
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۰۳
۱
سالها دفترِ ما در گرو صَهبا بود
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود
۲
نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود
۳
دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود
۴
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود
۵
دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود
۶
مُطرب از دَردِ محبت عملی میپرداخت
که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود
۷
میشکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی
بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود
۸
پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَقپوشان
رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایتها بود
۹
قلبِ اندودهٔ حافظ بَرِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود
تصاویر و صوت














نظرات
ستاره سادات . پیغمبری
ملیحه رجایی
سید محمد کمال سروریان
علی
شبرو
جاوید مدرس اول رافض
رحیم غفرانی
نیکومنش
ریحان
رضا
پاسخ:زیرا دراینصورت شیپورنبردِ راستی وناراستی نواخته می شود. ریاکاران ِ متظاهر درمقابل صداقت صف آرایی می کنندو بستری فراهم می گردد که دیگران(مردم عوام وخواص) آسان تربتوانندمابین "مستی وراستی و دینداری ریاکارانه" قضاوت صحیح کرده ودست به انتخاب بزنند.اوشاعری مسئولیت پذیراست وخود رامسئول می داند تابه هرطریقی که می تواند دست به آگاهی بزند."ریاکاری" آفتِ انسانیّت وبلای خانمانسوزیست که جامعه رابه انحطاط وسقوط می کشاند. منظورازریاکاری فقط درعبادت نیست. ریاکاری همانندِطاعون به همه یِ شئونات سرایت می کند.فردریاکار به ،خدا،خود ودیگرخلایق دروغ می گوید وازجاده ی راستی خارج می گردد.خیانت،خباثت،خودخواهی،خطاکاری،فریب کاری،اختلاس وفسادهمه فرزندان نامشروع ِریاکاری هستند. وازهمین روحافظ نسبت به این همه حساسیتیمِی خور که صدگناه زاغیار درحجاببهترزطاعتی که به روی وریا کنند.نیکی پیـر مُغان بـیـن که چو ما بـَد مَـستـان هر چه کردیم بـه چـشـم کـرَمـش زیـبـا بـود پیر مغان: پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ. بعضی بااستنادبه اینکه درمَسلک ومذهبِ زرتشت،شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهب نکرده،حافظ ارادتمندِ زرتشت شده ووی رابه عنوان پیر وراهنماپذیرفته است:گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب استگفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجود نداشته ویک شخصیّت خیالی بوده است.حافظ به درکارگاهِ خیال دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیرزده،به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان شاخص قرارداده ورفتارهای خودرا با اوتنظیم می کند.برای احتمال اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:به باغ تازه کن آئین دین زرتشتیکنون که لاله برافروخت آتش نمرودضمن ِ آنکه معنای لغوی ِ مُغان(جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند.چشم ِکرَم : نگاه کردن ازروی بزرگواری وبخشش وگذشتمعنی بیت : نیک اندیشی،نیکوکاری و عنایتِ پیرمیکده را بنگرکه چگونه، بَدمستی،وبَدرفتاری مارا بی هیچ منّتی می بخشد. ما در نوشیدن شراب افراط کرده و بدمستی ، عربدهکشی و بی ادبی میکردیم،امّا او نه تنهانادیده می گرفت،بلکه ازمنظرِ اورفتارِما خوشایندنیزبود!.حقیقتاً پیر مغان،هرکه بوده باشد عجب انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است.هرکس با شنیدن ِ این خصوصیات،شیفته و شیدای او می شود ودوست دارد پیرو ومطیع چنین شخصیّتی باشد.به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفتچراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.دفتردانش ما جمله بشویید به می که فلک دیدم ودرقصد دل دانا بود دفتردانش : دفترعلم ،باتوّجه به اینکه درمصرع بعدی دردنباله ی سخن "دل دانا" آمده، منظورازدفترعلم همان "دل" است. چراکه تاثیراتِ علم ودانش دردلِ آدمی متجلّی می گردد و نقش میبندد.منظوراز"فلک دیدم" یعنی ازروی تجربه وروزگاری که پشت سرنهاده ام می گویم. (شاعرداردبه زبان زمانه ی خویش سخن می گوید) درآن زمانها، اوضاع واحوال روزگار را ازچرخش سیَارات وطرزِ قرارگرفتنِ ستارگان پیش بینی می کردند. "چرخ گردون درقصدِدل دانابود" یعنی اینکه،این قانون طبیعت است که خاروخاشاک رابه بالاتر می برد وافراد صاحب نظری مثل حافظ را دچار گرفتاری ومُصیبت می کند!.چرافلک دانایان را می آزارد؟ این نکته ازآنجا شکل گرفته که هرکس بیشتربداندقطعن به اندازه ی داناییِ خویش رنج خواهد کشید.متاسّفانه این قانون طبیعت است ودرهمه ی دوره ها این چنین بوده وبنظر این چنین نیز خواهدبود. کسی که چیزی نمی داند معمولن رنج واندوهِ کمتری دارد. ندانستن نوعی شناورماندن در فضای بی خیالی وبی وزنیست. امّا هرچه دانش وآگاهیِ آدمی بیشترباشد به همان مقدارنیز غصّه ودرد خواهدداشت. به ویژه اگرفضای سیاسی نیز بسته باشد وریاکاری وجهالت، غالب بردانش وآگاهی بوده باشد،بی تردیدمشقّات فراوانی از جمله:تهدید وتکفیر وتبعید وشلّاق در انتظارکسانی خواهد بودکه از دردهای جامعه به فریاد می آیند. حافظ نیزبا در نظرداشتِ همین مُصیبت هایی که مُتحمّل شده می فرماید: معنی بیت : با شراب وباده، دفترعلم (دل)ما را ازدانسته هابشوئید تابه ندانستن برسم. یعنی آنقدر مرا شراب بنوشانید تا عقل ازکاربیافتد وسرمست شوم وندانم که ازکجا،کِی،چرا آمده ام وچه چیزی چگونه ،برای چه خواهدشد!؟ می خواهم به بی خبریِ محض برسم. این طنز ازعبیدزاکانی، شاید حال وروز ی را که شاعر آرزو می کند بهتر توصیف کند: "هرکه دانش ندارد اندوه ندارد.هرکه مال ندارد آبروی ندارد. هر که برادر نداردپشتوانه ندارد. هر که زن نداردعیش ندارد. هر که فرزند ندارد روشنیِ چشم ندارد. و هر که این پنج نعمت ندارد،هیچ غم واندوهی ندارد .....!"حافظ آزار زیاد دیده وخسته شده است. می خواهد هرچه دارد ازدست بدهد واندکی بیاساید(هیچ غمی نداشته باشد.) اودردوره ی جهالت وخرافه پرستی می زیسته و"فهمیدن ودانستن" بلای جانش شده بود.اوکه جلوتراززمانِ خویش می اندیشیده، علاوه براینکه ازسویِ قشریّون ومتعصّبین ِ کوته نگر ِ سُنی مذهب(داعشان امروزی) تحت فشاربود،به خاطر یک جُرعه شراب که آزاری برای دیگران درپِی نداشت،سخت دچارزحمت می شد. اودرمیان ِ خلقِ نادان نیز درتنهایی ِ اندوهباری زندانی شده بود.