِ دیوانه زدند این بیت برگرفته از آیه ی 73 سوره احزاب و بدین مضمون است: إِنَّا عَرضْنَا الاَمانَةَ عَلی السَّمَـاواتِ والأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَها واشْفَقْنَ مِنْهَا وحَملهَا الإِنْسَـانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً ( = ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما از تحملش سر باز زدند و از آن ترسیدند. اما انسان آن را حمل کرد که همانا ستمگر و جاهل بود.). که خب راجع به این امانت حرف ها زیاده ولی من یه حدیث از امام صادق علیه السلام شنیدم که منظور ازین امانته ولایت امام علی علیه السلام هستش که خب با توجه به بیت بعدی غزل احتمال اینکه منظور حافظ هم همین بوده زیاده!.با حرمتحیدری
user_image
صاد
۱۳۹۹/۰۹/۱۳ - ۰۲:۲۲:۲۲
جناب آقای امید راهیتند نروید در بسیاری از نسخ خطی، مانند صفحه آبی رنگی که زیر همین مطلب قابل مشاهده است از واژه کار به جای فال استفاده شده است.با تشکر
user_image
دکتر محمد ادیب نیا
۱۳۹۹/۰۹/۲۹ - ۱۸:۲۸:۵۵
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندملا احمد نراقی در کتاب خزائن خود می گوید: بدان که به اصطلاح اهل عرفان «میخانه» را بر سه چیز اطلاق کنند: اول، عالم فیض و نور مطلق و جامعیّت أسماء و صفات که می معرفت از آنجا افاضه می شود. دوم، مقام عشق و محبت که بادۀ الهی و شوق از آنجا می رسد. سوم، نفس عارف که مجمع انوار معرفت و مملو از بادۀ محبت است. و معنی آن است که دیدم ملائک در عالم فیض و انوار گشودند یا در مقام عشق، و گل آدم را سرشته پیمانه ساختند و از آن میکده پر کردند و پیمانۀ آن خمخانه ساختند.غرض بیان شرافت انسان است که قابل فیض و محبت است یا معنی آن است که دیدم ملائک را بر در میخانه که متوسل به آدم شدند و شراب محبّت به پیمانۀ انسانی نوشیدند و از آن پیمانه ساختند و باده نوشیدند. یا معنی آن که دیدم ملائک را متوسل به میخانه - که نفس ناطق انسانی است - شدند و پیمانه از گل آدم ساختند. یا معنی آن که دیدم به تعظیم و تکریم به عالم نفس انسان آمده و طینت آدم را ساخته و بدن او را پرداخته، نفس ناطقه را به آن مرتبط نمودند. [خزائن، ملا احمد نراقی: ص 507.]
user_image
دیوانه
۱۴۰۰/۰۲/۱۱ - ۰۳:۰۱:۵۶
سلام این فال در عید نوروز برای من باز شد من که بیماری اعصاب و روان داشتم فکر کردم که پستی سمتی بمن داده خواهند داد طی یک سری فعالیت در کمال نا باوری کار یه بازنشستگی پزشکی من با سی روز حقوق رسید روحت شاد حافظ که کلامت چنین صادق است
user_image
افشین
۱۴۰۰/۰۲/۱۲ - ۱۱:۵۹:۲۱
عارفانی همچون مولانا وحافظ به مرحله عین الیقین رسیده اند و اجازه دارند بخشی از مشاهداتشان را برای کمک به سالکین دیگر آشکار نمایند هرچند اجازه افشای بسباری از اسرار عالم غیب را ندارند و بارها به این ممنوعیت و حفظ اسرار الهی اشاره کرده اند. حال ما میخواهیم عظمت بی نهایت مشاهدات ایشان را تبدیل به چیزی در قالب کلمات محدود بکنم تا برای ذهن ناتوانمان قابل درک باشدحافظ نکته پرداز بی بدیلیست ومیگوید چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند نمی گوید چون نشنیدند حقیقت یا چون نجستند حقیقت. مذاهب و مکاتب فلسفی متفاوتند اما حقیقت واحد هست و به این حقیت نمیتوان رسید مگر در عالم مشاهده و در عالم مشاهده بر او آشکار شده جسم خاکی انسان همچون پیمانه یی هست که روح الهی همچون می ربانی در آن نهان گشته است.
