
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۸۷
۱
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْشبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
۲
عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند
۳
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهاننما بکُند
۴
طبیبِ عشق مسیحادَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟
۵
تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند
۶
ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟
۷
بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند
تصاویر و صوت















نظرات
امین کیخا
حسین
اردوان
sara
علی۹۹
فردین داوری
جاوید مدرس اول رافض
سیدعلی ساقی
پاسخی قانع کننده ارایه می کند وباسرانگشتِ خیال،گوشه ی ِ پرده ی ِمجهولاتِ زندگانی رابالا زده وآدمی راتازمانی که معادله ای حل نشده باقی مانده، واداربه اندیشیدن می کند. اندیشیدن خیال انگیزترین حسّ آدمیست وفکرکردن هنگام قدم زدن درمرزهای ناامیدی ودردمندی، امیدوانرژی دوباره بخشیده ومعنای ِزندگانی راژرفایی عمیق می بخشد.“دَرد” دردنیای عاشقی یک نعمت است درد عاشق رابه تکاپو وتلاش،سوق می دهدتاآنجا که پُرسان پُرسان به سرمنزلِ طبیب ِعشق برسدواز دَم ِمسیحایی ِ او فیض گیرد. حافظ می فرماید:چنانچه طبیبِ عشق درتودَرد نبیند چگونه تورا مداوا کند؟ عاشق که شد که یاربه حالش نظرنکرد؟ ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هستتوبا خدای خود اندازکار ودل خـوش دار که رحم اگر نکـند مدّعی، خـدا بکـنـد مدّعی : آنکه درزمینه ای ادّعایی دارد.درقدیم بسیاری ازصوفیان و دراویش، هنوزتمامی مراحل ِ سیرو سلوک راطی نکرده، درطمع ِ خام افتاده وادّعای کرامت واهل ِ حق بودن می کردند و تظاهر به عشق و عرفان می نمودند.حافظ ازآنها به عنوان “مدّعی” یادمی کرد. معنی بیت : تو کار های خود را به خدا واگذار کن ( به خدا توّکل کن ) به غیر ازخدا دست به دامن ِ هیچکس مشو،فقط چنگ توسّل به درگاه ِ خداوندی بزن، کسی را واسطه قرارمده ومستقیمن با خود ِ دوست صحبت کن، زیرا مدّعی هیچ کاره هست ،مشکل گشا نیست ،تنها خداوندِ قادراست که مشکل گشاست. اگر دستِ نیازبه سوی ِغیرازخدا کردی،اوّل اینکه کم لطفی درحق ِ دوست نمودی ،دوم اینکه:مطمئن باش دیری نخواهد کشیدکه آن دست، ناامیدانه به سینه ات بازخواهد گشت. پس ازهمان ابتدا در ِخانه ی ِ دوست رابزن وازاوبخواه که اوتوانایِ بی مانند وطبیبی مشفق است.دردم نهفته بِه زطبیبان ِ مدّعیباشدکه ازخزانه ی غیبم دواکنند.ز بخـت خـفته ملولم بوَد که بـیداری به وقـت فـاتحهی صبـح یک دعا بکـنـد بخت : اقبالبخت خفته : بخت خوابیده ، بخت نامساعد“بیداری” یعنی یک نفربیداریکنفردل آگاه، نیکواقبال، خوشبختبـُـوَد :شاید،ممکن استفاتحه : ،شروع ،آغاز معنی بیت : ازنامساعدی بخت واقبال خویش دلگیر وغمگینم آیا ممکن است که یک نفر دل آگاه ِسعادتمند، در هنگام آغاز صبح که هنگام اجابت دعاهاست در حقّ ِ من ِبداقبال دعایی نیک بکند؟ حافظ ازنامرادی وبداقبالی مَحزونست وانتظار دارد کسی دل آگاه وخوش اقبال که حال ِ خوبی دارد، لطفی کرده درحقّ ِ اوبه وقت ِ سحر دعایی بکند، بلکه بخت ِ خفته اش بیدارشود.چه عذر ِبخت ِخودگویم که آن عیّار ِشهرآشوببه تلخی کشت حافظ را وشکّردردهان داردبـسـوخت حـافـظ و بـویـی بـه زلـف یـار نبرد مگر دلالـت ایـن دولـتـش صبــا بـکـنـد بو بردن ازچیزی : فهمیدن موضوع ، اطلاع پیدا کردن وواقف شدن.بونبردن : بی نصیب ومحروم ماندنزلف : هم حجاب و حایل بین عاشق و معشوق است، هم وسیله و واسطهی نزدیک شدن به دوست.بویی به زلفِ یارنبرد: هیچ بهره ای نبرد از وصال محروم شد، نتوانست به حریم ِ حرم دوست وارد شودوزلف اونافه گشایی کند. دلالت :راهنماییدولت : بخت و اقبال ، عنایت ازَلی ِحق صبا : نسیم ِ صبحگاهی ، پیام آور معشوق و پیام رسان عاشقمعنی بیت : حافظ از دردِعشق سوخت وگداخت دریغا که هیچ بهره ای نبرد موّفق نشد به مقام ِقُربِ دوست راه پیدا کند وازنسیم گیسوی اوکامیاب گردد تنهاراه چاره این است که صبا اورا به رسیدن به این مقام راهنمایی کند یا اینکه نفخهی الهی اورا به نیکبختی و مقام قرب برساند .صباگرچاره داری وقت ِ وقت است که دردِ اشتیاقم قصد ِجان کرد.
