
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۹۰
۱
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند
۲
قاصدِ منزلِ سِلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دلِ ما شاد کند؟
۳
امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا، لطفِ تو آباد کند
۴
یا رب اندر دلِ آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سرِ فرهاد کند
۵
شاه را بِهْ بُوَد از طاعتِ صدساله و زهد
قدرِ یک ساعته عمری که در او، داد کند
۶
حالیا عشوهٔ نازِ تو ز بنیادم بُرد
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
۷
گوهرِ پاکِ تو از مِدْحَتِ ما مُستَغنیست
فکرِ مَشّاطِه چه با حُسنِ خداداد کند؟
۸
ره نبردیم به مقصودِ خود اندر شیراز
خُرَّم آن روز که حافظ رَهِ بغداد کند
تصاویر و صوت









نظرات
عارف
محمد عسگری - وفا -
رضا
حسن مقاره
تماشاگه راز
پاسخ دعوت نامه سلطان احمد سروده و به بغداد ارسال شده است و گنجانیدن بیت پنجم غزل نیز
پاسخ مؤدبانه و غیر مستقیمی است بر ردّ دعوت آن پادشاه ظالم . لیکن این نظریه با مفاد چهار بیت اول غزل کِلکِ سلطان از او یاد کرده و قاصد درگاهش به سلامی دل او را شاد سازد و تقاضا می کند که اینحاجات مر ابرآور و اگر لطف تو خرابی چون من را آباد کند خداوند به تو عوض خواهد داد و دعا می کند که خدا در دل آن شاه بیندازد که از او یاد نماید کاملاً منافات دارد در این صورت چگونه می توان گفت که این غزل با این اشارت و ایهامات جواب ردی بر دعوت قبلی است؟تنها نتیجه یی که می توان از مطالعه این غزل گرفت این است که حافظ می گوید: ( ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز ) واین مصراع می رساند که پس از یک عمر زندگانی پر نشیب و فراز حافظ از کارنامه زندگی و نحوه آن راضی نبوده است.
حسن دلیر
برگ بی برگی
زینب
منصور
در سکوت
دکتر صحافیان