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۰/۰۳/۰۶ - ۰۴:۰۴:۳۵
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع  آتش آنست که  بر خرمن  پروانه  زند  نظرات و حاشیه های  بسیار جالب  بزرگواران ، کمک شایانی به درک این غزل عرشی به بنده کمترین نمود . برداشت نگارنده از بیت فوق :  شمع در اینجا نماد انسانهای کاملی مانند عطار ، مولانا  ، حافظ و سایر عرفای  بزرگ  است که شمع نورانی وجودشان روشنگر راه سالکان  و عاشقان کوی حضرت معشوق میباشد . آتش درد آگاهانه برای زدودن دلبستگی  های دنیوی برای بزرگان به منزله شوخی ست و آنها از چنین مراحلی  مدتهاست که بسلامت عبور کرده اند ، پس آنها  از این آتش با روی باز و با لب  خندان استقبال می‌کنند ، حضرت ابراهیم  چنین آنش عظیمی را گلستان و رستگاری  محض دیده ، از آن با انبساط  خاطر گذر میکند . در مصرع دوم پروانه ، انسانهایی هستند که عاشقانه گرد شمع وجود بزرگان میچرخند تا از برکات نور آنها به فیض رسند ، پس اگر آتش و حرارت نور شمع روشنی بخش اولیا و بزرگان که برگرفته از آن نور واحد است ، خرمن هستی این عاشقان را بسوزاند  به نحوی که هیچگونه  تعلق خاطری به جهان ماده برای آنان باقی نماند ،  پس در اینصورت آن آتش ، خاصیت واقعی  خود را به نمایش می‌گذارد.  
user_image
محسن
۱۴۰۰/۰۳/۰۷ - ۱۶:۲۵:۰۲
استاد مهدی نوریان این غزل را خیلی خوب شرح کرده‌اند: https://shaareh.ir/jamejahannama7/
user_image
میلاد فارسیش
۱۴۰۰/۰۵/۰۵ - ۱۸:۱۷:۴۸
لذت بردم از تفسیر کاربر "سید علی ساقی" کامل و هنرمندانه تفسیر کردند. کاش راهی بود که ایشان را پیدا کنم. 
user_image
خاکستر
۱۴۰۰/۰۶/۱۳ - ۱۵:۱۳:۱۶
ترخدا با این دو بیت که .... اضافه کرده مست نمیشید ، نگفتم کی اضافه کرده ببینم کسی میدونه؟؟ در میخانه نَبُد بسته چرا حافظ گفت دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند در میخانه نبد بسته ولی، حُرمَت مِی لازم آمد که ملائک در میخانه زدند
user_image
حنّان
۱۴۰۰/۰۸/۱۹ - ۱۴:۵۰:۳۴
احتمالأ حافظ در ابیات زیر جنگ هفتاد و دو ملت همه را...  و نیز شکر ایزد که میان من و او...  نظری به آیه ۲۱۳ سوره بقره داشته که می‌فرماید:  کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ ۖ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَیٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ  مردم یک گروه بودند.. و در کتاب حق، اختلاف و شبهه نیفکندند مگر همان گروه که بر آنان کتاب آسمانی آمد، برای تعدی به حقوق یکدیگر، پس خداوند به لطف خود اهل ایمان را از آن ظلمت شبهات و اختلافات به نور حق هدایت فرمود، و خدا هر که را خواهد راه راست بنماید.    