چنانکه خودفرماید:بهر یک جُرعه که آزارکسَ اش درپی نیستزحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس.از بُـتـان "آن" طلب اَرحُسن شناسی ای دلکاین کسی گفت که درعلم نظربینا بود بُـتـان : زیبا رویان"آن"معنای زیادی دارد: حُسن و زیبایی ،هنگام، وقت،ضمیر اشاره به دور در مقابلِ"این". امّا در زبان و بیانِ حضرتِ حافظ،که برای خودش،زبانی مستقّل است "آن" چیزی غیرقابل بیان است.آن نمک، چاشنی و جَذَبه یِ زیبائیست. آن چیزیست که هیچ واژه ای نمی تواند معنای آن رابرساند. "آن" سِرّ زیبائیست، توصیف پذیر نیست و فقط با ذوق ِ دل قابل درک میشود.حافظ به "آن" عنایت ویژه ای داشته وچنین بنظرمی آید که مفهوم ِ "آن" را بیشتروعمیق تر ازهمه درک کرده بود.شاهد آن نیست که مویی ومیانی داردبنده ی طلعتِ آن باش که "آنی" داردیا :آن چه میگویند آن بهتر ز حُسنیار ما این دارد و آن نیز هم و..."علم نظر : 1- فلسفه و حکمت ومنطق 2- دانش زیبایی شناختی 3- ذوق ِ نظربازی دراینجاهرسه مورد مدّنظر است.معنی بیت : درعاشقی نبایدبه زیباییِ ظاهری توّجه کرد، اگرصاحب دل وصاحب ذوق هستی،بایستی از معشوق زیبا روی ، زیبایی درونی را بخواهی وبجویی، نه زیبایی ظاهری را. زیبایی ِ ظاهری مهّم وازشمند هست،لیکن پایدارنیست. چیزی که مهمّتر و ارزشمندتراست، زیباییِ درونی و همان "آن" است که باذوقِ دل قابلِ درک است. زیباییِ ظاهری به مانندِ پلی موّقت برای رسیدن به زیباییِ باطنیست.درمصرع دوّم می فرماید:من این سخن را ازکسی شنیده ام که دردانش ِ زیباشناختی استاد وصاحب نظربود(پیرمُغان).کسی که حُسن وخطِ دوست در نظر داردمُحقّق است که اوحاصل بَصر دارد.دل چوپَرگاربه هـرسـودَوَرانی میکرد وَنـدرآن دایـره سـرگـشـتـهی پـا بـرجـا بــود .پرگار: وسیلهای دوشاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره مورد استفاده قرار می گیرد. دراینجا کنایه ازحرکتِ دَوَرانی وسرگشتگیست. انتخاب واژه های خویشاوند مانند: (پرگار-پابرجا- دّوّرانی-دایره- سرگشتگی) وخَلقِ موسیقی دلپذیر وآفرینش ِ معنای اندیشه زا، واقعن شگفت بر انگیزاست. حافظ دراین بیت "حیرت وسرگردانی" رابا مهارت تمام به تصویرکشیده است. انسان درشگفت فرومی ماند که این شاعر بی بدیل، صاحب چه ذهنی پویا ودارای چه ذوق وسلیقه ی ِ نابی بوده که این چنین لطیف وزیبا می اندیشیده وآن را به چه مهارتی به تصویرمی کشیده است!؟سَرگشته : حیران ،حیرت یکی از مراحل سیروسلوک عارفانه است.پابرجا:1- اشاره به پرگار که یک پایش ثابت است و پای دیگرش مُتحرّک میچرخد.2- ثابت قدم ماندنِ دل درعشق وفروماندن آن درحیرت وشگفتی.معنی بیت : می فرماید دل من در کسبِ معرفت وعشق تو، همانندِ یک پای ثابت پرگار،ثابت قدم است وبه شکل پای دیگرش ازسرگشتگی و حیرت، دورِ خودش می چرخد.هم پابرجاست هم دَوَرانی درحال ِ گردش است.حیرت درفرهنگ عرفان،از ناآگاهی نیست بلکه برخاسته از آگاهی وذوق ِ قلبیست.به همین علّت اصولاً دانشمندان وفیلسوفان بیشتر ازمردم عوام،ازچگونگی ونظم وپیچیدگیِ کائنات درحیرت فرومی روند.ازهرطرفی که گوش کردمآوازسئوال حیرت آمد.مُـطرب از دردِمحـبّـت عملی میپرداخت که حکـیمان جهان را مُژه خونپالا بود مُطرب : کسی که طَرب برمی انگیزد.