
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۰۶
پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود
مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبتِ شبها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود
پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند
مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود
از دَمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد
دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حُسنِ مَه رویانِ مجلس گرچه دل میبُرد و دین
بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود
بر درِ شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود
رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار
دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود
در شبِ قدر ار صَبوحی کردهام، عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود
شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود
تصاویر و صوت













نظرات
علیرضا
shahriar
کوروش
پویا
مینا
مینا
پاسخ: ما نسخهٔ قزوینی-غنی را انتخاب نکردیم، در منبع مورد استفاده از این نسخه استفاده شده و متأسفانه امکان تغییر کل دیوان وجود ندارد. اما حاشیههای دوستان میتواند نقایص احتمالی این تصحیح را جبران کند.
محمد
عبدی
حشمت
آزاد
مرتضی
مرتضی
سیاوش بابکان
شرح سرخی بر حافظ
شرح سرخی بر حافظ
عیسی
ایران
بابا طاهر
میلاد
میلاد زائرمیری
ناشناس
دکتر ترابی
کسرا
negin
میکاییل ساحلی
میکاییل ساحلی
بابک
میکاییل ساحلی
بابک
حسینعلی همیری
محسن
امیر
امیر
مهدی
جهان
مهدی.ن
سیدعلی ساقی
سیدعلی ساقی
مهدی
سیدعلی ساقی
امیر گوگل
سروش
امیر
هگور
حسین توفیقی
مسعود
۸
حسین،۱
حسین،۱
۸
محسن ، ۲
مسعود
محسن ، ۲
رضا
رضا
بهروز صفاییان حقیقی
فتوحی قیام
مهدی ابراهیمی
حبیب قربانی
احمد
آیدین آذری
الهام
حمید
مژده
آرش
علی
نادر
علیرضا
سلام
ع.چاوش
پاسخ به دو اشکال فوق:مورد واژهآرایی که چندان دلیل مستحکمی نیست و سایر دوستان به خوبی و کاملی
پاسخ دادند و بنده فقط میافزایم؛ در صنعت واژهآرایی، چنین نیست که هرچه تعداد واجهای همسان بیشتر شود، زیبایی افزایش یابد؛ یعنی حتی با وجود 4_5 تا سین هم واژه آرایی به زیبایی رخ میدهد و حال آنکه جناب لسانالغیب(ره)، با فرض درست بودن «دامن»، هفت سین آورده و قرار نیست با اضافه شدن یک سین دیگر، واژهآرایی کاملتر شود که به عکس، به زعم بنده افراط در این امر، تناسب و اعتدال این آرایه را بر هم میزند.اما مورد دوم که اشاره به ترجیح معنایی داشت و اینکه «دست به ساعد بودن» از آن جهت که نماد وصال است، اولی است:
پاسخ مهم و نکته ظریف اینجاست که تمامی دوستان حاشیهنویس فوق_چه موافق و چه مخالف «دامن»_به این نکته توجه نکردهاند که ما حق نداریم میان مصرع اول و دوم این بیت، رابطه علی، پیشفرض بگیریم یعنی الزامی نیست که رشته تسبیح خواجه، به علت اینکه فیالمجلس، وصال به معشوق حاصل گشته، پاره شده باشد؛ بلکه این بیت میتواند به یک گذار روحانی و کسب مقام تازهای اشاره داشته باشد یعنی خواجه خطاب به کسی که او را سرزنش میکند_که این مخاطب هم الزاما خدا نیست و ممکن است یک فرد قشری و خشکمقدس ظاهربین باشد_ به طعنه که زبان رندی خواجه است، میگوید؛ «آن زمان و دورانی که اهل ذکر گفتن زبانی و ظاهری بودم گذشته و من در اثر طی مراتب کمال، شیوه انتظار و اتصال و فقر و نیازمندیام را ارتقا دادهام و دست به دامن واسطه فیض که ساقی باشد، شدهام»فراموش نکنید که تفسیر حافظ به حافظ، بهترین شیوه تفسیر و فهم خواجه است. در اندیشه شیخ، ساقی و واسطه فیض_که معادل امام معصوم در تشیع است_ مهمتر از خود معشوق است(ولو اهمیت ابزاری و از جهت طی طریق) و آموزه «انتظار» که قرین «فقر» است، بسی مهمتر از «وصال» است و اساسا وصال ممکن نیست چون هم فقر و نیاز عاشق به معشوق نامتناهی است و هم غنا و زیبایی معشوق فلذا عاشق در عیش و طلب و انتظار مدام است و در اثر طی طریق، شکل انتظار کشیدن اون کمال پیدا میکند و هرگز این انتظار به پایان نمیرسد، حتی در اشعاری که ظاهراً خبر از وصال میدهد مثل غزل «دوش دیدم که ملائک» یا غزل «یوسف گمگشته باز آید» که وعده وصل میدهد، باز ما میبینیم فراق و هجران و درد و فقر وجودی و نیاز عاشق ، تامین نمیشود و اشارات غریبی به درد و هجرانی بزرگتر در پس آن وصال است.فلذا حافظرا معذور بدار اگر دیگر ریاضتهای خشک و طولانی و ظاهری نمیکشد؛ او راه وصال نزدیکتر و سریعتری پیدا کرده است و سوار مرکب تندروی توسل به ساقی شدهاست.فلذا شایستهتر آنکه؛رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بداردستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بودپینوشت: برخی
بابک چندم
۸
ع.چاوش
..