user_image
عبدالرحمن کریمی
۱۴۰۰/۰۹/۲۹ - ۰۷:۵۰:۰۴
فهم عمیق و زیبای حافظ از دین اینجا خودشو نشون میده ، که میگه جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند پس مسیحی, یهودی ،زرتشتی ،بودایی و حتی یک بت پرست که با فهمه خودش و با نهایت اخلاص بت و معبودش را پرستش می‌کند دلیلش فقط ندیدن و نفهمیدن حقیقت است و به همین دلیل بسوی خرافات و دوری از توحید رفتند و شریک قرار دادند انسانها و غیر انسان ها را در فردیادرسی و باقی صفات ویژه خدا. ‌‌الحق شعر زیبا و مفهومی زیباتر داره ، خیلی از آدمها روز قیامت عذر به جهل دارن برای تدین به افسانه ها بجای حقیقت
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۱/۰۸ - ۰۵:۴۳:۲۲
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
گم‌گشته دیار عشق
۱۴۰۱/۰۱/۱۴ - ۱۱:۰۲:۵۲
حافظ میگه که دیشب دیدم که ملایک آمدند و گل آدمی رو سرشتند و از اون یک پیمانه می ساختند...بعد از اون که پیمانه از می پرشد ملایک به انسان تعظیم کردند و باده مستانه ای زدند...و خداوند میدانست که من چگونه باده گساری میکنم و عاشقانه آتش در وجود خود مینهم و بانور او یکی میشوم که به ملایک گفت که من چیزی میدانم که شما نمیدانید....
user_image
حمید آ
۱۴۰۱/۰۲/۰۲ - ۱۴:۵۱:۱۱
خدا در قران می‌فرماید که زمین از آنه صالحان است ،صالحان کیا هستن ؟کسانی که به صلح با خدا،خود،هستی،ودیگران،نائل می‌شوند، پس شکر ایزد که میان من او صلح افتاد اشاره به این درجه از عرفان داره ،پس بدون تجربه لطفا پرت و پلا نگیم‌
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۰۹ - ۲۲:۱۹:۵۶
The fish is silent in the water and Charpa roars on the ground and the bird sings in the sky. Man, but the darkness of the sea and the roar of the earth and the music of the sky. -رابیندر انات تاگور. انسان همه چیز را در خود دارد ... مجموعه ای از هست و نیست ... شاید چون وجودی از خدا را در بر دارد ! عشق هم شایسته هر کسی نبود حتما !!! از شبنم عشق خاک آدم گل شد  صد فتنه و شور در جهان حاصل شد  سر نشتر عشق بر رگ روح زدند  یک قطره فرو چکید و نامش دل شد     
user_image
Sepide
۱۴۰۱/۰۲/۱۸ - ۰۲:۱۹:۳۶
ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ.. 
user_image
Ali Raha
۱۴۰۱/۰۶/۲۵ - ۱۶:۵۱:۲۸
چرا هیچکس ندید که حافظ داره از خلقت انسان پرده برداری می کنه و میگه خداوند و ملائکه بهش گفتن که انسان رو با خاک و شراب خلق کرد. شراب برای این که انسان بتونه عشق رو درک کنه. و داره میگه تمام داستان‌ها رو بریزید دور که من دارم حقیقت خلقت رو فاش می کنم. چون ندیدنت حقیقت ره افسانه زدند
user_image
حسین ربیع نژاد
۱۴۰۱/۰۹/۲۴ - ۰۳:۴۵:۰۵
با سلام من با نظر سرکار خانم مریم در خصوص این بیت هم نظر هستم. 
user_image
مجتبی زحمت کش/خاطف
۱۴۰۲/۰۱/۲۴ - ۰۲:۵۸:۲۷
دوش از سر مژگانش رفتم در میخانه گفتم که طلب دارم من هم دو سه پیمانه خاطف
user_image
(نگین)در ابتدای راه
۱۴۰۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۰۴:۵۶
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد : بنظر شما دوستان منظور از 《او》 چه کسی است که با حافظ در صلح شده است؟
user_image
محمد
۱۴۰۲/۰۵/۲۹ - ۰۶:۵۲:۱۵
این ناچیز، محمدکریم پارسا، می‌گوید: اوّلین جلسه‌ای که خدمت حضرت خواجه حافظ شیرازی رسیدم، در ابتداء، حضرت خواجه سلام دادند. بنده عرض کردم: السّلام علیکم ورحمة اللّٰه وبرکاته. حضرت خواجه به نزدتان به خدمتتان برای گدائی آمده‌ام. فرمودند: خدا شما را حفظ کند و توفیقتون مستدام. درک مطالب عالیه و کشف حجب نصیبتان. رأیتان سدید. حال شما خوب است؟ عرض کردم: الحمد للّٰه ربّ العالمین. خواجه فرمود: از لطافتتان استفاده کنید. حیف است رهایش کنید. خوش عالمی است عالم لطافت. از عالم شعری و شاعری، اینجاها برای ما تنها لطافتش بازارش گرم است. دوست داریم برایتان بگوئیم. بفرمائید که استفاده کنید. عرض کردم: می‌خواستم یک دستوری شیوا و کامل بفرمائید. خواجه فرمودند: آزاده باشید. آزادگی لطفی است از جانب خداوند. آزادگی لطفی است از جانب خداوند. «آزادگی بیاموز از حرّ باکرامت» باید برنامه‌ای برای آزاد شدن و آزادگی تنظیم نمود و مقید به آداب و اعمال نبود. رکن طریقت، آزاده بودن است. آزادی عین ادب است. ادب، آزادی است. مؤدب، آزاد است و لاغیر. جلوهٔ کامل آزادگی در کلّ گیتی، حضرت حسین بن علی است. برای کسب فیض باید آزاد شد. قیود را پاره نمود. دوست داشتم و دارم که مطلبی مجزّا در آداب آزاد شدن ارائه نمایم و مقدّر نبوده. شمع انجمن آزادمردان، آزادی را، حریت را تمام نمود. توجهی همچون پروانه به شمع انجمن باید نمود. اوّلْ‌ادب در آداب آزادی، یک کلمه است و آن پروانه‌وار توجه به شمع است. آدابی دارد. مهمترینش را گفتیم که توجه است. توجه یعنی غیر آن شمع را نباید دید. غیر از زیبائی را نباید دید. اگر دیدیم زیبائی را و غیرش را ندیدیم، آزادیم. طریقت این است. طریق هم این است. تا جائی توجه کند که خود، از خود، بی‌خود و حیران شود. وقتی‌که حیران شد، آتش شمع، او را می‌سوزاند. اینجا فقط شمع است. پروانه رفت؛ آزاد شد. رنج و ملالی نیست. دگر عاشق و معشوقی نیست. محوِ عدم است. درسش را داد آن سیّد احرار. طریقه‌اش را فرمود آن سیّد احرار. اشعاری است دربارهٔ آن سیّد احرار، گفته‌ایم، تصریحات نمودیم، تصریح نمودیم، موجود نیست. مطالبی داشته‌ایم اما نیست. الآن برای اوّل‌مرتبه گفته شد، منتقل شد. منتظر بودیم این روز را. راهش را نشان داد. عمری توجه داشت. یک نفر پذیرفت که پیاده کند، ظاهر نماید، بشریت را آزاد نماید، آن هم در سرزمین کربلا پدیدار گشت. حق، جلوه نمود. مانده بود این صفت که به طور تمام و کامل در عالم، ظاهر شود، و آن هم در کربلا ظاهر شد. عمری توجه داشت، قبل او هم داشتند، اما این خود پذیرفت. همه سر باززدند. «آسمان بار امانت نتوانست کشید»، این بیت شعر، منظور، سید احرار است. «دیوانه»، یعنی حیرت محض، تحیر خالص. «قرعهٔ فال»، یعنی