خنیاگر ، نوازنده،آوازه خواندردِمحبّت : عاشق از زیبائیهای معشوق گرچه حظِّ روحانی می برد، لیکن این حظّ دردآلود است! زیرا این حظ آنقدرشیرین ونشاط انگیزاست که خوفِ ازدست دادنش،عاشق را زیر و رو می کند ودرد تولید می کند ودوباره خودِ این "درد" ودگرگونی شدن لذیذاست وحسّ انگیز! کلّاً درعشق پارادُکس غوغا می کند.درد ودرمان درهم می آمیزند وعاشق رابه پرواز درمی آورند تااینکه دربام ِ سرمنزل محبوب فرودآید وآرام گیرد.عملی می پرداخت : ازسرذوق باترکیبِ آواهای دل نواز آهنگی می نواخت.حکیم : داننده یِ حکمت، فیلسوف. شاعرازاینکه "حکیمان جهان" رادراین بیت گنجانده نظرخاصی دارد. "حکیمان" به سببِ داشتن نگرش خاص وعمیق به زندگی، درابرازاحساسات وعواطف،به گونه ای متفاوترعمل می کنند وقدرت بالایی درکنترلِ احساسات دارند. آنهامتانت وخویشتنداری بیشتری دارند ومعمولاً دیرتر ازمردم عوام، می خندند یا می گریند.گریه وخنده ی آنها ژَرفای بیشتری دارد.امَا بعضی از فیلسوفان نیز عشق را اِنکار میکنند و با درد عشق بیگانهاند .برای مثال ابو علی سینا در بارهی عشق چنین نظری دارد: " ....عشق یک بیماریِ وسواسی، شبیه مالیخولیاست ....."به همین سبب خون گریه کردن ِ آنها،خود بیانگراین است که مُطرب بسیار جانسوز و اثربخش ترمی نواخته است! به عبارت دیگر مطرب اگرطبق معمول و عادی می نواخت، قادربه گریاندنِ حکیمان نمی بود. حکیمان به هرسازی نمی رقصند وبه هرسوزی نمی گریند.خون پالا : خون فشان،خون ریزمعنی بیت : نوازنده ازسوزاشتیاق حالتی پیداکرده بود(حالی آسمانی داشت)،چنان می نواخت که نه تنها مردم عادی،بلکه فلاسفه وحکیمان رانیز تحت تاثیر قرارداده بود! ازسوز آهنگی که مینواخت از چشمهای فیلسوفان جهان خون میچکید. عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیمکاین بود سرنوشت زدیوان قسمتم.میشکُفتم ز طَرب زانکه چو گل بر لب جوی بـر سـرم سـایهی آن سـرو سهی بالا بـود طرب : شادمانی سروسَهی : بلندقامت وراست،شاخکی تازه رسته،سرو راست قامت.معنی بیت :درادامه ی بیت قبلی، از طَرب شادمان بودم وهمچون گلی شکوفا می شدم هم به سببِ آهنگی که مطرب مینواخت و هم به سببِ اینکه من در کنار جوی نشسته بودم و یارِ نوجوانِ سرو قامت، برسرم سایه انداخته بود.(ظاهرن بساطِ عیش مهیّا بوده است. شاعرهمیشهِ چنین آرزویی داشته است،)میلِ رفتن مکن ای دوست دَمی باماباشبرلب جوی طرب جوی وبه کف ساغرگیرپیر گلرنگ من اَندر حق ازرقپوشان رخصـت خُبث نداد اَرنه حکایـت ها بود پیرگلرنگ :بعضی ازشارحان بدون استنادبه دلایل قانع کننده، "پیرگلرنگ" راشیخ عطار وبعضی شیخ محمود و.....گرفته وبراین باورند که حافظ مریدِ آن یا این بوده است.! باشناختی که ازاخلاقیّاتِ حافظ به استنادِ غزلیّات او داریم، سطح ِاِستانداردهای اخلاقیِ موردِ نظر حافظ، بسیار بالاست وبی گمان هیچکسی چه شیخ عطار چه شیخ محمود وچه شیخ فلانی نمی تواند دارای چنین ویژگی های استثنایی بوده باشند. حافظ وسواس ِ فوق العاده ای برای انتخاب رهبری داشته، وهرکسی راقبول نمی کرد. او برای انسان کامل شدن،سرازپا نمی شناسد، آرام وقرار نداردوچنانکه ازاشعارش پیداست، روحیّه یِ تقلید کردن نداشته و هرگزنمی توانسته پشت سر کسی قرارگیرد.