بابک چندم
پاسخ شما نیمه تمام ماند، در اولین فرصت به آن خواهم پرداخت...ولی پیش از آن و پس از نفسی تازه کردن باید خدمت جناب چاوش برسم و " فلذا، فلذا و در معاصرتشان"...
بابک چندم
پاسخ شما فعلاً در قرنطینه رفته، تا ببینیم سالم بیرون می آید یا با قطع عضو...
۸
عباس حاجی پــــــور
پژمان
پژمان
کوروش امیری
برگ بی برگی
پاسخ می دهد بلی و بر ربوبیتِ خداوند اقرار می کند که عارفان این عهد را بر یگانگیِ ذاتِ انسان با خداوند یا همان وحدت تعبیر می کنند. آخرِ شام یا قیامتِ دیگری نیز وجود دارد که ابدیتِ این لحظه است و هر لحظه یا هر دَم امکانِ وقوع و قیامش برای هر انسانی وجود دارد.سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شدما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بودمنظور از سایه معشوق در اینجا عارف و یا انسانِ کاملی ست که با خداوند به وحدت رسیده و با او یکی شده باشد پس حافظ میفرماید چه می شود اگر سایه حضرت معشوق بر عاشقان افتد و عارفِ کامل و بزرگی همانندِ اسطورهای در سده هایِ پیشین که سایه خدا هستند را برایِ عاشقان و بلکه همه انسانهایِ عصرِ حافظ برگزیند و خود و رموزِ عشقش را از طریقِ آنان بیان کند؟ درمصرع دوم به بیان علتِ این ضرورت پرداخته و میفرماید بدلیل اینکه انسان برای یکی شدن با خدا و بازگشت به اصل خود سراپا نیاز است و حضرت معشوق برای زنده شدن به خود در جهان فرم و ماده توسط انسان بسیار مشتاق، پس کو ساقی و سببِ این انتظار چیست؟ این نیازِ عاشق می تواند به سایه معشوق هم درنظر گرفته شود و اشتیاقِ سایه حق یا عرفا برای کمک به عاشقان نیز بدیهی ست، بنظر می رسد حافظ که در دوره ای تاریک و پر از نفاق و ریا بسر می برده، شدیداَ خود و دیگران را نیازمندِ پیر و مرادی نوشین لب می دیده است تا با بهره گیری و نوشیدنِ شرابی که از لبانِ چنین عارفی جاری می گردد دلِ او و دیگر عاشقان به عشق زنده و نامیرا شود، اما همانطور که اشاره شد او که خود نوشین لبی بی همتاست در ابیاتی به صراحت این سخنان را زبانِ حق می داند و خود را بازگوکننده، برای نمونه در بیتی می فرماید؛ در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند/ آنچه استادِ ازل گفت بگو می گویم حُسنِ مه رویانِ مجلس گرچه دل می بُرد و دین بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود اما اکنون مشیتِ خداوند خاموشی است و شاید بتوان برداشت کرد که حضرتش با زبانِ سکوت که سرشار از ناگفته هاست می فرماید از آن همه عارفان و ماه رویانی که تا پیش از این از سنایی گرفته تا عطار و مولانا که زبانِ حق شدند و کلامِ خداوند را از طریق و لبانِ نوشینشان ابراز و اظهار نموده و اسرارِ عاشقی را بیان نمودند چه طرفی بستید و چه بهره ای بردید که اکنون تقاضا بر تقاضا دارید؟ حافظ میفرماید آن عارفان ماه رویانِ مجلس هستند که دلِ انسان را برده و عاشق می کنند و دینِ ساختگی و تقلیدی را به یغما می برند، اما ما چه می کنیم؟ صدها و بلکه هزار سال است که در باره لطافتِ طبعِ شاعریِ آنان دادِ سخن سر داده و در باره اخلاقِ نیکویِ آن ماه رویان مباحثه و گفتگو می کنیم، منظور از ظهورِ چنین نوشین لبانِ ماه رویی زنده شدنِ انسانها و عاشقانِ بسیاری به عشق بوده است و نه قلمفرسایی هایِ پر طمطراق و مباحثه هایِ بیهوده بر سر جزئیات و تعریف و تمجید از شیوه ادبی و خصوصیاتِ اخلاقیِ آنان، حافظ معتقد است اگر آموزه های این نوشین لبان کارساز شده و انسانها یا عاشقان از آن بنوشند وضعیتِ بشریت در جهان اینچنین دردمندانه نخواهد بود و آبِ معرفت سراسرِ گیتی را فرا خواهد گرفت. بر درِ شاهم گدایی نکته ای در کار کرد گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود بر درِ شاه یعنی لحظهای که به درگاهِ احدیت راه یافته و حضور و یا وصلی روی داده است، پسحافظ در ادامه میفرماید در آن وقتِ وصال گدایِ دیگری همچون حافظ را در آن درگاه ملاقات نموده که نکته مهمِ اینکه انسان بر هر خوان که بنشیند خداوند رزاق است و رزقِ همان خوان را به او می بخشد به او آموخته است، یعنی انسان هزاران کتاب و مقاله در توصیفِ آثارِ سنایی و منطق الطیرِ عطار و مثنویِ مولانا و دیوانِ حافظ و حتی راجع به خُلقیات و روحیاتِ آنان و دیگر بزرگان نوشته است که با لطفِ خدا و کوششِ بسیاری از محققان که بر سرِ این خوان نشستند رزق و گنجینه ارزشمندی برایِ بشریت بدست آمده است که بسیار هم عالی ست، اما آیا نکته جدیدِ دیگری در رابطه با سخنِ آن بزرگان برجای نمانده است که درباره آن اندیشه و به آن پرداخته شود و در طلبِ رزقش بر سرِ خوانش بنشینیم و متنعم شویم؟ بنظر میرسد
پاسخِ این سوال مثبت باشد و رزقی که انسان از آن غفلت کرده و کمتر در پیِ دستیابی به آن بوده است پرداختن به جانِ کلامِ این بزرگان است و طلب و نشستن بر خوانی ست که منظورِ اصلیِ حضرتِ معشوق و سایه ها بوده است تا آن یگانه ساقیِ رزاق عاشقان را از رزقِ حقیقی که شهد و شرابِ آن نوشین لبان است نیز بهرمند کند. رشته تسبیح اگر بُکگسست معذورم بدار دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود حافظ تا به اینجایِ غزل که مفاهیمِ عرفانی را بیان می کند تسبیح و ذکرِ حقیقیِ حضرتِ حق می داند که اکنون پیشاپیش از گسستنِ این تسبیحات عذر خواهی می کند زیرا قصدِ آن دارد تا تمایلِ شدیدِ ما را به هزل و چیزهایِ ذهنی و طلبی دیگر که دون ترینِ رزق ها است، یعنی نشستن بر خوانی که زاغ و زغن ها مینشینند را بیان کند، پس بسیار هوشمندانه این مصراعِ هزل گونه را می سراید تا ببیند جذبِ کدامین خوان می شویم و می بینیم که مصراعِ فوق تا چه اندازه موردِ توجهِ قرار گرفته و چه بحثهایی که بر سرِ آن نمی کنیم و چه بسا کتابها می نویسیم تا اثبات کنیم دستِ حافظ واقعاََ اندر و درونِ دامن ساقیِ سیمین ساق بوده است و برخی دیگر نیز خیرخواهانه به تصورِ خود قصدِ اصلاح و تغییرِ سخنِ حافظ را داریم در حالیکه به رزقِ حقیقی که پرداختن به جانِ کلام و نوشیدنِ شراب از ابتدایِ غزل تا اینجا که تسبیحاتِ عارفانه هستند هیچ تمایلی نشان نمی دهیم و بسرعت از آنها عبور می کنیم تا به این بیتِ جذاب! بپردازیم، امروزه هم در شبکه های اجتماعی می بینیم صفحه ای که به هزل و هرز و شوخی میپردازد فالورهای چندصد هزار نفری دارد اما صفحاتِ عرفانی و سخنِ نوشیدنِ شراب از شیرین لبان خریداری ندارد. واکنشها به این مصراع بخوبی گویایِ این حقیقتِ تاسف بار است. در جایِ دیگر می فرماید؛ فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست/ هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست در شبِ قدر ار صبوحی کرده ام، عیبم مکن سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود شبِ قدری که برتر از هزار ماه است از نگاهِ عرفا لحظه ای ست که انسان قدرِ خویش و فرصتی که برایِ حضور در این جهان برایِ نوشتنِ قرآنش به او داده اند را می داند، حافظ سُرایشِ این مفاهیمِ عالی را صبوحی و نوشیدنِ شراب می داند که عیبی بر آن وارد نیست و بلکه مبارک است زیرا آن یار و ساقیِ حقیقی در لحظه و شبِ قدرِ عاشق آمد و جامی لبریز از شراب نیز در کنار و جنبِ طاق بود، یعنی جام، شراب، ساقی و حافظ همگی طاق یا یکتا و یگانه هستند، و این میسور نیست مگر در دَم و لحظه قدرِ عاشق. مولانا هم ابیاتی با این مضمون و درباره رسیدن به وحدتِ عارف با زندگی دارد؛ عشق جوشد باده تحقیق را / او بُوَد ساقی نهان صدیق را چون بجویی تو بتوفیقِ حسن / باده آبِ جان بَوَد ابریق تن چون بیفزاید میِ توفیق را / قوَّتِ می بشکند ابریق را آب گردد ساقی و هم مست آب / چون مگو واللهُ اعلم بالصواب شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود گُل نمادِ انسان است و گُلبرگِ نسرین که عموماََ سفید است کنایه از اوراقِ دفتر و قرآنِ هر انسانی ست که هنوز نانوشته است و جوهرِ قلمِ خداوند بر رویِ آن خشک می شود( نوشته میشود)بر مبنایِ آنچه ما انسانها بخواهیم لایق و سزاوارش باشیم و زینت داده میشود، پس حافظ ضمنِ اشاره به حدیثِ " جَفَ القلم بِما انتِ لاق" می فرماید این معانی که بیان شد همگی از ازل و در زمانِ آدم که در بهشت بوده وجود داشته و ادامه دارد، که اگر انسان با اختیاری که دارد خود را سزاوارِ نشستن در حلقه عُشّاق بداند و به بحثِ سِرِّ عشق بپردازد پس دفتر و قرآنش بر همین مبنا نوشته و خوانده می شود و اگر بخواهد بر خوانهای دیگر بنشیند باز هم مختار است، به بیانِ دیگر انسان با اراده آزادش خود تصمیم میگیرد بر چه خوانی بنشیند، رزقِ ادبی و بحثِ حُسنِ خُلقِ حافظ را طلب کند یا بلا نسبت در جوارِ خوانِ زاغ و زغن(که در غزلِ بعد به آن پرداخته) بنشیند و عمری را صرفِ اثباتِ نوعِ باده و شرابِ انگوری کند که حافظ می نوشیده و دست که اندر دامنِ ساقی می برده است و یا نه، به محفل و خوانی بنشیند که آنجا بحثِ سِرِّ عشق است و از نوشین لبانِ ماه رو شراب را طلب می کنند، اختیارِ جف القلمِ خداوند جملگی با او( انسان ) است و نمی تواند از خود سلب اختیار کرده، بگوید روزیِ و رزقِ من را خدا در ازل تعیین کرده است پس قضایِ الهی را تغییر نتوان کرد، بلکه انسان خود تعیین می کند چگونه رزقی را بر گلبرگِ سفیدِ نسرینش بنویسند و گُلِ وجودش را چگونه زینتی بخشند.
یکی (ودیگر هیچ)
nabavar
برگ بی برگی
بهنام
حسین میرصادقی
پرویز
پرویز
سعید اخیانی
نوری
پوریا ضرابی
حسین
عمو سعید
ملیکا رضایی
پویا ر-ز
مظفر طاهری
Arash
در سکوت
خشایار دبستانی
داود پورسلطان
نادر..
Hadi Golestani
جاوید مدرس اول رافض
kaveh kaveh
نیما سعیدی
راشد میرزاده
دکتر صحافیان
مسعود رستگاری
nabavar