بنده
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی
پاسخ عملی می طلبند ..
..
افشین
علی
علی
علی
برگ بی برگی
پاسخگویی به فردِ هتاک نیازمندِ تحملِ سوزِ دل است که در نهایت میتواند کارِ خود را کرده، به دیدار و کرشمه ساقی منجر شود که جبرانِ صدها عِتاب از این نوع را می کند. حاشا که من از جور و جفایِ تو بنالم/ بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامتز ملک تا ملکوتش حجاب بردارندهر آن که خدمت جام جهان نما بکند جامِ جهان نما همان دلی ست که حافظ در بیتِ مطلعِ غزل به آن اشاره نموده و می خواهد تا انسان با ترکِ دیدنِ جهان بر حسبِ ذهن و جسم به خویشِ اصلیِ خود باز گشته و دیدی جان بین بدست آورد و این کار بزرگترین خدمتی ست که انسان می تواند به دلِ خود داشته باشد و آنگاه چنین عاشقِ نیازمندی ست که جمشید گونه بر ملک وجود جان خود اشراف داشته و نظاره گر آن میباشد تا لغزشها و خطاهای خود (نه دیگران ) را ببیند و از آنها دوری کند و بوسیله این جام علاوه بر اینکه مُلک وجود خویشِ اصلی خود را میبیند بلکه حجابهای ملکوت خدا نیز برای او کنار خواهند رفت و پرده ها و رموزِ هستی بر او پوشیده نخواهد ماند . عرفا و انسانهای کامل از آن جمله هستند که واقف به اسرار شدند، دلی که عِتابِ یارِ پری چهره را عاشقانه نکشد و با نارضایتی و شکو و شکایت فقط آنرا تحمل کند صیقلی نخواهد شد و در آهنِ زنگ زده نه حجابی از مُلک برداشته میشود و نه از ملکوت.طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیکچو درد در تو نبیند که را دوا بکندطبیبِ عشق یا همان یارِ پری چهره است که با عِتابِ خود نیازِ واقعیِ دلِ بیمارِ انسان را به او یادآوری می کند تا او از دردها و سوزِ دلها برهاند ، حافظ میفرماید همه اینها را گفتیم اما این طبیب که مسیح گونه اینچنین انسان را از آن وضعیت رقت انگیز نجات داد به خواست او بود که در آن نیم شب بیماری و نیاز واقعی خود را تشخیص داد و سوزش دل او در واقع درخواست و تقاضای او نیز بوده است و به همین سبب مسیح یا خدا درد او را درمان کرد . بیشتر ما انسانها یا اصلاً دردهایِ خود رو احساس نمی کنیم و یا آن را کتمان میکنیم و پس از آنکه آن دردها مزمن شدند به فکرِ علاج افتاده و در پیِ جستجوی طبیب بر می آییم.تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دارکه رحم اگر نکند مدعی خدا بکندمدعی همان من کاذب انسان است که خود را رقیب من اصلی و خدایی انسان میداند . شرع آن را نفس اماره میخواند و هم اوست که بی رحمانه انسان را مجاب میکند تا چیزهای این جهانی را در مرکز خود قرار داده و از آنها طلب خوشبختی کند و درنتیجه موجب صدها بلا برای انسان شود پس حافظ میفرماید ای انسان کار را به خدا واگذار کن و امیدوار باش که او مهربان و رحیم است یعنی علاوه برآنکه موجب اندوهت نخواهد شد بلکه غم دل را نیز می زداید و البته که شرط اولیه آن ،طلب و احساس نیازی میباشد که حافظ در بیت آغازین ذکر نموده است.ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداریبه وقت فاتحه صبح یک دعا بکندمیفرماید از اینکه انسان همه چیز را به حساب شانس و اقبال بگذارد آزرده و ملول گشته است چرا که هیچ چیزی با بخت و اقبال در این جهان رقم نخواهد خورد و بیداری و هشیاری انسان را میطلبد تا بر اساس آن نیاز واقعی با راز نیاز و خواهش از حضرتش درخواست گشایش در کار خود کند تا بخت خفته او نیز باز شود و نه تنها امور معنوی ، بلکه دنیوی او نیز درست شود . بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبردمگر دلالت این دولتش صبا بکندبویی در اینجا به معنیِ "بُو که" یا بُوَد که آمده است، امروزه هم میگوییم بویی از انسانیت نبرده است، یعنی نَبُوَد که انسانیتی داشته باشد، و البته که بو با عطر و رایحه زلفِ یار نیز تناسب دارد، پسحافظ میفرماید که در سوزِ عشقِ و فراق و وصالش سوخت اما نَبوَد که به زلفِ یار دست یابد مگر آنکه دلالت یا واسطه گریِ بادِ صبا او را در رسیدن به این دولت و سعادتمندی یاری رساند، معمولأ بادِ صبا کنایه از پیغامهایِ زندگی بخشی ست که از طرفِ خداوند بوسیله انفاسِ بزرگانی همچون حافظ برایِ عاشقانش فرستاده می شود.
ارغوان
محسن
Mahsati M
a۷
در سکوت
اشکبوس اشک
دکتر صحافیان