تنهاکسی که همه جا حافظ اوراستوده وبرای او احترام قبلی قائل شده"پیرمُغان" است. اوجلوتراز زمانه ی خویش بود واندیشه ای پویا داشت وازروی همین روحیّه هست که آزاداندیشی راانتخاب کرده است.بااین توضیحبرای "پیرگلرنگ"دو احتمال متصوّراست.:1- باتوّجه به اینکه دربیت دوّم غزل، از"پیرمغان" یادشده، پیرگلرنگ همان پیرمُغانست که به عناوین گوناگون مانند: پیرمیکده، پیرمیخانه،و... و با استعاره ازاویاد می شودوهمه جا موردِ ارادت واحترام است. 2-"پیرگلرنگ" به سببِ رنگین بودن وکهنگی شراب،استعاره از شراب است، درجایی دیگرمی فرماید:بیار زان مِیِ گلرنگِ مُشکبو جامی شرارِ رَشک و حَسد در دلِ گلاب اندازیا:حافظ مُریدِ جام مِی است ای صبا برووزبنده بندگی برسان شیخ جام رارُخصت : اجازهاَزرَق پوش : صوفیان برای اینکه خودنمایی کنند لباس مخصوصی به رنگِ کبودو نیلگون می پوشیدندتا ازمردم متمایز باشند.! حافظ ازاین عمل وجداسازی خویش ازخلق بسیار بیزاربود.غلام همَتِ دُردی کشان یکرنگمنه آن گروه که ازرق لباس ودل سیه اَند.درنظرگاهِ حافظ پرداختن به درون مهّم است نه ظاهر. صوفیان آنقدرکه به لباس مخصوص صوفیگری اهمیّت می دادند به روح واندیشه وباطن اهمیّت قائل نبودند. حافظ ازهمین رو جبهه ای باعنوان رندی درمقابل آنها گشود. برعکس آنها ظاهر را خراب کرد وباطن راصیقل داد!لااُبالی گری، شرابخواری و....همه رابهتر ازخودپسندی وتظاهر معرفی کرد.اتهامات زیادی به خودنسبت داد تا دچار غرور وکِبر وخودپسندی نشود وازنظردیگران گناهکارشناخته شود تافرصتی پیداکند وتوانسته باشد باخیالی آسوده به پالایش درونی بپردازد. بعضی ازشارحان بااستناد به این خصوصیّتِ حافظ، اورابه خطا درردیف فرقه ی "ملامتی ها" قرار داده اند!. درست است که ملامتی هانیز چنین می کرده اند تاموردِ ملامت وسرزنش قرارگیرند وبه پاکسازی ِ درون بپردازند، امّا این تنها یک بُعد از شخصیّتِ پیچیده ی ِحضرت حافظ است نه همه ی ابعادِ آن. هزارنکته ی باریکتر زمو اینجاستنه هرکه سربتراشد قلندری داند!چنانکه پیشترنیزگفته شد حافظ یک عاشقِ روشن ضمیراست و باقوانینی که خود شخصاً وضع می کند، رفتارمی کند ودر چارچوب هیچ آئینی جزعشق آرام نمی گیرد.خُبث :کینه ورزی و بَد نیّتی معنی بیت بادرنظرگرفتن "پیرگلرنگ" به معنی پیر مُغان: رهبر وراهنمایِ من، ازرویِ طبع لطیف وپندار پاکی که دارد،به ماپیروانش، اجازه ی مجادله ،مباحثه ومبارزه کردن باخرقه پوشانِ مدّعی رانداد ومارا به سکوت ومدارا دعوت کرد.وگرنه ماجراهای فراوانی ازریاکاری خرقه پوشان،درخاطرداریم ومی توانستیم
پاسخی دندان شکن به به این مدّعیانِ دروغگوبدهیم.پیرگلرنگ را اگراستعاره ازشراب بگیریم معنی بیت چنین خواهدشد:شراب می نوشیم و سرمستم می شویم(مهربان می شویم) ودر عالم مستی و راستی، نمی توانیم بَدباشیم. کسی که ازشرابِ معرفت سرمست شود، نمی تواندکینه ورزی وبداندیشی کند. بنابراین بادهی گلفام معرفت به من اجازهی کینهورزی و بدگوییِ صوفیان ریا کاررانداد و گرنه سخنان بسیاری در بارهی آنان هست که بگویم .گفتگوآئین درویشی نبودوَرنه باتوماجراها داشتیم."گفتگو" دراینجا منظور مجادله ومباحثه یِ خصمانه است نه دوستانه. چنانکه ملاحظه میگردد واژه ها درفرهنگِ حافظ، معناهای دامنه داری داشته واز انعطافِ فوق العاده ای برخوردارند.