اصطفای حق، لطف حق، رحمت حق. باید توجه را زیاد نمود تا حیران شد. بعد از حیران شدن، حرّ شدن است. اشتقاقی هم با هم دارند. لازمهٔ حرّ شدن، حیران شدن است. تنها مسئله‌ای که کاملاً در عالم آشکار شده، حرّیّت است. در این مسئله بسیار تفکر نمائید. این کلمات هم از جانب حقّ است، بی‌اختیار است. اختیاری نیست در این کلمات. تا به حال بعض این کلمات جائی گفته نشده است. این مسئله واضح نشده است. در قیامت، بقیهٔ کمالات ظاهر می‌شود؛ اما این یکی خیلی مهم است، که کاملاً ظاهر شد و عالمی را دگرگون کرد و تا قیامت هم به همین منوال است. یکی ظاهر بیند اشکی می‌ریزد، غمی بر او عارض می‌شود. این هم به مقدار اشک ظاهری‌اش مرتبه‌ای از حرّیّت را داراست؛ اما کافی نیست. اصل کار و باطن این امر یعنی حرّیّت، توجه است. نتیجه‌اش حیرت است، نتیجه‌اش حرّیّت است. اشتقاق این هم از این باب است. مطلب بسیار است. بیش از این فعلاً اجازه‌ای نیست. اسرار و نکات ظریفی است. نه قلم توانایی نوشتن و کاغذ تحمل حمل آن را ندارد. به این توجه داشته باشید تا بعد از این با واردات خود درکش کنید. بیش از این دیگر جایز نیست. حالمان را تغییر دادید. عرض کردم: به چه معنی؟ خواجه فرمودند: به یاد حضرت حسین بن علی افتادیم. می‌بینیم. حلقه‌هایی داریم. همین‌جا هم توجهاتی داریم. منتظر جلوه‌هائی از آن جناب هستیم. هرکسی را جلوه‌ای را در اینجا منتظر است. من مترصد در این جناب هستم. چون مسیرم مسیر حرّیّت بود. از این باب وارد شدم و اینجا هم دائماً منتظر جلواتی از آن شمع انجمن احرار هستم. آنجا به این نحو مشخص نبود. اینجا واضح و روشن شد. عرض کردم: الحمد للّٰه ربّ العالمین. خواجه فرمودند: برم. منتظر هستم. این ناچیز گوید: در همین جلسه از حضرت خواجه درخواست کردم که غزل‌هائی از دیوانشان را از ایشان استفاده کنم و حضرتشان پذیرفتند؛ ولی یادم نیست به چه عبارتی عرض کردم و به چه بیان
پاسخ فرمودند. (واسطه گوید: حالت عجله‌ای بود رفت. اوّلش خیلی حالت شاد و نشاط، حالت خوبی داشت. آخرین قضایا را تعریف کرد محزون شد. افق معنوی‌اش خیلی بالا بود. همین آزاد بودنش هم مشخص بود. کأنّه جوان بود و شاد بود.) این ناچیز گوید چون در ابتدای این جلسه فرمودند: «از لطافتتان استفاده کنید. حیف است رهایش کنید. خوش عالمی است عالم لطافت. از عالم شعری و شاعری اینجاها، برای ما تنها لطافتش بازارش گرم است. دوست داریم برایتان بگوییم. بفرمائید که استفاده کنید.» در انتهای جلسهٔ پنجم این سؤال شد که این ناچیز عرض کردم: بله؛ یک سؤالی هم هست. خواجه حافظ فرمودند: بفرمائید. این ناچیز عرض کردم: فرمودید: "شما لطافت دارید. از این لطافت استفاده کنید"، لطافت چیست؟ نحوهٔ استفاده چطور است؟ خواجه حافظ فرمودند: لطافت در سالک با محبت و عشق و مستی درست می‌شود. راه آن هم این است عاشقی کنی. راه آن این است با اهل لطافت و کلماتشان بنشینی. دیوان ما همه‌اش لطیف است. دیگر لطافت به فعلیت تام برسد، مستی تام در پی دارد. در پی کسب لطافتِ بیشتر بوده تا تمام ایامتان را دربرگیرد. این ناچیز عرض کردم: بفرمائید تعریف لطافت چیست؟ خواجه حافظ فرمودند: کسی که قلبش بزرگ است و ترحمش بسیار است.