آئین ِ درویشی ورندی که حافظ بنیانگذارآن است،مدارا با دشمنان ومرّوت با دوستان است.مانگوئیم بَد ومیلِ به ناحق نکنیمجامه ی کس سیه ودَلقِ خود اَزرق نکنیم.قـلب انـدودهی حـافـظ بـرِ او خـرج نـشــد کاین مُـعـامِل بـه همه عیب نهان بـیـنـا بـود قلب : یعنی جَعل کردن دارای ِایهام است: 1- زَر ناخالص وناسره،تقّلبی ومعیوب 2- دل اَندوده: لایه ای ازگل وگچ وکاه که بر روی دیوار می کشند.یالایه ای ازهرچیزی که برروی هرچیزدیگرکشند.مثلن لایه ای ازطلا بر روی آهن کشند (زَراندود)قلبِ اندوده،یعنی دل ِ من درونش سیاه است وریاکاری کرده ولایه ای از خوبی ونیک پنداری روی آن کشیده ام.تقلبّی است.خرج نشد :موردقبول قرار نگرفت. پذیرفته نشد.معامل :سوداگر ، معاملهگر، دراینجا استعاره ازمعشوق است.معنی بیت : قلبِ سیاهِ من که آن راجعل کرده بودم وروکشی ازصداقت وعشق بر روی آن کشیده بودم مورد قبول معشوق واقع نشد. دانست که تقلّبی هست.زیرا که این معاملهگر ( معشوق) خیلی زیرک وباهوش است .اگرذرّه ای ناخالصی دردجودِ عاشق ببیند،عشق اورا قبول نمی کند.عشق مراکه قبول نکرد،بااینکه قلبم را اندوده کرده بودم ولی اواز همهی عیب های پنهانی با خبربود.صداقتِ حافظ ستودنیست. هر اشکال وایرادی که درکارهست به خودنسبت می دهد نه به معشوق!هرچه هست ازقامتِ ناساز وبی اندام ماستوَرنه تشریفِ توبربالای کس کوتاه نیست.
سعیدی
تماشاگه راز
پاسخ ازرق پوشان بازگویم .(9) سکه تقلبی دل حافظ مورد خاطر آن معشوق قرار نگرفتزیرا طرف معامله به همه عیبهای نهانی آن آگاهی داشت.شرح ابیات غزل(203)وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لانبحر غزل:رمل مثمن مخبون اصلم مسبع*همانطور که مفصلاً در فصل ( چرا حافظ به یزد تبعید شد) بیان گرید مقصود از پیر گلرنگ من ، عارفی وارسته است که در ایام جوانی ، حافظ از مجلس وعظ او بهره ها اندوخته است و همانطور که سودی نوشته است نام او شیخ محمود عطار شیرازی و مشهور به پیر گلرنگ بوده که مرید شیخ عبدالسلام و او هم مرید شیخ فریدالدین احمد معروف به شیخ روزبهان بقلی است و شیخ رزوبهان از دست پدر خود شیخ شطّاح خرقه گرفته است . نوشته سودی متکی به مدرکی است که ذکر نکرده و او فاضلی دقیق و بصیر بوده است . اینکه یکی از نویسند گان محترم، صفت گلرنگ را که حافظ در جرخای دیگر برای شراب استعمال کرده بالصراحه می نویسندکه به هیچ وجه نام شخص معینی نیست و دیگران هم نوشته ایشان را نقل می کنند نمی تواند قابل قبول باشد زیار شاعر بالصراحه می گوید : پیر گلرنگ من به اجازه جوابگویی نداد وگرنه در مقام مقابله بر می آمدم و نمی تواند این پیر گلرنگ من به من اجازه جوابگویی نداد و گرنه در مقام مقابله برمی آمدم و نمی تواند این پیر گلرنگ شراب باشد زیراشراب بر عکس آن پیر ناصح ، زبان شاعر را به گفتن و
پاسخگویی می گشاید و تا به حال شرابی یافت نشده که به جای مستی و راستی مستی و سکوت و خاموشی را به شراب خوار القاء کند.این غزل در ایام جوانی حافظ سروده شده وآن ارتباط معنا که بایستی در مجموع ابیات غزل بوده و ذهن خواننده را به خط سیر اندیشه شعر تطبیق دهد در آن دیده نمی شوند اما تعبیر بیت دوم و بیت هشتم این غزل به همان پیر گلرنگ بر می گردد که مردی خویشتن دار بوده و مریدان زیادی داشته و در پای وعظ او عده زیادی جمع می شدند و همین موجب حسادت شیخ علی کلاه واعظ تازه کار دیگر می شده ودر میان سخنان خویش به او بد گویی می کرده است.شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
Sina
دکتر همایون یکتا aa.yekta@yahoo.com
برگ بی برگی
پاسخ می دهد زیرا او از گردشِ افلاک و بررسیِ ستارگان دریافته است که روزگار آهنگِ دلِ دانا به دانشِ ذکر شده را کرده است، دلی که جاهل است اما مدعیِ دانش هایی اینچنین است و اگرچه پیرِ مُغان تا کنون با صبر و کرامتِ خود آن بدمستی هایِ ناشی از این داناییِ کذایی را زیبا مینگریسته است اما فلک یا روزگار صبرش بسر آمده و قصدِ بیرون ریختنِ این داناییِ توهمی از دلِ انسان را دارد تا جای برای حضورِ واقعیِ خداوند که برایِ حضورش نیازی به آن همه دانشهایِ چند هزار ساله نیست را در دلها باز کند، این سِیرِ تحول و نگاهِ جدید به زندگی در میانِ پارس زبانان از عارفانی چون بایزید و حلاج شروع و با حکیم سنایی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ امتداد یافت. از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دلکاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود پس حافظ برایِ جهان بینیِ خود مثالِ بتانِ زیبا روی را زده و ادامه می دهد که اگر انسان از منظرِ زیبایی شناسی به زیبا رویان بنگرد تنها چیزی را که می بیند آن زیباییِ بُت خواهد بود و سایرِ خصوصیاتِ وی به چشمش نمی آید و به آن فکر هم نمی کند، پس اگر اینگونه به خداوند یا برایِ مثال ابراهیمِ خلیل و دیگر پیامبرانِ الهی نیز بنگرد نَفسِ آن پیام و کارِ زیبایی که ابراهیم در شکستنِ بُتها و یا کاری که موسی در مبارزه با فرعونِ نفس انجام داده اند را خواهد دید و در باره جزئیاتی که هیچ تاثیری در بهبودِ کیفیتِ زندگیِ انسان ندارد به سیاه کردنِ دفترها و سپس بدمستی یا ستیزه با دیگر باورها نمی پردازد، در مصراع دوم میفرماید این سخنِ حکیمانه را کسی برای روشنگریِ نوعِ انسان بیان نمود که در علمِ نظر بینا بوده است، پس تنها علم یا دفتری که موردِ تاییدِ حافظ است علمِ نظر است یا علمِ نگاهِ عاشقانه به زندگی و همه اجزای هستی که بزرگان و فرزانگانی چون حافظ به آن دست یافته اند. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکردو اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود اما انسانی که حُسن شناس نبوده و در نتیجه از علمِ نظر بی بهره است زیباییِ بتان را ندیده و توجه و تمرکزِ اصلیِ خود را به چند و چونی یا جزییاتِ غیرِ ضروری معطوف و آن را در مرکز خود قرار می دهد و در نتیجه دل و همه هیجانات خود را پرگاروار حولِ محورِ آن چیز نظیرِ باوری که با باورِ حتی هم کیشانِ خود متفاوت است به گردش در می آورد، حافظ میفرماید چنین انسانی در آن دایره و حولِ محورِ آن باورِ ذهنی برای سالهایِ متمادی سرگشته و سرگردان می چرخد و با تعصب، سماجت و پافشاری در این سرگشتگیِ خودخواسته پابرجا میماند و آن را استقامت در راهِ دین می نامد، تقریبأ تمامیِ جنگ و ستیزه هایِ بین ادیان و حتی درونِ ادیان با چنین الگویِ ذهنی برپا شده و در آینده خواهند شد اگر انسان تغییر نکرده و در علمِ نظر و حُسن شناسی بینا نشود و پیشرفتی حاصل نکند. مطرب از