user_image
یوسف محمدی
۱۴۰۲/۰۵/۳۱ - ۱۳:۰۶:۲۳
حافظ می‌فرماید اینهمه جنگهای که در تاریخ بشریت اتفاق افتاده همه بخاطر گم کردن حقیقت است! چون حقیقت رو پیدا نکردند همه به دنبال افسانه سازی افتادند و بر اساس همین افسانه ها با خلوص نیت به جان هم افتادند! حالا چه اهمیتی داره بحث بشه در خصوص اینکه ۷۲ ملت رو پیامبر گفته یا فلان کس یا اخبار ۲۰و۳۰
user_image
حفیظ احمدی
۱۴۰۲/۰۶/۱۷ - ۱۰:۲۵:۳۲
با سلام و خسته نباشید! در مصرع سوم "قرعه کار" نوشته اید، حالانکه به نظر بنده، قرعه فال درست است. با احترام 
user_image
دکتر صحافیان
۱۴۰۲/۰۶/۲۷ - ۰۰:۴۸:۲۱
  دیشب در فرازمان دیدم(دعوت لسان الغیب:شما هم ببینید) که فرشتگان بر در خلوتخانه خاص خداوند، دق‌الباب می‌کنند(با تحیر، کنجکاوی یا اعتراض) و خداوند گل آدم را با عشق می‌آمیزد و به پیمانه وجود می‌زند(فاعل بسرشتند کیست؟- ادامه مصراع اول و به فرشتگان برگردد، لیکن این اسناد مغایر آیه ۵۱ کهف است که فرشتگان اجازه شهادت در آفرینش نیافتند و فاعل حق است.گاهی به جای فعل مفرد که بدیهی است مانند خداوند، جمع می‌آید و در متون قدیم نیز هست: این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند/وین روح بین که در تن آدم تنیده‌اند غزل ۲۲۵ سعدی. شرح شوق، ۲۳۳۰) ۲- پس از این توجه خاص حق، ملازمان ایستاده در حریم پاک و پنهان ملکوت* با من خاک نشین بیچاره، شراب بیخودی‌ آور نوشبدند(ایهام به سجده ملائک)*ملک کثرت و ملکوت ترتیب و جبروت وحدت است هر سه عالم از آن خدایند و با هم و در هم‌اند.جبروت ذات عالم ملک و ملکوت است...(الانسان الکامل،۱۵۸)۳-آسمان پهناور از قبول امانت عشق و معرفت سر باززد، سرانجام این بار سخت را بر من حیران( مجذوب توجه حق در آغاز آفرینش- بیت ترجمه دقیقی از آیه ۷۲ احزاب)نهادند.(آدمی را این تشریف نه بس باشد که خداوند آسمان و زمین را به شش شبانه‌روز آفرید و در آن تشریف "بیدی" ارزانی نداشت. ولی آدم را که عالم صغری بود حواله به چهل روز و این تشریف کرد( مرصاد، ۸۰) چون نوبت به دل رسید گل آن از ملاط بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی بسرشتند و به آفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند همان،۷۴)۴-از جنگ‌های سطحی مذاهب درگذر، چون به باطن دین نرسیدند، در افسانه ظاهر مذهبشان گرفتار شدند(حسین منصور را پرسیدند تو بر کدام مذهبی؟ گفت: بر مذهب پروردگارم.او از مذهبها دور است تخلقوا باخلاق الله گواه است.طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب تمهیدات، ۲۲ و ۱۲۹)۵- همه اینها را مرهون آشتی با معشوق حقیقی(ایهام: پیر یا معشوق زمینی)عالم هستم، لحظه‌ای که با حوریان بهشتی شراب شکر را در حال خوش نوشیدم( خانلری: شکر آن که- حوریان رقص‌کنان)۶- آتش حقیقی آن نیست که در زبانه شمع موجب خنده‌اش می‌شود، آن است که به تمام وجود پروانه عاشق زدند.۷- با این شرح مفصل آفرینش، بدان‌که از آن‌گاه که عروس سخن را با قلم آرایش می‌کنند، کسی چون حافظ پرده از چهره عروس سخن برنداشته است( خانلری: نکشید از رخ اندیشه نقاب)نقطه عشق دل گوشه‌نشینان خون کردهمچو آن خال که بر عارض جانانه زدندما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویمچون ره آدم بیچاره به یک دانه زدند(دو بیت اضافی در شرح عرفانی ختمی لاهوری)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
هادی علی زاده
۱۴۰۳/۰۲/۱۶ - ۰۶:۴۶:۵۵
آسمان بار امانت نتوانست کشید و افسوس که دیگر انسان نیز بار این امانت را که  همان عشق است نمیتواند تحمل کند غافل از اینکه ما از عشق برای عشق آمده‌ایم
user_image
پرویز شیخی
۱۴۰۳/۰۳/۲۵ - ۱۲:۵۷:۴۶
  دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند   دوستان عزیز ، این ابیات در مورد خلقت آدمیست که شاهکار خلقت هاست  ولی ساکنان ملکوت خداوند ، دیدند که نوزاد بشر بر خلاف نوزاد جانوران ، هیچ عقل و فهمی ندارد و بسیار ناتوان است ؟... نوزاد جانورانی مثل ، گاو ، بز ، اسب ، گوزن و یا زرافه ، حدود دوساعت بعد از تولدشان می توانند روی پاهای خود بایستند تا بتوانند شیرمادرشان را بنوشند و بعد از چند ساعت میتوانند همپای مادر و گله بدوند ، یعنی جانوران بعد از تولدشان  دارای درک و فهم هستند و مادرشان را می شناسند و میدانند چه چیزی بخورند و یا در کجا زندگی کنند و یا چه زمانی و به کجا مهاجرت کنند ، در چه فصلی جفت یابی و جفت گیری کنند و چه مدت از توله های خود مراقبت کنند حتی اگر جانوری بعد تولدش از مادر و گله اش جدا شده باشد باز هم همانند دیگر جانوران گونه خود رفتار وعمل می کند.... . اما نوزاد انسان بعد از تولد ، هیچ عقل و شعوری ندارد و چیزی نمی داند و حتی مادرش را نمی شناسد ، او بسیار ناتوان است  و حتی ، ماه ها نمی تواند بنشیند و یا روی پای خود بایستد... درواقع تن و بدن انسانها و حیوانات مانند یکدیگرند و در مغز آنها برنامه هایی تعبیه شده که اعضای حیاتی بدن مانند قلب و شش را کنترل می کنند و همچنین مغز آنها با ترشح هورمونهای مختلف ، باعث ایجاد عشق ، شهوت ، گرسنگی ، تشنگی ، خواب و نیازهای دیگر جسمی می شود.... اما علاوه بر موارد فوق ، در مغز حیوانات «دستورات و اطلاعاتی» تعبیه شده  که رفتار و تصمیم گیری حیوانات بواسطه پیروی از آنهاست ، اما هیچ «دستور و اطلاعاتی» در مغز انسانها تعبیه نشده تا رفتار انسانها را کنترل کند....   و چون ساکنان ملکوت خداوند ، چیز خاصی در بشر ندیدند ، خودشان را برتر از او پنداشتند.... لذا خداوند بعد مدتی که بشر تبدیل به آدم شد ، مسابقه ای بین فرشتگان و آدمی گذاشت :   .... خداوند اسم هایی  را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست می‌گویید، از این اسامی به من خبر دهید؟.. گفتند: ما جز آنچه به ما آموخته‌ای، هیچ دانشی نداریم..... ولی آدم‌ از آن اسماء به فرشتگان خبر داد.... . در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم بر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کن «مولانا» . . آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند . پس فرشتگان نتوانستند بار امانت خداوند که همان « اختیار و آزادیست» را بدوش بکشند ، اما بشر از دوران شیرخوارگی  تلاش می کند تا «عقل و خرد » را در خودش پرورش دهد ... . عقل و خرد ، فقیرتو پرورشش ز شیر تو «مولانا» . زیرا چنانچه همین نوزاد نادان و ناتوان بشر را با دقت زیر نظر بگیریم ، خواهیم دید که  او بوسیله هوش و حواس پنجگانه خود مانند یک دانشمند کوچک در مورد افراد و اشیاء اطراف خود شروع به تحقیق میکند ؟.. اوهر چیزی را با دهان خود مزه می کند و با دیدن دقیق و گوش دادن و لمس کردن و بوکردن ، میتواند افراد و اشیاء