دردِ محبت عملی می پرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بودمطرب در اینجا نمادِ خداوندِ شادی بخش است و از دردِ محبتی که به انسان دارد آن سرگشتگیِ ذکر شده را که توأم با درد و محنت برای انسان است بر نمی تابد، پس به عمل یا کن فکانِ خود می پردازد تا انسان با نامرادی هایی که از باور پرستیِ خود می بیند بخود آمده، از سرگشتگی رها و به خداپرستی روی آورَد، این نامرادی ها را در حکومت هایی که پس از بعثتِ پیامبران برپا شدند و سپس با جنگهای خانمان سوز افول نمودند به راحتی می توان تشخیص داد، حافظ میفرماید این عدمِ تشخیصِ انسان از نامرادی هایِ حاصل از نابینایی و نداشتنِ علمِ نظر موجب می شود از هر مژه حکیمان و بزرگانِ جهان که صاحبِ نظر هستند خون فوران کند، یعنی خونِ دلها می خورند تا سرانجام بشریت پیِ به اشتباه خود ببرد و حُسن شناس شود تا زیبایی را که اصل است ببیند و فرعیات را رها کند تا از سرگشتگیِ پرگارگونه چند هزار ساله آزاد گردد. محتمل است در مصراع دوم محبان بوده باشد یا دقیقتر بگوییم میتوان بجای حکیمان واژه محبان را قرار داد که در اینصورت با ایهام مواجه شده و محبان یا عاشقان میتواند عاشقِ حقیقی و در معنی دیگر به مفهومِ مُحبِ چیزهای این جهانی باشد که در هر دو معنی با عملِ مطرب و متاثر از ناکامی هاست که مژه ها قابلیتِ خون افشانی می یابند. میشکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جویبر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود پس از آنکه خونِ چیزهایِ چیزهایِ این جهانی در دلِ عاشق ریخته شد و از مژگانِ عاشق فَوَران کرد، عاشق از این سرگشتگیِ پرگار گونه رها شده و مانند گل شکوفا می شود و این شکفتن بدلیل طرب وشادیِ ناشی از این رهایی میباشد و حافظ بر لب جوی را نیز به معنی پیوستگی این شادی و آب زندگانی میداند و از همه مهمتر این موهبت را از سایه آن سرو سهی میداند، سروی که با حرکت سهی یا موزونِ خورشید سایه اش رونده و بر سرگلها یا انسانهایِ رها شده گسترده میشود و آن سایه چیزی جز لطف و برکت خدا بر سر چنین بندگانی نیست ، حافظ بدلیل اعتقاد به وحدت وجود سرو را به عنوانِ سمبل انسانِ کامل و پیرِ راهنما نیز بکار میبرد . پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشانرخصت خبث نداد ار نه حکایتها بودپیر گلرنگ که رخسارش از شدتِ عشق گلگون است نمادی از انسان کامل است که به حافظ اجازه خبث (در اینجا بدخواهی) نداد وگر نه از ریا کاران بیشتر از اینها حکایت می نمود، کنایه از اینکه حافظ با نظرِ خیرخواهانه این چرخه ریاکاری را در این غزل شرح نموده و از بدمستیِ آنان در ستیزه گری هایِ خُر و کلان حکایت کرده است.قلب اندوده حافظ بر او خرج نشدکاین معامل به همه عیب نهان بینا بوددر انتها حافظ از زبان انسان و به انسان درسی دیگر میدهد که آن نیز در راستای درس اول بوده و میفرماید قلب تقلبی زنگار زده و یا قلب با پوشش زر تقلبی برای حضرت دوست خرج نخواهد شد و با ریاکاری و خدا جویی با الفاظ کارگر نخواهد افتاد .این معامله گر بزرگ (حضرت حق) به همه عیب و ایرادهای انسان واقف میباشد پس او فقط زر خالص را خریدار است و قدرت تشخیص فوق العاده ای دارد .
بنی آدم
در سکوت
یزدانپناه عسکری