اطراف خود را بشناسد و تفاوت مزه ها وطعم ها را تشخیص دهد... همچنین خواهیم دید ، کودک انسان از مرحله حسی گذر کرده و گامهای بلندی  در زمینه تفکر و استدلال برمیدارد ، او به نحوه بیان کلمات اطرافیانش دقت کرده و سپس شروع به بیان کلمات ساده و درک معانی آنها میکند ، او در حین انجام این تجربه ها ، به خود آگاهی میرسد و در تعامل با دنیای اطراف خود ، به طور مداوم ، هر مطلب و سخنی را با عقل خود می سنجد و می تواند حقیقت از دروغ  را تشخیص دهد و به این ترتیب او به بلوغ «عقلی و فکری» می رسد... . . اما همیشه این شرایط برای نوزاد بشر فراهم نیست و نمی تواند «عقل و خرد»  را در خود پرورش دهد و به تکامل برسد؟... چون همیشه عده ای از جمله والدین ،عقل را به کودکان تدریس می کنند ؟.. و به این ترتیب باعث عدم پرورش «عقل و خرد»  در کودکانشان می گردند.... . عقل دو عقلست، اول مکتبی / که در آموزی،چو در مکتب صبی پیش‌بینی این خرد تا گور بود / این خرد از گور و خاک نگذرد عقل زاغ استاد گور مردگان / عقل مازاغ است «نور» خاصگان «مولانا» . عقل تحصیلی همان عقل حیوانات است ، اما عقل استخراجی و پرورشی ، عقل واقعیست و ما را بسوی «نور» می برد (همچنانکه تن و بدن ما فعل و فعالیت ماست ، «نور» نیز فعل و فعالیت ما برای زندگی جاودانه است).... سرچشمۀ کارهای آدمی «عقل و خردیست»  که در مغز خود پرورش داده ، اما اگر«عقل و خرد» توسط خودمان پرورش نیابد ، مغز تابع اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در آن جا می‌گیرد و این اندیشه‌های پراکنده است که مغز را اداره می‌کند....بنابراین ما باید به تمامی  داستان ها ، مطالب ، افکار، باورها و نگرش‌های دیگر انسانها که در مغزمان ذخیره شده شک کنیم ... و بدنبال حقیقت باشیم ، البته کاری بسیار سخت است.... . جُنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند . . چنانچه ما بتوانیم ، عقل و خرد واقعی را در خودمان پرورش دهیم ، می فهمیم که ما از تن و بدنی که داریم جدا هستیم و باید خود واقعیمان را بسازیم ، همچنانکه در این شاه بیت مولانا آمده: . ما بدانستیم که ما این تن نه ایم از ورای تن به یزدان میزییم . پس ما میبایست  وجهه دوم خودمان را که همان هویت ، شخصیت  و خود واقعی متفکر و باشعورمان است را خلق کنیم و بسازیم... . ای خنک آنکه ورای تن ، خود را بساخت هرکه خود را ساخت ، یزدان را شناخت . و خداوند مشتری چنین خودیست که خودمان خلق کرده ایم و ما از خداوند می خواهیم تا ما را در ازای «نور»  بخرد:   مشتری من خدایست او مرا / می‌کشد بالا که آلاله اشتری دست گیر از دست ما، ما را بخر/ پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر باز خر ما را ازین نفس پلید / کاردش تا استخوان ما رسید «مولانا»   . تا اینکه خداوند ما را می خرد و ما در نور به حیات جاودانه می رسیم.... صلح بمعنی خرید و فروش است: . دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند شکر که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند . . آدمی چون «نور» گیرد از خدا / هست مسجود ملایک ز اجتبا مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز/ زر خالص را چه نقصانست گاز نه چنان مرگی که در گوری روی/مرگ تبدیلی که در «نوری»  روی چون بمیرد میشود جاری چو آب / «نور» می گردد میان آفتاب